پنجشنبه 23 دی 1389-10:9

آبروی ما در کمند باد منازعات ...!

... وقتی نماینده ارشد و صاحب نام مجلس از تخلفات دولت و از قانون گریزی اش می گوید،وقتی به سند و اسناد ،(پته) همدیگر را به آب می اندازند، وقتی در همین استان – در یکی از سازمان های اجرائی اش – شمار ماموران متخلف (که در مراجع قضایی به اتهامات شان رسیدگی می کنند)از شمار انگشتان دست پیشی می گیرد ... بدین کارگزاران به کجا خواهیم رسید؟(يادداشتي از کیوس گوران،شاعر و نويسنده)


 کسی از هم قطاران قلم که دیرسالی را به دل پیشگی الفاظ می گذراند ، به نغز کلام گفته است که اینجا- ایران – بدل به بهشت قلم پردازان و منادیان اخبار شده است!

 می گوید ما را زحمتی به سرک کشیدن و فالگوش ایستادن و توسل به دوصد ترفند نیست که بدانیم فی المثل چگونه بود ماجرای عزل فلانی و چه گذشت در پشت پرده ی ماجرا؟ و ایضا می گوید – هموی همقطار- که گوش را بعضا باید گرفت تا کثرت اخبار تو را نیازارد!

 نگارنده وقتی به مروری کوتاه ، سر به دفتر رسانه ها می برد، می بیند اعلامیه های حضرات بر مسند و بیانیه های اهالی مسئول چنان میانه را انباشته است که سازمان محیط زیست باید به اندیشه ی تبعات آن در آلودگی محیط باشد ؛ نظیر آلودگی صوتی و غیره ... ! و عجبا هیچ دستی میانه را نمی گیرد تا اصحاب دعوی چندی بیاسایند و اگر قرار بر دو دوره صدارت و ریاست باشد و این ها همه برای دنیای دون – چشمی هم بچرخانند که جمعی دیگر دست های دعاگو – بدن های ترکشی – جسم های معلول در ویلچیرها و گورستانی به عطر حضور شهدا دارند و همه را نیز به فراخوانی ، پیشکش راه مبارزه با مخالفان انقلاب شان می کنند...!

 در همین صحیفه ی دل انگیز مازندنومه ، به مطلبی که از قلم جناب دکتر کریمی مله رفته است. التفاتی بفرمائید تا دریابید که چشمان چه سروینه قامتانی بر اعمال و امورمان نظارت دارند!

آری می شود به اغوای "برگ سبز "ی و البته لفاظی تنی از اینان ارجمند را به دو روز همراه خود کرد ولی نه به همیشه و هماره !

 از همراهی یا تائید همینان بعضا اغوا شده که بگذریم – سوگندمان چه شد که به جان انقلاب خورده ایم؟ عهد با جاودانه های خفته به گور – قرار با تن های ناپیدای جبهه ها – پیمان با زخمی پیکران در صف تا هنوز چه کرده ایم...؟

همین روزان زمستانی اخیر بود که علم و کتل بزرگداشت نیمای بزرگ را راه انداختند و فراخوانی به حاشیه فرمایشی دادند و کدامان (چهره) آمدند و کدامین ( شهره) مضامین کلام او را به بحث بردند و روزی از ایام منازعه را در واقع به استراحت پرداختند!

دوستی که نکته می داند و زخمه به رباب شعر می زند از سفر به (نور) گفت و پیام وزیر معارف که مشغله میدان درگیری نگذاشت حتی مرور دوباره ای بر متن نطق ارسالی اش داشته باشد که از مناسبت آن روز به درستی یاد کند و (روزمرگ) نیما را با میلادش اشتباه نگیرد ! و البته ظرفا پیشتر نیز خرده بر مدیر فرهنگی استان گرفتند که خبر از شمار آثار حضرت نیما نداشت !

 در این میان ، هیچکس به جان نامیرای عشق آن پیر نغمه عنایتی نداشت که نی و نای خسته اش اگر سنت شکن و رسم کهن به سرودن شد – الفاظ موزون او اما دادخواه زمانه اش بود و به دفاع از دریا و ماهیگیرش و تا سپیدار و چنار بیشه های پیرش که امروز در لهیب آتش اند ...!

در منظر لطیف گمان او ( داروگ) هم محملی به امعان نظر بود. در نامه های پیرمرد به این و آن ،آن سان که از دغدغه اش به سوژه های درد و رنج دیار و تبارش می گفت ، از واژه های کهنه و نو و سپیدش و خط خطی نگفت ...! ولی ما که البته به دستپاچگی خواستیم یاد دوباره ای و به بهانه ای ازو داشته باشیم ، نتوانستیم از عهده ی ادای حق مطلب برآئیم!

 ما چقدر باید ممنون ذی حضوران صدر و ذیل صدرات و وکالت باشیم که روزی از روزان خدا را در ایران شهر مان هبه به حال ما می کنند تا فی المثل از نیمای این دیار بگوئیم و از امیر پازواری – و نغمه نجما و طالبا را به ( للـــه وا ) های مان بدمیم ! آیا تاریخ ، نجیب ما را به ذهن خواهد سپرد!؟

 "مازندنومه" همکار و خبرنگاری در ساری دارد که گاه قلم پردازی اش ، به تلنگر- که اشارت را به آدرس سرراست می برد ! در مطلبی از تکه پاره کردن تعارفات حضرات مسئول می گوید و نان قرض دادن به هم ! و به حاشیه اش به دولت مهرورز می پردازد و عزل و نصب ها ! نیز خبر به برکناری مدیریتی می دهد که روز بعد نقل از نمایندگان مجلس می کند و ابقاي همان مدیر!

 نیم قرن پیش که سال های آغازین جریده نگاری ام بود – روزی در پی کسب خبر حادثه ای تلخ رفتم و شرح مرگ مهندس جوانی را به تحریریه سپردم که به شکستی عشقی ، گمان به آخر خط زندگی برده بود! از شما چه پنهان که من خود تحمل شنیدن این خبر را نداشتم چه رسد به اینکه شرحی بر واقعه اش باید می نوشتم و به سردبیرش می سپردم. سردبیر ، وقتی ملتفت پریشانی خاطرم شد ، ضمن تقلا برای تسکین آلام من ، به مطایبه گفت: پسرم ! تا کسی نمیرد خبری زنده نمی شود ...!

سخن چندش آور آن روز را به رغم ملموس بودن واقعیت آن ، هنوز به خاطر دارم و بعضا از پرداختن به ریز و درشت موضوعات طفره می روم!

راستی ما به کجا رسیدیم؟ از شرح قلم من – اگر بخواهد بی هراس (محرمعلی خان )ها بنویسد- چه چشمه های خون از چشم ها برآید!

گاهی دلم می خواهد در قدم هم نوردان کوه و کتل ، پای به پای صخره های بالا بلند برسانم و به تلمذ حضورشان ، صبوری بیاموزم!

 وقتی نماینده ارشد و صاحب نام مجلس شورای اسلامی از تخلفات دولت و از قانون گریزی اش می گوید- وقتی به سند و اسناد ،(پته) همدیگر را به آب می اندازند – وقتی در همین استان – در یکی از سازمان های اجرائی اش – شمار ماموران متخلف (که در مراجع قضایی به اتهامات شان رسیدگی می کنند)از شمار انگشتان دست پیشی می گیرد ... بدین کارگزاران به کجا خواهیم رسید؟

روزی به سال های پیش ، با درج عکس فردی که گفته شد قاضی دادگستری بود ، از (امت شهیدپرور)خواسته بودند که اگر آدرسی از محل اختفایش دارند مسئولان مربوطه را خبر کنند. از این قلم در همان زمان شرحی به جریده ای رفت که شما را به خدا پرده ها را چنین نیندازید و هول و هراس را به جامعه تزریق نکنید!

و اکنون – اکنون نیز باید ملتمس مسندنشینان شد که خیری اگر ندارید ، لطفا شر مرسانید و ما را به کمند باد منازعات خود مسپارید- هرچه ممکن است و مقدور مال شما ... با هم بسازید ... ما خسته ایم!

ايميل نويسنده: (kiousg@yahoo.com)