شنبه 21 اسفند 1389-16:27

در سوگ پیر که کبیر فرهنگ و ادب این دیار بود

دل نوشته استاد کیوس گوران در فراق زنده ياد استاد غلامرضا کبيري: چه جمعه شومی که اوقات به رغبت سر نشود و به دیرگاه شب اش بشنوی که بی پیر و پدر شدی ...!


 نوشتن در رثای دوستي که پیر مراد و پیراسته ی عشق و استاد سخن بود و به مقام پدر برای نوآموز من که دیرسالی را مجال ام به تلمذ حضور خویش می داد،کار آسانی نیست.

 چه جمعه شومی که اوقات به رغبت سر نشود و به دیرگاه شب اش بشنوی که بی پیر و پدر شدی ...!

در پیام گیر تلفن پیامی از عزیزی ثبت شد که لزوما با ایشان تماسی داشته باشیم . او می خواست این خبر را بدهد که استاد به رخت عاقبت و عافیت رفت اما نمی دانست به من اش چگونه بگوید!؟

 همسرم از ساعاتی پیش مطلع از حادثه گشت و به مشورت با دوستان دیگر که همه به سوگ هجرت یار بودند تصمیم می گیرد بگذارد این شب دیجور به بی خبری بر من بگذرد تا در فردای تلخ که کجاوه ی جانان به منزلگه ابدی می رفت مرا مطلع از ماوقع کند.

من به عادت مالوف پشت میز کامپیوتر نشستم تا پیام های ارسالی از دور و نزدیک را بگیرم که اولین آن پیام تعزیت مرگ استاد را می داد... استاد غلامرضا کبیری

 سرودی ساز خوش آواز این دیار ، کسی که به قصد قربت بهار ، کتاب "تلاونگ تی تی ها" را درآورد و اندوهی داشت از بی اقبالی متولیان فرهنگ –مراد و مهتر من در سرایش بوم سرود–

ماندگار همیشه ی یاد من که به هر بهانه ای عشق و ارادت بدو را به غزل و قصیده می بردم ... بدرود حیات گفت.

ساعت که نه ، دقایقی از وصول این خبر می گذرد و قطرات اشک است که بر رقعه رج می خورند! من همیشه در سوگ فرو افتادن سپیداران گفته ام که هیهات اگر بتوان به بالابلندی شان سپیداری دید!

 آیا در من بعد بالابلندانی چنین ، بوته های باغ را چشم می توان داشت و دل می شود بست که تناور شوند؟

من مایوس از بلبلان باغ نیستم ولی ایضا شاهد دگرگونی کلام و دگرگونی سبک سخن هستم که می رود تا میراث فرهنگ و ادب ما را به تاقچه بنشاند تا آن قدر خاک بخورد که به گردگیری از سر لطف هم شناسایی نشود!

 استاد کبیری از چهره های ماندگار ادب این دیار بود که سالیانی کمر به خدمت فرهنگ ما بسته بود و همو بود که حتی به حضور لنگالنگ در انجمن شعر و ادب ساری و همکاری با رادیو و نیز با اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی ، دین خویش به وسع خویش ، ادا به فرهنگ می کرد.

دلم می خواهد سروده هایم را که همه به یاد او و به تاثیر از برخی بنوشته های او بودند در مجموعه ای فراهم آورم و تقدیم دوستدارانش کنم اما بدین زمان حال موافقي ندارم و ایضا به حالی ام که گویی نه در سرود استقبال از بسروده های او کردم ،که به جسم و جان نیز راهی راه رفته اش خواهم شد!

 با استاد –مجالست مقدور – بی ره آورد نبود که قطعات متعدد به یادگار لحظه های حضورش برایم باقی مانده اند اما کجا بود اقبال نیکو که ما را – من و او را مراد بود؟

 در دور سفرهایم رها از خاطره استاد نمی شدم ، در اروپا، در آمریکا و در جای جای ایران عزیز هردوی مان ، جاری به یاد بود و یادمانش نیز به قطعه های دل انگیز.

 اوقات سختی بر من می گذرد . ساعاتی دیگر به صف یاران و مريدانش خواهم شد و جای به زیر تابوتش خواهم گرفت...

باورم نمی شود که زنده مانده ام به چنین روزی! سوگی چنین بر جامعه ی ادبی ما تعزیت باد .

 یاد او بر نشست های شعر جاری و دغدغه هایش در اعتلای فرهنگ بومی ، ساری باد که به رهگذر دلواپسی هایی چنین ، هویت بومی ما مصون از دستبرد زمانه شود.

 اوقات پیرسالی و در یکی دو سال اخیر بر استاد سخت و ستمگرانه گذشت. بنا ندارم در این مجال به اشارت برخی ناسپاسی ها و رفتارهای نازیبای تنی از اقربای او ، سطوری بیاورم اما خدا کند بدین زمان که پیر و پدر را به گور می بینند به خود آیند و طلب مغفرت کنند تا بار خود سبک به ساحل ببرند!

 جمعه شب- بیستم اسفند – پیش پای بهار – ساری