چهارشنبه 10 فروردين 1390-18:0

در پايتخت هيچ خبري نيست

... اگر پايتخت بد است چرا هنگام دیدنش می خندیم؟چرا هر شب منتظريم ساعت پخش اش برسد؟اگر بخواهیم دقیق شویم می بینیم این علی آبادی ها نمونه مهاجران پایتخت هستند و ما کاسه داغ تر از آش شده ایم.(يادداشتي از رحمان قدمي،کارگردان،بازيگر و نويسنده صدا و سيماي مرکز مازندران)


مازندنومه:يادداشت پيشين ما با عنوان "پايتخت را دوست دارم"بازتاب متفاوتي در فضاي رسانه هاي استان داشت که بخشي از آن بازتاب ها در کامنت هاي زير مطلب انعکاس يافته است.دوستاني با تلفن و پيامک و ايميل بابت آن يادداشت متفاوت به تحسين ما پرداخته، حرکت ما را در خلاف جهت آب و در حالي که دامنه انتقادات از اين سريال، از نماينده ها و معاون استاندار گذشته و به امام جمعه ها و ديگران رسيده جسارت آميز و موثر قلمداد کردند.در عوض عده اي نيز ما را به ناداني متهم و ادعا کردند تبليغات چي صدا وسيما هستيم!

روند کاري ما نشان مي دهد برجسته کردن فرهنگ و هنر و فولکلور مازندران يکي از اهداف اصلي فعاليت هاي ماست و خيلي ها به خاطر صبغه بومي نگري و فرهنگي مازندنومه مشتري ما شده اند،اما قضيه سريال پايتخت چيز ديگري است و ربطي به فرهنگ بومي و دفاع از آن ندارد.

ما همچنان باور داريم پايتخت خط قرمزها را پشت سر نگذاشته و حاوي هيچ توهين فرهنگي به ما نيست.پايتخت تنها يک سريال طنز است و مي توانست به هر گويش و لهجه ديگري باشد.رسانه ملي نيز نمي تواند بيکار بنشيند و منتظر اذن اين و آن باشد که چه بسازد و چه نسازد؛چرا که به ازاي 70 ميليون جمعيت ايراني،70 ميليون سليقه وجود دارد.

نکته جالب اين که برخي به اشتباه افتاده اند و به جاي نقد اصولي و همراه با استدلال بر سريال و پاسخ به يادداشت قبلي ما به نقد خود ما و نويسنده مطلب(اگر برخي موضع گيري ها عليه خودمان را تخريب نناميم)  برخاسته اند و به قول معروف دق دلي خالي مي کنند!

در همان راستا يادداشت ديگري را اين بار از يک کارگردان،نويسنده و بازيگر شناخته شده راديو وتلويزيون محلي بازتاب مي دهيم و هم چنان باور داريم:ما پايتخت را دوست داريم."

------------------------------------

 از "موج و صخره" و"بچه ها نگاه می کنند" و "راه درو" با موضوعات تکراری و آدم های خل وضع که بگذریم مجموعه اي در مازندران با اقبال عمومی برخوردار شد؛ آن هم نه با تبلیغ بلکه ضد تبلیغ موجب رونق این سریال شد، همان گونه که فیلم نه چندان خوش ساخت 300 با ضد تبليغ ما فروش خوبی در جهان کرد و خيلي از ايراني ها به تماشاي اين فيلم نشستند!

صحبت از سريال پايتخت است، مجموعه اي که پس از گذشت سه قسمت شروع به سر و صدا کرد و رفته رفته جزو پر بیننده ترین مجموعه هاي نوروزي در مازندران شد.

طبيعتا" اين اثر مانند همه ی آثار هنری موافقان و مخالفانی دارد . نخستین چیزی که در مورد این سریال شنیده می شود این است که آنها ما مازندرانی ها را به سخره گرفتند و دوم اینکه چرا همیشه مازندرانی ها نگهبان و دربان و آدم های ساده ای هستند که در زندگی مشکل دارند و اين که علیرضا خمسه با این همه تجربه و سابقه اشتباه کرد که بازی در این نقش را پذیرفت و...

 من هم در برخی موارد با جريان مخالف سريال هم عقیده ام، اما کمی کلاه مان را قاضی کنیم؛مگر نه اینکه نقد باید مجموعه ی خوبی ها و بدی ها باشد؟

 بیاییم دوباره این سریال را مرور کنیم ؛ اولا که این خانواده از اهالی علی آباد گلستان هستند و نه مازندران ، دوم اینکه ارسطو تقریبا خوب گرگانی صحبت می کند،نقی مازندرانی را مسلط ولی با کمی غلو  ادا مي کند ولی آقای خمسه (پنجه علی) با لحنی که صداقت در آن نیست سخن مي گويد.

البته  احساس نمی شود که خمسه قصد به سخره گرفتن زبان ما را دارد و نمی توانيم منکر گریم و طراحی لباس و انتخاب نام مناسب بومي برای او نباشيم.

 رسانه ملی اگر جایی براي طرح گويش ها و لهجه ها نباشد به چه درد می خورد؟ کم آذری ها و لرها نگهبان بودند ؟ کم رشتی ها کلفت خانه بودند؟کم در سریال های تهرانی آدم های خل و چلی مثل مسعود و خسرو هستند ؟ دیدن این صحنه ها که اسفبار تر از لهجه پنجه علی است.

عليرضا خمسه به عنوان بازیگر احساس را منتقل می کند ولی در بیان موفق نیست . من هم خيلي موافق نیستم که کوچ کشی با گوسفند همراه باشد( هرچند حیوانات اهلی جزئی از اهل خانه روستاييان مازني ها محسوب می شود )،من هم احساس می کنم بسیار ابتدایی است اگر ندانیم زیر یقه لباس مقوا وجود دارد و یا مسیج و پیام کوتاه را ندانند که چیست؟اما نباید فراموش کرد که پایتخت یک طنز تلخ اجتماعی است ، یک فیلم برای بیان تلخی ها و مشقات پایتخت و  هنوز زود است که جوجه را بشماریم.

 در کنار این مسائل موارد دیگری را نیز بايد با هم مرور کنیم. مگر غیر از این است که اگر نگوییم نیمی ، بخشی از مردم مازندران احساس می کنند که ما به زبان گیلکی حرف می زنیم و نمی دانند که زبان ما تبری است و مازني؟

آيا غیر از این است که بسیاری از مردم مازندران و حتی مسئولان در سخنرانی ها با لهجه مازندرانی ، فارسی حرف می زنند؟

 مگر نه اینکه مانند نقی در اطراف ما فراوان وجود دارد؟ اگر بگویید نه بی انصافی است! تنها کافی است سری بچرخانید و نقي ها و ارسطوها را ببينيد. واقعا اینطور نیست ؟ اگر نه پس چرا همراه با بازي اين ها می خندیم؟

سريال پايتخت چقدر خوب نشان داد که یک زوج تهراني که شوهر خانواده نویسنده هم هست، سال هاست نمی توانند با هم برخورد مناسبی داشته باشند ولی یک زوج مازندرانی-که عاشقانه به همدیگر عشق می ورزند- راه زندگی را نشان شان می دهند؟

 آیا نردبان چیزی است که در تهران باید به دنبالش بگردی؟ نردبان داشته باشند و ندهند؟ این عجیب نیست؟

 این وضعیت پایتخت است، کسی به درد تو نمی میرد ، کسی قلبش برای تو نمی زند اما اینجا برای هم جان می دهند اگر نه ارسطو مجبور نبود به زور نردبان بگیرد و در نهایت امانت داری آن را برگرداند:"حواست باشه نردبون ماله مردمه..."

 از همین قسمت های آخر بگویم، یادتان می آید زن در کمد دیده بود که داماد شهشهانی چک را برداشت و می دانست گفتن این ماجرا امتیاز مثبتی است برای رفع مشکل ، اما حاضر نشد بگويد تا اینکه آنها به این زوج تهمت زدند؟تفاوت فرهنگ ما مازني ها و آن تهراني ها را مشاهده کردید؟ صداقت در مقابل رذالت.

متوجه شدید که در پایتخت همه به دنبال کلاه گذاشتن بر سر همدیگر هستند؟ حتی برادران بر سر خواهران (خانواده شهشهانی)؟ غیر از این است که در خانواده هاي آن ها-هر چند فرهنگ غالب را در کشور دارند- اعتماد وجود ندارد؟

من عاشق غیرت نقی هستم ، اگر مخالف من هستید ، جرات دارید با هما خانم کمی بلند صحبت کنید ببینید این مرد با غیرت مازندرانی چگونه جواب تان را می دهد.

 پیرمردی که آلزایمر دارد را یادتان هست؟ همان که همیشه گرسنه است (من با انتخاب این شخصیت و این شخصیت پردازی موافق نيستم) اما دیدید چگونه به پدر احترام می گذارند؟ چه قدر عزیز است ؟ اگر تب کند فرزند می میرد اما در پایتخت پدران و مادران سر حال و ثروتمند در خانه سالمندان به سر می برند و بر سر ارث دعوا دارند.

 این پیرمرد نمی داند که دو دقیقه قبل چه خورده اما ولایت را فراموش نکرده و دل تنگ علی آباد است تا جایی که مریض می شود.

 راستی یادم رفت، روابط هما و نقی را دیدید؟ دیدید چه قدر عاشق همدیگر هستند؟ تلاش نقی را برای نجات او دیدید؟

 نقی همیشه همسرش را "هما بابا" صدا می کند. او مانند پدری که به فرزند عشق می ورزد،نگاه پدرانه به هما دارد ، او همیشه همراه زنش است و هر وقت همسرش حرف بزند او را تایید می کند ، یادتان هست؟

یک اخلاق خوبی که زن های مقتصد شمالی دارند نگه داشتن پول برای روز مبادا است که حتی این هم از قلم نويسنده سريال نیفتاد ، زن مازندرانی یا به عبارتی شمالی بسیار اقتصادی و حسابگر است ، این طور نیست ؟ پول آمبولانس را حساب کرد. اگر او پول پنهان نمی کرد دچار درد سر می شدند.

دیدید نقی به خاطر ارسطو یک میلیون و 500 هزار تومان خسارت زانتیا را داد ولی آن مرد تهراني راضی نشد ؟ دیدید چه گونه بچه ها را آواره کرد و سوئیچ کامیون را گرفت و به آنها اطمینان نکرد ، اما در مقابل، آنها شش و نیم میلیون پول نقد را در ازای یک رسید به فروشنده خانه دادند؟ صداقت و ساذگی و اطمینان ما در مقابل رندی پایتخت نشینان!

 ارسطو جوانی است که با احساس مسئولیت ، دختر جوان را با توجه به اینکه جواب مثبت به خواستگاری نداد لحظه ای تنها نگذاشت . به خاطر او به دنبال مزاحمان دوید ، برای راحتی او زیر باران و در قسمت پشت وانت نشست اما مردی که برای گذاشتن زباله به دم در آمد، اجازه نداد زیر سقف خانه اش بایستد و او را به زیر باران فرستاد ، این کجا و آن کجا؟

 خانواده نقی معمولي در کامیون زیر باران با سقفی چادری و سوراخ سال را نو کردند اما خوشحال بودند ، به هم عشق می ورزند ، شوخی می کنند ، ناز می کنند اما صحبتی از غم نمی کنند ، حتی همسرش حاضر نیست که در مهمانخانه زندگی کنند چون بساز و عاشق زندگی است و حاضر نیست به شوهرش سخت بگذرد . از ارتباط پدر و مادر با فرزندان دیگر نمی گویم، خود قضاوت کنید.

 اگر پايتخت بد است چرا هنگام دیدنش می خندیم؟چرا هر شب منتظريم ساعت پخش اش برسد؟اگر بخواهیم دقیق شویم می بینیم این علی آبادی ها نمونه مهاجران پایتخت هستند و ما کاسه داغ تر از آش شده ایم.آن ها نمونه ای از انسان های واقعی و مهربان و ساده و عاشق هستند اما در تهران کسی به کسی اعتماد ندارد و کسی دلش برای دیگری نمی سوزد.

تهران علی رغم رنگ و بو و اسم بزرگي که يدک مي کشد، مانند مردابی زیباست که منجلاب است و  شهری است که پلیس در همه جا مشکل گشاست ؛ پس آنها باید معترض شوند نه ما.

 انتخاب گویش مازندرانی به دلیل سادگی و صداقت و مهربانی جمع انتخاب شده ولی ای کاش آقای خمسه همين چند کلمه را نمی گفت،همين و بس.

 این سریال معقول است با کاستی هایي که منکر آنها نیستم. این یک واقعیت تلخ اجتماعی است. این سریال حرف های خوبی از زندگی در پایتخت دارد. در پایتخت هیچ خبري نیست ، بر سر آن دعوا نکنید.