يکشنبه 30 مرداد 1390-14:36

همه فانتزی می خواهند

امروزه در کشور قحطی زده ی ما کم تر کسی حاتمی کیا را می خواهد.همه جومونگ و یوسف پیامبر و خلاصه در یک کلام٬ رویا پردازی می خواهند.(يادداشتي از بهارک همتي،دبير آموزش وپرورش-ساري)


 من هنرها را به سه دسته تقسیم می کنم: هنرمندانه و اصولی،عوام پسند،اصولی و عوام پسند (با هم).

البته خیلی کم اثر هنری ای پیدا شود که توامان اصولی و عوام پسند باشد و اگر هم پیدا شود باید گفت که خالق آن اثر کولاک کرده و خیلی حرفه ای است.

برخي مي گويند روزی موسیقی با ارزش از بی ارزش تمیز داده خواهد شد. به نظر من هر روز این تمیز داده می شود. فقط کسی نیست که به روی مبارکش بیاورد.

 مثلا سال هاست که همه می دانیم پفک نمکی ضرر دارد. ولی می بینیم روز به روز بر تعداد مارک های مختلف آن اضافه می شود و مردم بیشتر به آن روی می آورند. من خودم با این که می دانم ارزش غذاییش پایین است بدون این که بچه ها بفهمند مقدار زیادی پفک می خورم.

 اگر حرکت دنیا از روی اصول بود باید کارخانه های پفک نمکی جمع می شد و در سوپر مارکت ها هم٬ پفک٬ جنس کمیابی به حساب می آمد، ولی بعضی وقت ها خوردنش کیف دارد٬ با این که می دانیم خیلی ضرر دارد.موقع خوردنش به یاد شعر « گنه کردم گناهی پر ز لذت» می افتیم.

 در مقابل چه کسی از خوردن بشقاب سبزیجات٬ غذای آب‌پز٬ روغن ماهی٬ انواع ویتامین ها٬ غذای بدون روغن و ... لذت می برد؟ به همین ترتیب مثال می آورم:

فیلم هندی در مقابل سینمای کیشلوفسکی٬

کارتون های باربی در مقابل شاه کارهای والت دیسنی و دریم ورک٬

سمفونی های بتهوون و موتزارت در مقابل شش و هشت و "رستاک"،

مجسمه های میکل انژ و بقیه در مقابل مجسمه هایی که این روزها روی شومینه ملت پیدا می شود٬

رمان های چالز دیکنز و ویکتور هوگو و همین وودی آلن و بوکوفسکی و ریموند کارور و کورت ونه گات و براتیکان در مقابل رمان فهیمه رحیمی و م. مودب پور و نسرین ثامنی٬

معماری ایرانی که دقیقا با آب و هوا و فرهنگ ایرانی هماهنگ بود (و یک حوض هم در وسط یکی از اتاق هایش بود که به آن حوضخانه می گفتند که من عاشقشم و حتما یکی برای خودم در صد سال آینده خواهم ساخت)٬ در مقابل معماری فرنگی که شیک و زیباست و کف سرامیکش زانو درد را به همراه دارد٬

رقص قدیمی ایرانی و محلی در مقابل وحشی گری هایی که امروزه به نام رقص عربی و تکنو و دیسکو به خورد کسانی که ماهواره دارند داده می شود٬ (اسائه ادب کردم ببخشید٬ شاید کسی دوست داشته باشد)

غذاهای محلی که از مواد غذایی موجود در همان منطقه تهیه می شود در مقابل غذاهایی که باید رفت سوپر مارکت و اسم شان را با هزار تلفظ مختلف هجی کرد تا برایت یک بسته پنیر پارمزان یا پارمیزان یا پرموزون بیاورند!

اشعار حافظ و سعدی یا همین مرحوم قیصر امین پور که حداقل درس خوانده بود و زیبایی شناسی می دانست٬ در مقابل اشعار مریم حیدر زاده و شعرهایی که امروزه ترانه می شود و همه مثل هم است.

لباس های محلی خودمان در مقابل یک تکه پارچه به طول و عرض نیم متر که خانم ها در مجالس به بدن خود وصل می کنند و دستمزد دوخت آن با دستمزد دوخت یک لباس عروس برابری می کند٬

نقاشی هایی که در تابلوسازی ها می فروشند در مقابل تابلوهای نقاشی افراد تحصیل کرده و صاحب سبک و...

خوب می بینیم که یک سری از این چیزهایی که نام بردم به یک سری افراد به اصطلاح حال می دهد و حتی نحوه ارتباط شان را با محیط اطراف شان تعیین می کند.

یک سری چیزها به سلیقه افراد برمی گردد.یک چیزهایی را آدم می رود دنبالش تا یاد بگیرد٬ یک سری چیزها هم فقط وقت آدم را پر می کند. مثلا شما اگر بخواهید از موسیقی موتزارت در یک مهمانی استفاده کنید مسخره تان می کنند. این نوع موسیقی مخصوص تنهایی آدم است.

من موسیقی رستاک را در حد شادی دوست دارم.برای شادی در یک جمع دوستانه یا خانوادگی چه چیزی بهتر از رستاک؟ به نظر من بیشتر احترام و تشویقی که از جامعه گرفتند برای شادی شان بود و برای آشتی دادن مردم غم زده ی ما با سازهای سنتی که بنابراین حق شان است.

امروزه در کشور قحطی زده ی ما کم ترکسی حاتمی کیا را می خواهد. همه جومونگ و یوسف پیامبر  و خلاصه در یک کلام٬ رویا پردازی می خواهند.

 دنیای واقعی ما پر از درد است. کسی از هنر انتظار واقع نمایی ندارد. همه فانتزی می خواهند تا کمی از غصه های شان را فراموش کنند.