دوشنبه 2 آبان 1390-6:19

ما متهمیم!

ما متهميم زبان بومی را که آیینه ی فرهنگ و تفکر ماست ،در انتقال علوم به کار نبستیم و آن را فرو کاستیم به ابزاری برای نقل و طنز و هزل.دست روی دست گذاشتیم و امروز به نسلی رسیده ایم که زبان بومی را تنها برای تسخر و خنده از زبان نوروز و برهان و که و که می پسندد.(يادداشتي از سياوش سوادكوهي،فعال فرهنگي-سوادکوه)


رودخانه ها شریان اندام وارگی طبیعت اند . جریان رودخانه از کوه تا دریا ، سریان خون از مغز تا قلب را فرایاد می آورد و ماندگاری این چرخه ، به ماندگاری طبیعت است و زمین. اما از میان این همه رودخانه ، برخی نام ها بیشتر رعنایی می کنند و طنین آن ها در گوش خوش می نشیند : نیل ،دجله و فرات ،سیحون و جیحون . نام هایی نیز غریب اند و بی آوازه ؛ به گوش ، نغمه گری و به چشم دلبری نمی کنند .

 باستان شناسان به کشفی از آن ها زبان زد نشده اند . به جادوی طنطنه ، دل از شاعران کم برده اند اما با این همه تنها نام نیستند . رودخانه ای مانند رودخانه های جهان اند . آبند ،آبادانی اند ، آبرویند ؛ با این تفاوت که با چشم هایی شسته ، نگریسته نشده اند .

 تلار هم از این نام هاست . اگرچه بر وزن فرات است ،هم وزن فرات نیست . وزن فرات را مقیاس مورخان و باستان شناسان معین کرده اما تلار ،عشاق مورخ و مورخان عاشق کمتر داشته است . اگرچه از تلار تا فرات فاصله هاست و هیچ کس را داعیه ی برابری این دو نیست ؛این را نمی توان مستبعد دانست که این دو برادرند ؛همان سان که کوه هاو دریاهای جهان برادرند .

دو رودخانه ،دو گهواره ی تمدن . یکی شناخته و زبانزد و دیگری در غبار اعصار و قرون ،گم و گور و مبهم. نیاکان ما آن قدر سرکش و سرفراز بوده اند که از پس قرن ها و هزاره ها نام دیوان مازندران از آنان به یادگار بماند . نامی که نمودار کیستی و چیستی مازندرانیان است . نامی که نشان از دیگر بودن و باور به دیگر بودن دارد. هم نزد خویش ، هم نزد آنان که چنین شان نامیدند . پس گناه ناشناختگی میراث تمدنی تلار را نمی توان به گردن نیاکان انداخت .

ما متهمیم . ما متهمیم که دیوان را به چشم ما دد و بد نمایاندند وآن گاه ما را از ددی و بدی تحذیر کردند. ما متهمیم که داشته های خود را نداشته انگاشتیم و تنها دل سپردیم به آن چه میهمانان ناخوانده از پس البرز به ارمغان آوردند.

دل خوش ساختیم به خرافه های مزخرف که خاطرپذیر خرف تان بود و بس . به داستان ناراستان که به جادو و دستان، دست ما را بسته می خواست . به اساطیر ،به دساتیر ، به اقاویل، به اباطیل...

 زبان بومی را که آیینه ی فرهنگ و تفکر ماست ، در انتقال علوم به کار نبستیم و آن را فرو کاستیم به ابزاری برای نقل و طنز و هزل .

دست روی دست گذاشتیم و امروز به نسلی رسیده ایم که زبان بومی را تنها برای تسخر و خنده از زبان نوروز و برهان و که و که می پسندد . اگر اندیشمندی جانمایه ی دانش و بینش خود را به زبان بومی عرضه کند ، به عرصه ای راه ندارد که سهل است ، بر او ریشخند می کنند.هیچ نکوشیده ایم این زبان کهن را که گاه حمل معانی مستحدثه را تاب نمی آورد ،توان بیفزاییم و راه های نویي را در نوزایی و شکوفایی آن بیازماییم.

سنت ها وآیین های بومی را تنها زینت بخش قفس تلویزیون پسندیده ایم تا به آوازه ی صدای ماندگار و سیمای یادگار ،دل تنهایی ده نشینان تازه شود .

در نگاه ما همه چیز آن سوی البرز است . حتی اگر زمینی برای فروش داشته باشیم، بهترین خریدار از آن سوی البرز می آید و عذر بدتر از گناه این خود فروشندگان آن که با خریدارانی چنین ، فرهنگ مازندران نو می شود .

سادگی روستایی به تکامل شهری می انجامد و اقتصاد در پیوند با آن سوی البرز جان تازه ای می گیرد . آری ما پیوندی ناگسستنی با آن سوی البرز داریم . بسیار نیکی ها و نیکویی ها که از آن سوی به ما رسیده است . دین و زبان و اندیشه و فرهنگ و تاریخ ما ملهم و متأثر از آن سو است . اما جبر تفاوت، انکارناپذیر است . با همه مشترکات چیزهایی نیز هست که ما را ویژه می کند . ویژگی هایی که تنها وصف مازندرانی را می برازد . عجیب آن که این ویژگی ها به چشم خود ماست که حقیر می آید که اگر از چشم ناظرانی متفاوت به آن نگریسته شود، زیبا و با شکوه و دلپذیر می نمایند .

 از خود بیگانگی ماست که ما را از این همه زیبایی و خوبی غافل کرده است . داستان کلاغ و کبک را به یاد بیاوریم . هر گلی بویی دارد ، هر درختی میوه ای دارد . هر بومی، فرهنگ و زبانی . اگر می خواهیم خود باشیم ازعناصر هویت بخش باید پاسداری کنیم . اگر به تقلید و ترفند می خواهیم طاووس علیین شویم ؛ مانند آن شغال در خم رنگ فرورفته، ما را به طاووسی نمی پذیرند .

 اکنون نیز دیر نیست . بی آن که در گذشته بمانیم ؛ یا با خودشیفتگی،گذشته ای خیالی برای خود بتراشیم و خود را ویژه ترین ببینیم ؛بی آن که هر لک و پیسی را که بر چهره ی فرهنگ این بوم جا خوش کرده است ، با عصبیتی روان پریشانه حسن و لطف بدانیم ؛ بی آن که منکر همه ی ره آوردهای تمدن از آن سوی البرز باشیم ؛ بیایید از منظری نو با مرور گذشته ،خود را بیابیم .

 طبیعت بی بدیل مازندران که به اغوای شاهد بدلی تمدن ماشینیسم از چشم ما افتاده ، چون مادری مهربان به روی ما آغوش گشوده است ؛ به دامن این مادر مهربان برگردیم و برادری خود را با ابر و باد و ماه و خورشید و آسمان ثابت کنیم .

 تلار می گذرد . آرام و روان . چشم دل را که باز کنیم ،می بینیم : تلار آیینه ی گذشته، حال و آینده ی ماست .نقش های پراکنده را نقش بر آب کنیم و سقف بلند ساده ی بسیار نقش فلک را بشکافیم و طرحی نو برای فردا دراندازیم : با تلار در سیری همیشگی از کوه تا دریا .

ايميل نويسنده:(enarjea@gmail.com)