دوشنبه 11 ارديبهشت 1391-0:10

بابا منتظرت هستم

 برای عکس برداری از یکی از قسمت ها که فرآیند تولید میله گرد است ، نزدیک می شوم. ایستاده ام تا عکس بگیرم، کارگری جلوتر می آید و می گوید: ‌" خانم اینجا خیلی خطرناکه، از اینجا فاصله بگیرین"/ برخی از کارگران نوجوانند و در آن وقت روز ، مدرسه آنها را می طلبد اما آنها بچه های کارند.(به بهانه روز کارگر)


مازندنومه،کلثوم فلاحی: از یک متر مانده به در ورودی کارخانه ذوب فولاد، تابلویی نصب شده است: " بابا منتظرت هستم".

 نمی دانستم چرا این جمله را بر روی تابلویی بزرگ نوشته و در این مکان نصب کرده اند. در فاصله یک متر مانده به در ورودی این واحد و یک متر هم در داخل ، دو هوای متفاوت جاری است.

وارد که می شوم هاله ای از گرما به صورتم می خورد، نیمه ی روز است و کارگران مشغول کارند. در هوای ابری آن روز ، هر گامی که در این واحد به جلوتر می رفتم، حرات و گرما بیشتر می شد.

 برخی کارگران صورت خود را با چفیه ای پوشانده اند تا مگر شدت گرمایی را که به صورت می خورد،کم کنند.

 برای عکس برداری از یکی از قسمت ها که فرآیند تولید میله گرد است ، نزدیک می شوم. ایستاده ام تا عکس بگیرم، کارگری جلوتر می آید و می گوید: ‌" خانم اینجا خیلی خطرناکه، از اینجا فاصله بگیرین".

 حرف کارگر را می پذیرم و به سمت انتهایی این واحد می روم، برخی از کارگران نوجوانند و در آن وقت روز ، مدرسه آنها را می طلبد اما آنها بچه های کارند.

هرچه به قسمت های انتهایی کارخانه نزدیک می شوم، دلیل آن تابلوی جلوی در را بیشتر حس می کنم. ناگهان صدای سوتی در کارخانه شنیده می شود و کارگران به سرعت به یک قسمت می دوند.

 ترس در دلم می ریزد ، علت سوت چیست؟ نزدیک محلی می شوم که کارگران جمع شده اند، میله گردی از خط خارج شده ، درست در همان نقطه ای که برای عکس برداری ایستاده بودم! به کسی آسیب نرسیده، بقیه کارگران هم به محل کار خود برمی گردند.

 در این واحد، کارگران نه کلاه ایمنی دارند ، نه لباس کار و نه کفش مخصوص. کارگران بسیاری شرایط کاری سخت دارند و البته در برخی مواقع، حقوق و دستمزدی مطابق تلاش و فعالیت خود هم دریافت نمی کنند.

 همین شب گذشته بود که در جلسه هم اندیشی استاندار مازندران و کارگران، نماینده کارگران می گفت: در یکی از واحدهای تولیدی دختر جوانی را دیده پشت دستگاه پرس ضربه ای کار می کند و در ماه فقط 60 هزار تومان حقوق می گیرد.این تنها نمونه ای از دردهای جامعه کارگری است که این قشر با آن دست و پنجه نرم می کنند.

 در سال های اخیر به طور گسترده تری شاهد تعطیلی کارخانه ها و بیکار شدن کارگران هستیم ، کارگرانی که حقوق دریافت نمی کنند و از کار هم اخراج می شوند.

آن ها ناگزیر چاره کار را در تجمع مقابل فرمانداری و استانداری می دانند و شعار دادن و گاهی هندوانه ای زیر بغل مسئولی قرار دادن تا شاید او کاری و حرکتی کند؛ شاید آن مسئول سفره شان را نه پررنگ بلکه صرفا" بگستراند و دچار شرمندگی در برابر زن و فرزند نشوند.

قبل از عید بود که در بارش باران ،کارگران نساجی مقابل استانداری برای چندمین بار تجمع کردند. با دستور استاندار، کارگران را به نمازخانه استانداری فراخواندند. کارگران وارد شدند.یکی با پای معلول و دیگری با چشمی از دست داده. جانباز جنگ تحمیلی هستند.

 ساعت از ظهر گذشته بود. وارد نمازخانه که می شوند ، یادشان می رود بیرون استانداری مشغول شعار دادن بودند. صدای اذان آنها را به سمت وضوخانه می کشاند و مشغول خواندن نماز می شوند.

نساجی تنها یکی از کارخانه هایی است که کارگرانی دارد که ماه ها حقوق نگرفته اند. هر بار که برای تهیه خبر از تجمع کارگری به مقابل استانداری می روم، شرمنده کسانی هستم که صرفا می توانم خبری از آنها منتشر کنم تا مگر فریادشان به کسی برسد.

 شب گذشته در دیدار با استاندار ، کارگری می گفت اگر ماهی 100 هزار تومان حقوق هم بگیریم ، پای نظام می ایستم.

 آن دیگری می گفت مسئولان حقوق و عیدی را کاهش دهند تا کارفرما آن میزان را به کارگر پرداخت کند. دیگر به آب باریکه هم راضی شده اند، کارگر کار می خواهد نه روز و زنگ و شعار!