جمعه 26 خرداد 1391-1:55

می خوام زنگ بزنم خونه،به خانواده مژدگانی بدم

فتوکاتور مازندنومه؛عکس+طنز از مراسم تودیع و معارفه مدیران کل تعاون،کار و رفاه اجتماعی مازندران


مازندنومه،سردبیر:صبح پنج شنبه مراسم تودیع و معارفه مدیران کل تعاون، کار و رفاه اجتماعی در سالن اجتماعات معاونت برنامه ریزی استانداری مازندران برگزار شد.چند تصویر از این آیین را انتخاب کرده ایم و برای هر یک شرح طنزآمیزی نوشته ایم.جمله های داخل "گیومه"عینا" از سخنرانی مقامات در مراسم نقل شده است.

بابایی:خیلی چاکریم جناب نیلچیان!

نیلچیان:ما بیشتر!

بابایی:اما من بیشتر تر!

نیلچیان:اختیار داری آقا،ما مخلصیم!

بابایی:من تو سخنرانی ام گفتم نوکر مردم هستم،حالا می گم نوکر تو هم هستم،دربست!

نیلچیان:شما بزرگید،شرمنده نکنید!

بابایی:ایول داری داداشی!چمنیم!

نیلچیان:ای بابا من ول کردم دارم می رم خونه،تو ول نمی کنی!؟مهندس طاهایی ، بیا ببین این چی می گه!

6 تا سخنرانی؟چه خبره؟گوش مون درد گرفت!تمام جوک های موبایل مون رو هم سه بار خوندیم،اما مراسم تموم نشد! تخمه هم نیاوردند بشکنیم حوصله مون سر نره!آها...چی گفت این مرده؟...چرتم پرید!عجب جمله تاریخی ای این معاون وزیر گفت!معاونت واقعا" حقشه!می گه:" باید تلاش کنیم که موضوع اشتغال،بیشتر مورد توجه قرار بگیره!"باید این جمله قصار رو به عنوان سند اشتغال کشور در 100 هزار نسخه انتشار داد! دیگه مشکل اشتغال حل شد!

نیلچیان(فکر می کند):از فردا که بازنشسته شدم و دیگه سرکار نمی آم به عیال تو کارهای خونه کمک می کنم.واسه شروع ناهار فردا رو خودم درست می کنم!

بابایی(فکر می کند):یعنی واقعیه این مراسم؟ من فکر کنم تا چند دقیقه دیگه یه اتفاقی بیفته و من دوباره برگردم همون سازمان همیاری ها! شانس که ندارم من!

نیلچیان(فکر می کند):فردا بادمجون خورش درست می کنم با نازخاتون! نه با ماست و خیار! شیشه ها رو هم باید صبح پاک کنم،پرده های خونه رو هم بشورم،وای که من چه قدر بعد از بازنشستگی کار دارم! مراسم هم تموم نمی شه برم خونه به کارهام برسم!

بابایی(فکر می کند):اتاق کار نیلچیان را باید تغییر دکوراسیون بدم،میزها رو عوض می کنم،صندلی جدید می آرم،اون سن اش بالا بود،سنتی فکر می کرد،من مدرنم،مالزی و استانبول هم که رفتم،باید اتاق ریاستم رو تغییر دکوراسیون بدم اساسی!مراسم هم تموم نمی شه برم اتاقم رو ببینم،دلم لک زده واسه دفتر کار جدیدم!

دریابیگی(فکر می کند):ببین اینا چی دارن می گن و به چی فکر می کنن،من به چی فکر می کنم!؟بدبخت کارگرهای نساجی که 20 ماهه حقوق نمی گیرند و بانک هم یارانه شون رو قطع کرده!استاندار داره می گه"بالغ بر 90 هزار فرصت شغلی رو بر عهده ما گذاشته‌اند،در صورتی که طبق سند اشتغال، تعهد ما 40 هزار فرصت شغلیه"،شما همین 5 تا دونه شغل رو حفظ کن نمی خواد شغل جدید ایجاد کنی! شیطونه می گه برم بالای سن داد بزنم و از دولت انتقاد کنم...!

طاهایی:من امروز خوشحالم،خیلی هم خوشحالم،به این خاطر که در استان موندم و بالاخره به این باباییِ نوکر مردم،یه پستی دادم! من عذاب وجدان داشتم،شب ها خوابم نمی برد،اما از امروز دیگه خیالم راحت شده! بالاخره بابایی رو به خونه بخت فرستادم!اون هم بدون استخاره!

حالا هر کی گفت تو این دست من چیه،هر چی توی دستم بود می دمش به اون...بگید تو دست من چیه؟...نه،کارت هدیه نیست،...حکم استخدام هم نیست...نفر بعدی...نه خیر،معاون سیاسی هم نیست!آخه هادی ابراهیمی تو دست من جا می شه؟اون الان رفته کنار دریا بازدید طرح ها،خیلی اکتیوه،"جوان با نشاط و با انگیزه‌ایه؛ صبح ساعت شش زنگ می‌زنی، بیداره، 12 شب زنگ می‌زنی در ساحل در حال بازدیده"...،حالا کار نداریم که بدشانسی باعث شد ده روز اول خرداد ماه 23 نفر توی دریا غرق بشن...هنوز کسی نتونست حدس بزنه تو دست من چیه؟...ولش کنین خودم می گم،توی دستم هیچی نیست،خالی خالیه،چون اعتبارات امسال رو هنوز ابلاغ نکردن،اینه که هم دست و هم جیب و هم صندوق و همه جا خالیه،فقط پست های مدیریتی خدا رو شکر پره! 

بابایی:جان مهندس استخاره کردی خوب اومده؟الان مطمئنید من مدیرکلم؟

طاهایی:آره بابا من مطمئنم،با بالایی ها چک کردم،حله!

بابایی:آخه دفعات قبلی هم همین رو می گفتید،اما دقیقه نود همه چی به هم می خورد!

طاهایی:اون دفعه با این دفعه فرق داره، فرمانداری سمتش یه کم حساسه،این جا نه،مدیرکلیه، کار سختی نیست،سختی اش اینه که باید روزی چند تا جلسه بری و از بقیه یه کم بیشتر حرف بزنی،بقیه کارها خودش پیش می ره!

بابایی:من می خوام زنگ بزنم خونه به خانواده مژدگانی بدم که واقعا" پست گرفتم،اما یهویی به هم نخوره؟!دیگه خانم،بچه ها بهم اعتماد ندارن!می گن این بار هم شوخیه!

طاهایی:زنگ بزن،اگر هم به هم خورد دوباره برو سازمان همیاری ها،منتظر بمون تا یه مدیر دیگه بازنشسته بشه،بالاخره من بهت یه پستی می دم!نگران نباش! آقای شجاعی هم سفارش کرد!