شنبه 14 ارديبهشت 1392-20:17

انوشه:دیگر بر نمی گردم

به بهانه ناتمام ماندن کار دانشنامه مازندران(2)/حسن انوشه:دیگر به مازندران بر نمی گردم/رفتم پیش استاندار،آدم شریف و با معرفت و مهربان و بافرهنگی است،اما آدم های کوچکی دور و برم جمع شده بودند/آقای طبرسی را هم دوست دارم،بعد از دیدار با استاندار خواستم نزد آقای طبرسی هم بروم که بیمار بود و نشد.


مازندنومه،سردبیر:تنها 5 ماه بعد از آغاز به کار پر سر و صدای دانشنامه مازندران،حسن انوشه-سرپرست این دانشنامه-ترجیح داد در سکوت به تهران بازگردد و عطای کار را به لقای آن ببخشد.

او در گفت و گو با ما از فضای به وجود آمده در استان شدیدا" ناراضی بود و غیر از سه نفر:استاندار، معاون سیاسی و امنیتی اش و امام جمعه ساری از همه گله کرد.

روزی که استاد انوشه به ساری آمد با او گفت و گوی اختصاصی کردیم و حالا که با نارضایتی به تهران برگشته و گفته هرگز به مازندران بر نمی گردد نیز پای درد دلش نشستیم.

***

مازندنومه:سلام استاد،آب تهران سازگار!

-به به سلام،تو مگه قرار نبود تا عید به دانشنامه مقاله بدی؟پس چی شد؟

مازندنومه:بدقولی کردم،حق با شماست.نصفش آماده شده،سرم شلوغ بود،حالا که رفتید تهران خوشحالم،از دست مقاله نوشتن برای شما خلاص شدم حداقل!چی شد یک دفعه برگشتید؟

- خودم خواستم برگردم،هیچ کس در برگشتنم مقصر نیست،دیگه خسته شده بودم اونجا.

*مازندنومه:به آقایون گفتید که دارید می رید؟

-رفتم پیش استاندار،آدم شریف و با معرفت و مهربان و بافرهنگی است،اما آدم های کوچکی دور و برم جمع شده بودند.

*مازندنومه:خب!

-آقای طبرسی را هم دوست دارم،بعد از دیدار با استاندار خواستم نزد آقای طبرسی هم بروم که بیمار بود و نشد.

*آقای طاهایی چی به شما گفتند؟

- من با ایشان خداحافظی کردم و گفتم دیگر بر نمی گردم.استاندار مرا بوسید و خواست بمانم و ادامه دهم اما دیگر نمی توانستم.کوتوله ها دورم را گرفته بودند.

*مازندنومه:می تونید اسم ببرید از این آدم های کوچک و کوتوله؟

- خودشان می دانند منظورم چه کسانی است.من کلی کار ناتمام در تهران داشتم و دارم که رها کردم و آمدم استان،مثل تکمیل دانشنامه ادب فارسی ، فارسی از آب گذشته و همین طور صد سال داستان نویسی در ایران،تاجیکستان و افغانستان.من همه این ها را نیمه کاره گذاشتم و آمدم مازندران.من آن طور که فکر می کردم نبود آن جا،بعضی ها دنیای کوچکی دارند.

*مازندنومه:کی برگشتید؟

-اوایل هفته گذشته بود.

*مازندنومه:خب،الان مشغول چه کاری هستید؟

-دارم روی مجموعه "فارسی از آب گذشته" کار می کنم که فرهنگ واژه ها و اصطلاحات فارسی کاربردی در کشورهای آسیانه میانه است.نیمی از کار را نیز تمام کرده ام.

*مازندنومه:دانشنامه مازندران را در تهران پی گیری می کنید؟

- بله،شاید این جا کار را ادامه دادم،اما خودم به تنهایی انجام می دهم و بعد می توانید ببینید چه جوری انجام می دهم.من 6-5 ماه آن جا کار کردم یک نفر نیامد بگوید خسته نباشید!کسانی درباره دانشنامه اظهار نظر می کردند که در عمرشان اصلا دانشنامه ندیده بودند!

*مشکل مالی نداشتید که؟

- نه اصلا"،من اصلا نیاز مالی ندارم،همین الان اگر بروم در خانه بخوابم و کار نکنم، حداقل ماهی دو میلیون تومان بابت تجدید چاپ کتاب هایم به من می دهند.من آمدم کار کنم اما کسی نیامد،فراخوان هم داده بودم.من چند روز پش داشتم حساب می کردم دیدم 56 جلد کتاب تا حالا نوشته ام یا ترجمه کرده ام.بعضی از کتاب هایم در دوره دکترا تدریس می شود.

*مازندنومه:اما استاد حیف شد رفتید! حالا امیدوارم در همان تهران این کار را به سرانجام برسانید.زیاد هم عصبانی نشوید.

- این را از قول من بنویسید که در تهران هماورد من فرهنگستان است،آن جا آدم های نابالغ و کوچک مثل(...استاد در این جا نام چند نفر را برد که به جهت حفظ شان آن ها از ذکر نام شان خودداری می کنیم)دورم را گرفته بودند.جایگاه من این جاست و من این جا با بهترین جاها می توانم قرارداد ببندم.

سایر مطالب مرتبط:

-رد ادعاها/انوشه:نخستین حکومت شیعی جهان در مازندران تاسیس نشد

 http://www.mazandnume.com/?PNID=V14733

- ارزش افتخار http://www.mazandnume.com/?PNID=V14724

- آن جلسه مرا عصبانی کرد http://www.mazandnume.com/?PNID=V14772