شنبه 4 خرداد 1392-23:36

زنی شب تا سحر گریید خاموش

 این داستان تلخ، بخشی از زندگی یک زن صیغه ای است/ زن،شکایت مرد جوان را نزد آن مرد مسن‌ می‌کند: «صیغه ام کرده و بعدشم ولم کرده،رفته».جوان اما ایستاده و حق به جانب، می‌گوید: « بیا برو به رئیسمم بگو، فکر کردی می‌ترسم».


 مازندنومه،کلثوم فلاحی:زن با قد بلند و پوشش مناسب، همراه پسر بچه حدود 10 ساله؛ مقابل او دو مرد ایستاده‌اند، یکی مسن و دیگری جوان و با تشرع ظاهری ، خیلی جوان‌تر از زن.

 مخاطب زن، آن مرد جوان است. زن، شکایت مرد جوان را نزد آن مرد مسن‌ می‌کند: «صیغه ام کرده و بعدشم ولم کرده،رفته»

 زن،این ها را با آن پیرمرد در میان می‌گذارد، جوان اما ایستاده و حق به جانب، می‌گوید: « بیا برو به رئیسمم بگو، فکر کردی می‌ترسم».

مجال بیشتر ایستادن ندارم، نگاهم به زن و مرد جوان است و آن بچه، می‌آیم و نمی‌دانم بقیه ماجرا به کجا ختم می‌شود.

 قیافه مظلوم زن، در مقابل گنده‌گویی‌های آن مرد، از مقابل چشمانم نمی‌رود. زن آرام حرف می‌زد و مرد زورگویانه.

 قصد پیش‌داوری و قضاوت احساسی و تفکیک جنسیتی و بحث فمینیستی ندارم، اما در اغلب موارد دیده یا شنیده‌ایم که در برابر مسائلی این چنینی، گفته می‌شود: " گناه که نکرده، حلال بوده، حالا مدتش تموم شده و باید بره".

این حرف‌ها را نسبت به عمل مرد می گویند، اما زن " می خواست چشمش کور بشه و نکنه".

مریخی‌ها این حرف‌ها را نمی گویند، از زبان من و شمای به اصطلاح متمدن، خارج می‌شود.

 گاهی یا اغلب اوقات زن در جامعه ما، بعد از فوت همسر و یا متارکه، پناه و یاور ندارد، کسی که لقمه‌ای نان برای سفره او و فرزند/فرزندانش بیاورد، نهادی نیست که در این مواقع، پشتیبانی و یاوری زن را بر عهده گیرد تا نفس پلید عده‌ای، نتواند به سوء استفاده از زن بپردازد، اگر هم این نهاد وجود دارد، قاطعانه به دفاع از حقوق زن نمی‌پردازد.

 عده‌ای به صیغه‌ شدن این چنینی تن می‌دهند،شرع هم که به آن ایرادی نمی‌گیرد، به صیغه تن می‌دهد شاید مردی نان‌آور خانه‌اش شد.

گاهی به این موضوع فکر می‌کنم اگر زن در شرایط این چنینی از مرجع قانونی، مورد حمایت به ویژه مادی قرار گیرد آیا نان به شرط تن، را می‌پذیرد؟-حتی اگر شرعی باشد-

 این گونه که از اوضاع آن زن معلوم بود، گویا در مقابل شرط تن، نانی هم به دست نیاورده و این چنین دست به دامن رئیس آن مرد شده است.

 این داستان تلخ، بخشی از زندگی یک زن است که در ظهر یک روز گرم بهاری، به همراه فرزندش، برای اعاده حقوق خود، به مرجع غیرقضایی مراجعه کرده بود.این شرح ناتمام است....

*تیتر یادداشت وامی از احمد شاملو،از کتاب باغ آینه.