پنجشنبه 27 تير 1392-1:26

افشار از ستوده می گوید

ستوده نامه(1)/در مدت ۶۰ سال که با ستوده بوده‌ام، چند صفت او برجسته‌تر است: یکی خاکی بودن اوست. به تجمل اعتنایی ندارد. دیگر بیابانی بودن اوست، یعنی طبیعت‌دوستی.


مازندنومه:آن چه در پی آمده یادداشتی است از زنده یاد"ایرج افشار"-یار غار دکتر منوچهر ستوده-که سال 1388 حدود یک سال پیش از درگذشت اش-برای ستوده نوشته است:

در مدت ۶۰ سال که با ستوده بوده‌ام، چند صفت او برجسته‌تر است: یکی خاکی بودن اوست. به تجمل اعتنایی ندارد. دیگر بیابانی بودن اوست، یعنی طبیعت‌دوستی و به هر سنب و سوراخی سرکشیدن و به دیده تیز در رنگ‌های کوه، کویر، بیابان و کازه و ماهور نگریستن.

یکی دیگر نظر کردن و دل بستن به آداب و رسوم بومی و ملی و یکی را با دیگری سنجیدن و همه را در حافظه نگه‌داشتن و به موقع به یاد آوردن.

یکی دیگر بی‌اعتنا بودن به فلک. هیچ صاحب کبکبه و دبدبه‌ای پیش او ارزشی ندارد. یکی دیگر مسلط بودن بر اعصاب خویش و به اندازه و معتدل خوردن آن‌چه خوردنی است.

گواه مراتب علمی او کتاب‌های بی‌مانند از آستارا تا استرآباد – آثار تاریخی ورارود و خوارزم – چند فرهنگ لغوی محلی – چاپ چندین متن جغرافیایی و تاریخی است.

او نخستین ایرانی است که نخستین فرهنگ گویشی را به چاپ رسانید و راه را بر دیگران نمود. در کتیبه شناسی و خواندن آن‌چه مخصوصا به خط کوفی است باز پیشگام بود.

نسبت به تواریخ محلی اهمیت بسیار قایل است و در این زمینه چندین متن کم نام یا گمنام را چاپ کرده است.

ستوده مرد سفر است، سفر بی‌آرایه و پیرایه. جای خواب برای او مهم نیست. بیشتر به دلش می‌چسبد که خانه روستایی باشد.

از «زلم و زیمبو» بیزار است. ساده زندگی می‌کند. تا روزی که پاها سستی نگرفته بود، بیشتر بر زمین می‌نشست.

هر کجا که باشد باشد، با کوه و در کوه زندگی برایش دلچسب‌تر است. ۵۰ سال است که تابستان‌ها را در کوشکک لورا می‌گذراند.

۳۰سال است که تهران خسته‌کننده را رها کرده و به گوشه جنگلی نزدیک چالوس پناه برده است. باغی ساخته و مرکباتی بار آورده و لذتش را می‌برد و آن را برای نشر کتب تاریخی مرتبط به ایران بزرگ وقف کرده است.

۴۰ سال با او و دوستان کوه به کوه را دوختیم و دره به دره بند زدیم و ماهورها را گذشتیم و به رودهای پرآب زدیم و شب‌ها را با چوپانان و روستاییان به هم سخنی گذراندیم و با چارپادارها همگامی داشتیم.

او که در جوانی یک سفر از تهران تا اردبیل پیاده رفته (به همراه هوشنگ برادرش) و از آن‌جا خود را به خلخال رسانیده و دچار گزش غریب گز شده.

جز آن موقعی که به نوشتن کتاب از آستارا تا استرآباد پرداخت ناگزیر آن بود که سی و چند آبریزی را که رودخانه‌های سلسله البرز از جنوب به سوی دریای خزر سرازیر می‌روند، یک‌یک را پای پیاده تا ستیغ کوه‌ها برود و به هر گوشه آن‌ها سر بزند تا ویرانه و خرابه‌ای را از قلم نیندازد.

در آن زمان راه درستی درین کرانه‌ها نبوده که بتوان با اتوبوس‌‌ها به آنها سرکشید. ناچار کوله باری بر پشت داشت و اگر مددی می‌رسید و مالی پیدا می شد بر قاطری رهرو بنشیند و خود را به اکناف آن جنگل‌ها و کوره راه‌ها برساند تا فلان قلعه و بهمان مزار را ببیند و عکس بردارد.

سفرهای درازی پنج، شش هزار کیلومتری که با او در چهارسوی کشورمان داشته‌ایم، تعدادش از ۳۰، ۴۰ در می‌گذرد. یک سفر هم با اهل و عیال‌مان و آرش فرزند هشت ساله‌ام که از تهران تا اقصا نقاط اروپا رفتیم و به مدت ۴۰ روز ۱۷هزار کیلومتر را در نوردیدیم.

دو، سه روز پیش که با هم در بیابان‌های باشت و بابویه و چرام و دهدشت و دهدز و جولقان بودیم، ورقه‌ای از آن سفر کذایی را به من داد که به تازگی از میان اوراق گذشته، یافته است.

این ورقه تعهدنامه‌ای است به خط ستوده که از آرش گرفته و نوشته اگر آرش افشار بگذارد، من بخوابم قطعا و مسلما و حتما و یقینا چیزی برای او در استانبول می‌خرم؛ بیش از این پرگویی خواهد بود.