سه شنبه 8 مرداد 1392-23:20

مشدی بیه پروری

مشتی پروری(پلوری)نماد عصیان علیه مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نازیبای زمان خود است.


مازندنومه:محسن احمدی فرزند قاسم، معروف به مشدی از مبارزان اواخر عهد قاجار و دوره ی پهلوی اول می باشد. زادگاه مشدی روستای پرور (به گویش محلی پِلِوِر pelver) از روستاهای شمال شرقی شهرستان مهدی شهر(سنگسر) است که تا قبل از انقلاب اسلامی از توابع دودانگه شهرستان ساری محسوب می شده است.

 او از طایفه ی قرقچی و تیره ی احمدیان در پرور بوده است، تاریخ مرگ او را برخی 1316 و برخی 1318 شمسی می دانند. مشدی پروری در فرهنگ و فولکلور مردم مازندران جایگاه ویژه ای دارد: پس از هفتاد سال از مرگش، هنوز شاعرانی در وصف او شعر و چکامه می سرایند:

خامبه البسو و ترنه بووشم

بسون مشدی پِلِوِر بَمیرم

یادرباره ی وی رمان می نویسند.

برخی او را میرزا کوچکِ کوچک و برخی او را یاغی و برخی او را در زمره ی عیّاران می دانند و برخی او را مبارزِ علیه رضاخان می دانند. آنچه مسلّم است، مشدی اشعار فراوانی علیه رضاخان وکشف حجاب اودارد به عنوان نمونه:

به نام خداوند لیل و نهار

زپور زغالی بر آرم دمار


رضای الاشتی شده پادشا

یکی تازه قانون نموده بپا


زنان سر برهنه به بازارها

خدایا بگیر این چنین شاه را

مشدی برخی از اشعار منظومه ی بلند خود را که بر وزن و سبک شاهنامه است، روی ستون های چوبی خانه اش به خط شکسته حک کرده بود.

مشدی در باور بسیاری از کهنسالان البرز، یک قهرمان است. حتی برخی مکان های جغرافیایی مازندران به اسم مشدی ثبت شده است مثلاً در سرخ گریوه (از روستاهای هزار جریب واقع در جنوب شهرستان بهشهر) مکانی به نام مشدی خاسه ((mašdi xâse وجود دارد که اشاره ای است به اطراق گاه و کمین گاه مشدی و یارانش.

در فرهنگ واژگان تبری زیر عنوان «مشدی» آمده است:

«از منظومه های موسیقیایی و حماسی مازندران» منظومه ی سوت خوانی مشدی پروری است که ترانه ای است فولکلوریک، هنوز در بین خوانندگان مازندرانی رواج دارد.

در سمنان و مازندران جنگاوران و یاغیان زیادی از جمله حسین خان، گل آقا، محمدجوه، ممزمون (محمد زمان) و... پدید آمده اند اما هیچ یک از آنها همانند مشدی مشهور و محبوب نشده است.

مشدی از دید گاه محققان و پژوهشگران معاصر

استاد پناهی سمنانی در کتاب بدیع خود به نام تاریخ در ترانه[1] که چندی پیش انتشار یافته[2] آورده است: "مشدی که در شمال شرق ایران ( سمنان، خراسان، مازندران و ...) شهرت و محبوبیتی چشمگیر و افسانه ای یافته، از عصیانگران عهد رضا شاه پهلوی است. پیرامون زندگی او اطلاعات انبوه، اما آشفته و متناقض در ذهن و زبان و سینه مردم نواحی یاد شده وجود دارد....

به نظر می رسد آنچه به نام مشدی و افسانه او تداوم بخشیده، حضورش در ترانه های محلی مردم این مناطق است. در ترانه های سیاسی - اجتماعی این مناطق، مشدی پا به پای کوچک خان جنگلی و دیگر مبارزان و عصیانگران سهم قابل توجهی را به خود اختصاص داده است. در حالی که شیوه ی کار و اساساً محتوای طغیان او با شخصیت هایی چون میرزا کوچک خان تفاوت ماهوی دارد. هر چند هر دو با حکومت وقت در نبردی مسلّحانه درگیر شده اند اما بینش سیاسی و اجتماعی و هدف متفاوتی داشته اند.

... ظاهراً نخستین نویسنده ای که توجهش به مشدی و داستان زندگی او جلب شد، نصرت الله نوح، شاعر، محقق و روزنامه نگار سمنانی است. او در پشت جلد نخستین تالیف خود" تذکره شعرای سمنان" که در سال 1337 شمسی منتشر شد وعده داد که کتاب " فرزند کوهستان ها؛ داستان واقعی مشدی، مردی که سی سال با قوای دولتی و چریک در کوهستان ها جنگید" را خواهد نوشت. اما این کتاب نوشته و منتشر نشد و بعدها چنانکه از نوح شنیدم، یادداشت هایش را به عللی از دست داد.

نوح در سال 1999 میلادی (1378ش) در سلسله یادداشت های خود، زیر نام "یادمانده ها" در ماهنامه پژواک ( ش93- مارچ 1999) که در امریکا منتشر می شود، مطالبی در مورد مشدی نوشت؛ از جمله این که:

من در سال های 1333 و 1334 شمسی که در زندان قصر تهران با سواران و دوستان مشدی، که زندانی ابد بودند هم بند بودم، داستانِ این سارق جوانمرد را مو به مو از آنها شنیدم و یادداشت کردم.

نوح سپس مطالبی را به روایت سواران مشدی، نوشته است که به موجب آنها:

وقتی ماموران ژاندارمری به تعقیب مشدی موظّف می شوند، سعی می کردند جلوی او ظاهر نشوند. آنها از روستاییان می پرسیدند که مشدی از کدام طرف رفت؟ اگر روستایی طرف راست را نشان می داد، ژاندارم ها به جانب چپ می رفتند تا با مشدی و تفنگداران او رو به رو نشوند، چون مشدی به آنها گوشزد کرده بود که: من با شما کاری ندارم. شما زن و بچه دار و فقیر هستید. من با افسران شما کار دارم ولی جایی در جلوی من در آمدید، دیگر خون تان پای خودتان است و زتان بیوه و بچه هایتان یتیم خواهند شد. آنها هم حرف او را گوش می کردند و هرگز از راهی که او رفته بود نمی رفتند. او از همه ی دامداران بزرگ مقرری می گرفت و سهمی از آن راهم به روستاییان و مردم فقیر می داد"[3].

نصرت الله نوح سپس در همان یادداشت ها با آوردن بیت معروف سعدی:

( گربه شیر است گر ببیند موش، و لیک موش است در مصاف پلنگ)

یادآوری می کند که ماموران ژاندارمری در حالی که در مقابل دیگران، چون شیر، درنده بودند اما در مقابل مشدی چون موش بودند[4].

نوح در یادداشتی[5] پیرامون انگیزه و علّت طغیان مشدی می‌نویسد:

«من این خاطرات را از مردی به نام نجاتی شهمیرزادی که از سواران مشدی بود و در سال 1334 در زندان قصر تهران [دوره] زندانی خود را می‌گذراند، شنیده‌ام. او تعریف می‌کرد که در پَلور (palvar)[6] که زادگاه مشدی بود، مردی به نام سلطان [7]که مأمور دولت هم بود، زمینی متعلق به پدر مشدی را تصاحب می‌کند. در آن زمان مشدی هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. پدر مشدی (که متأسفانه نامش را به خاطر ندارم) برای شکایت به ادارات و محاکم قضایی آن روز سمنان و سنگسر مراجعه می‌کند. پرونده‌ای برایش تشکیل می‌دهند و او را سر می‌دوانند. پیرمرد بعد از سال ها تلاش، بدون اینکه به زمین از دست رفته‌اش رسیده باشد، چشم از جهان می‌بندد و مشدی را تنها و سرگردان رها می‌کند.

 مشدی نیز چندی پرونده را تعقیب کرد، ولی گوشی برای شنیدن حرف‌های حساب او وجود نداشت. سرانجام به جان آمد و به رئیس یکی از ادارات گفت: تا کنون من به دنبال شما دویده‌ام و حرفم به جایی نرسیده است، از امروز کاری می‌کنم که شما به دنبال من بیایید و التماسم کنید.

از فردا مشدی به کوه زد و اولین گلوله‌اش، سینه‌ی سلطان، غاصبِ زمین پدرش را شکافت و به بقیه نیز پیغام داد که متوجّه خودشان باشند. رؤسای ادارت که از سایه‌ی مشدی وحشت داشتند، با فرستادن هدیه‌ها و نامه‌های چاپلوسانه، به وسیله‌ی پیک‌های مخفیِ مشدی، خود را بی‌گناه و طرفدار او نشان می‌دادند.»[8]

"استاد چراغعلی اعظمی سنگسری که در نوجوانی خود، مشدی را دیده بود، می گفت:[9] "صبح یکی از روزها، ناگهان هیاهویی در ایل برپا شد، گفتند: که مشدی و تفنگدارانش ایل را محاصره کرده اند.

هراس عجیبی بر همه و به خصوص سران ایل و صاحبان رمه های بزرگ مستولی شد میان مشدی و یکی از رمه داران سنگسری- که آن روز درمیان ایل بود- خصومت واختلافی بود و مشدی قصد تصفیه حساب با او را داشت. این را بعداً فهمیدم. من با تیر و کمانی در دست، از سیاه چادر بیرون آمدم و به تماشای اطرافم پرداختم.

 چادرهای ایل در دره هایی میان کوههای سر به فلک کشیده، بر افراشته بود. تفنگچی های مشدی در شکاف کوه سنگر گرفته بودند، لحظاتی گذشت و مشدی با چند تفنگچی از دور پیدا شد، تنی چند از مردان ایل به استقبال او رفتند و به زودی در نقطه با صفایی کنار آب و زیر درخت فرشی گستردند و مشدی و تنی چند از همراهانش را به آنجا هدایت کردند و به گفتگو پرداختند.

 جمعی از تفنگچی های مشدی دورادور مراقب همه جا بودند. یکی از آنها چون تیر و کمان را در دست من دید به گفتگو و شوخی با من پرداخت: پرسید: می توانی سر آن کلاغی را که روبه رویت نشسته است هدف بگیری؟ گفتم نه. گفت هر وقت توانستی سر آن حیوان را نشانه بگیری؛ بی آن که خطا کنی، می توانی جزو تفنگچی های مشدی بشوی.

ریش سفیدان ایل، مشدی و آن رمه دار سنگسری را با هم آشتی دادند و مرد یاغی و یارانش پس از صرف ناهار رفتند و در دل کوهها ناپدید شدند.

مردم، مشدی را دوست داشتند و معتقد بودند که او در عین شجاعت و جسارت مردی مهربان وانعطاف پذیر وبه ویژه نسبت به مردم فقیر و تهیدست، حامی و یاری رساننده است".

اسد الله عمادی- پژوهشگر و نویسنده ادبیات، فرهنگ و تاریخ مازندران- درتلاشی هشت ساله که پنج سال آن را به بررسی زندگی مشدی از زبان یاران، بستگان و کهنسالان و مطلعین پرداخت، رمان "رویاهای ببر عاشق" را انتشار داد که به گفته ی مؤلّف هفتاد در صد آن را زندگی واقعی مشدی تشکیل می دهد.

رجبعلی مختار پور در مقاله ای تحت عنوان "مشدی، رابین هودی از جنگل های مازندران" در جهان کتاب، ش 174 می نویسد:

" نسل ما مشدی را از سال های پرتب و تاب ابتدای پیروزی انقلاب می شناسد. در شرایط انقلابی حاکم، گروههای سیاسی در هر منطقه به دنبال پیدا کردن رابین هود هایی بودند که مردمِ منطقه، با آن آشنا باشند. ازآنها اسطوره می ساختند و شعارهای خود را از زبان آن اسطوره بیان می کردند....

کاستِ "مشدی" از نخستین نوارهای موسیقی انقلابی در مازندران بود که سخت به دل جوانان و نوجوانان احساساتی – انقلابی می نشست. مردی که با اسب و تفنگ در جنگل و کوه مازندران پناه می گیرد و به همراه یارانش گاه و بیگاه چون صاعقه بر سر ثروتمندان ظالم فرود می آید: " مشدی، عصبانی شد و گفت: رفقای سنگسری، میر غفار و میر هادی! قفل درها را بشکنید، اما بی حرمتی نکنید. آنها صندوقچه فولادی را شکستند. مشدی دسته های اسکناس را برداشت و همه را بین مردم پخش کرد. امان از دست مشدی! امان از دست مشدی![10]"

یوسف مقصودی در کتاب "نگاهی به شهمیرزاد" با اشاره به این که یکی از ویژگی های مشدی این بود که او سعی داشت خونی از کسی ریخته نشود، می نویسد: "[مشدی] سعی می داشت به مستضعفان اجحاف نشود واگر از روی اضطرار، اموال یا گوسفندی از آنان می گرفت بیش از قیمت اصلی به آنان می پرداخت و از اموال و حشم و وجوهی که از متمکنین می گرفت سهمی هم به مستمندان می داد. به همین دلیل عده زیادی برای حفظ جانش به او کمک می کردند و با ژاندارم همکاری نمی کردند، به خاطر همین ویژگی، بعد از انقلاب اسلامی او را سردار ملی لقب دادند[11] و اشعار چندی به زبان مازندرانی در وصفش سرودند، مشدی شجاعت، کاردانی و خونسردی فوق العاده ای در رویارویی با نیروهای دولتی داشت[12]".

شماری از یاران مشتی

مشدی در ذهن و زبان مردم منطقه

موارد، رویدادها و ویژگی هایی که در ذهن و زبان مردم بر جسته ترند عبارتند از:

1- حادثه ی پرور و شکستن محاصره و پیروزی معجزه آسا

2- ملاطفت و حسن خلق با عموم مردم بخصوص مردم پایین دست

3- شکستن محاصره بولا

4- سوت مشدی

5- مرگ تراژیک مشدی

6- عدم دستیابی دولتی ها به مشدی، با وجود این که مشدی سواران و سلاح های اندک داشته است و همین امر از او یک قهرمان ساخته است.

7- ماجرای اذان ده

8- انس با شاهنامه و تاثیر پذیری وی از خرد و فرزانگی دیرینه ایرانی

9- ویژگی های شخصیتی و روانی منحصر به فرد مشدی

10-شجاعت، جسارت، درایت و کاردانی وی در برخورد با وقایع و حوادث

11- عدم خشونت غیر موجه، نکشتن سربازان و نیرو های دولتی حتی در هنگام محاصره، عدم آزار و اذیت حتی دشمنان

12- احترام به ناموس و حریم خانواده ی دیگران

نگارنده در مورد مشدی با افراد بسیاری اعم از پیر و جوان مباحثه نموده است، همگان با ذکر مطالب گوناگون بر یک نکته اتفاق نظر داشتند: او محبوب و دوست داشتنی بود، خدایش بیامرزاد!

مشدی تمام خصوصیات قهرمانان داستان ها و فیلم های افسانه ای را دارا می باشد، با این تفاوت که مشدی و سرگذشتش واقعی می باشد.

چون زورو دست نیافتنی است و صاحبان قدرت و نظامیان را یارای نزدیک شدن به او نیست. چون "رابین هود " در اذان ده،[13] اسکناس ها رابین مردم فقیر تقسیم می کند.

 بر پیشانی پسری که به او پرخاش می کند بوسه می دهد. چون قهرمانان فیلم های هالیوودی، مهربان، با اعتماد به نفس و زیرک است و منیّت و کینه ندارد. چون داستان های عشقی قدیمی هنگام مراسم عقد اجباری محبوبش سر می رسد و بعد از آنکه دلبرش -شهربانو- را به عقد خود در می آورد وی را بر ترک اسب خود می نشاند و در کوهها ناپدید می شود. آنقدر خانواده دوست است که هر سال شب عید را باید در کنار خانواده اش بگذراند، حتی زمانی که یاران، به او گوشزد می کنند که هوا ابری است و باران گلوله سرهنگ حتماً خواهد بارید.

 در اوج درگیری مانع کشته شدن سربازی می شود که به جنگ او آمده است یا کتیراگیری که مکان استقرار او را به ماموران لو داده است و سرانجام مانند همه ی قهرمانان افسانه ای - نه به دست دشمن -که با یک خیانت کشته می شود.

 او نه مانند کلنل پسیان است و نه مانند ستارخان، به دنبال استقرار مشروطیت است و نه مانند کوچک خان می خواهد جمهوری اعلام کند و نه مانند میر عماد وسید تاج الدین است که روزگاری در همین منطقه فرمانروایی سیاسی - مذهبی داشته اند. در یک کلمه او یک عصیان است.

 او نماد عصیان علیه مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نازیبای آن عصر است. مناسباتی که تلخی آن را از زبان نیاکان مان به کرات شنیده ایم. مناسباتی که فقر و بی قانونی و بی عدالتی سه مشخصه ی اصلی آن بودند. او مرد اسطوره های مردمان تبرستان در ناخودآگاهِ جمعی آنان است که بر بلندای البرز استوار ایستاده است. سواری که سی سال اسطوره ی ایرانیان در دست و حماسه ی آنان را بر لب داشت. او روح اسپهبد شروین، ونداد هرمز، کُهیار، و... است که بر فراز آسمان کوهستان های مه آلود، به پرواز در آمده است و یقین به سرکشی ما آمده است.

این گونه است که او از دهقان بی سواد در جنگل های پریم (فریم) تا روشنفکر چپ اندیش در کالیفرنیای آمریکا دلربایی می کند! زندگی مشدی در فضایی مه آلود به افسانه آمیخته شده است و مادربزرگان همراه با افسانه های گوناگون زندگی مشدی را برای نوه هایشان تعریف می کنند. او به سرعت به بخشی از اجزای فولکلوریک مازندران تبدیل شد و "سوت" او اکنون گاه به گاه نه از زبان دهقانان و شبانان که از زبان شهرنشینان در تالارها شنیده می شود.

که چون من نمانم در این روزگار

به کوهها بماند ز من یادگار

(برگرفته از کتاب عقاب کوهستان،تالیف محمدرضا گودرزی پروری)