يکشنبه 19 آبان 1392-0:36

او معلم من شد

گفت و گو با حمیدرضای ده ساله، حافظ کل قران مجید/ اون در عرض 7 ماه تونست حافظ کل قرآن بشه/می گن خواجه حافظ شیرازی در ده سالگی کل قران را از حفظ داشت؛ اما الان در کنارم کودکی ده ساله نشسته که علاوه بر حفظ کل آیات قران، ترجمه و تفسیر و شان نزول و مفاهیم آیات را رو هم می دونه+عکس


مازندنومه، سردبیر: ده سال بیشتر سن نداره، اما کنارش که بشینی زود متوجه می شی خیلی بیشتر از سنش می فهمه، خیلی خیلی بیشتر از سنش!

اسمش سیدحمید رضاست و فامیلی اش پور مرشد، اهل محمود آباده و دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی.

حمیدرضا حافظ کل قرآنه، از 8 سالگی کار حفظ رو شروع کرده. می گن خواجه حافظ شیرازی در ده سالگی کل قران را از حفظ داشت؛ اما الان در کنارم کودکی ده ساله نشسته که علاوه بر حفظ کل آیات قران، ترجمه و تفسیر و شان نزول و مفاهیم آیات را رو هم می دونه.

*«حمیدرضا مربی هم داری؟»

- « آره، آقای موسی زارع مربی منه.»

*«چه جوری بهت یاد داد قرآن رو تو این سن حفظ کنی؟»

-« مربی من سبکی داره به اسم سبک دیالوگ. در این سبک قرآن را با ترجمه و مفاهیم و شان نزولش حفظ کردیم. ما 9 نفر بوديم که کم سن  وسال تر از همه من بودم. ولی در نهایت من در این تیم 9 نفره، دومین نفر شدم.»

حمیدرضا که صحبت می کنه، دوست نداری خلوت تو و اون به هم بخوره، راحت و با طمانینه و آرام حرف می زنه، کلمه به کلمه ی صحبت هاش هم برگرفته از مفاهیم قرآنه و هی برات آیه قرآن می خونه. هر سئوالی که ازش بپرسی به کمک آیه های قرآن پاسخ می ده.

 اون در عرض 7 ماه تونست حافظ کل قرآن بشه و 5/4 ماه هم طول کشید تا حفظش تثبیت بشه: «من از شهریور 1391 کارم رو شروع کردم و اردیبهشت 1392 هم کار حفظ تموم شد.»

ازش پرسیدم حالا چیکار می کنی چیزایی رو که حفظ کردی از یادت نره؟ می گه: «هر روز 40 صفحه(دو جزء) رو از حفظ می خونم و می خوام به زودی روزی 40 صفحه رو به 60 و بعدا" 80 صفحه برسونم.»

ادب و وقار و دانش حمیدرضا مجذوبم کرده! می پرسم: «تو فقط قرآن را حفظ کردی یا بهش عمل هم می کنی؟»

- «حفظ کردن قرآن، بدون عمل به اون چه فایده ای داره؟»

او برای تایید حرف هایش آیه ای از قرآن می خواند که مفهومش این بیت معروف است: «علم چندان که بیشتر دانی/چون عمل در تو نیست، نادانی»

از دوستان قرآنی می گیرم و شروع می کنم به پرسیدن، تا چند کلمه از آیه ای رو می خونم، اون ادامه اش رو قرائت می کرد و علاوه بر اون، برگردان و مفهوم آیه را هم می گفت.

داشتم پیش این بچه کم می آوردم! قرآن رو کناری گذاشتم و پرسیدم: معروف بودن سخته؟

قاطعانه جواب داد نه، اصلا"! بعد به سرعت بحث رو عوض کرد و گفت:«راستی یادم رفت بگم که از دارالقرآن که بر می گشتم خونه، نیم ساعت استراحت می کردم و یک ساعت تمرین و کار.»

مادر حمیدرضا هم با اون اومده و گوشه ای نشسته و گوش می کنه. می پرسم: «این گونه فشرده حفظ کردن قرآن و تمرین زیاد، به درسش لطمه نزده؟» پاسخ منفی است.

*ببین حمیدرضا،تو خونه تون چند نفرید شما؟

-«5 نفر، دو تا خواهر کوچک تر از خودم هم دارم.»

*دخترا که هوش و عقل پسرا رو ندارن؟درسته؟!

-«اصلا" این جور نیست. البته در قرآن داریم الرجال قوامون،این کلمه قوامون یعنی مردها از نظر زورمندی از خانم ها برترند، من قبول ندارم که مردها از نظر عقلی هم از زن ها بالاتر باشند، نه، نه، قبول ندارم، فقط زور مردها بیشتره، نه لزوما"عقل شون!»

باز حرف رو عوض کرد و از مدرسه اش گفت  و این که سرکلاس قرآن، معلم و همکلاسی ها از او می خوان از حفظ قرآن بخونه.

*«حمیدرضا،آرزوت چیه؟»

-«من انتظارات زیادی از مردم دارم.»

*«مثلا" چه انتظارهایی؟»

-«من یک بار در مدرسه انشا نوشتم و انتظارهای خودم را از مردم گفتم. این که اگر کسی با آن ها دعوا افتاد، اعتنایی نکنند و کظم غیظ کنند، خشم خود را فرو ببرند و...»

* «این چیزها کجا نوشته شده؟»

-«در سوره آل عمران هست.»

* «حالا انتظارات رو ولش کن، نگفتی آرزوت چیه؟»

کمی فکر می کنه و بعد بلند می گه:«آرزو دارم برم سفر حج».

داشتم به این کودک ده ساله و آرزوی بزرگ او فکر می کردم که دیدم حمیدرضا با دست می زند به لب هایش، انگار خبطی کرده  و سخن ناروایی گفته!

-«ان شاءالله رو نگفتم،وای! ان شاءالله رو نگفتم!»

پسرک احساس گناه می کرد که وقتی از آرزوی خود گفت، یک ان شاءالله قبل از آن نگفت! بعد شروع کرد به روایت ماجرایی از پیامبر اسلام که مردم از او خواستند درباره ذوالقرنین و اصحاب کهف و روح توضیح دهد و پیغمبر گفت: فردا بیایید تا درمورد این چیزها توضیح بدم.

می گفت: جبرییل 15 و به قولی 20 روز بر حضرت محمد(ص)نازل نشد، تنها به این دلیل که پیامبر نگفته بود ان شاءالله فردا توضیح می دم! وقتی هم که جبرییل اومد فقط درباره ذوالقرنین و اصحاب کهف توضیح داد و راجع به روح چیزی نگفت!

روبه رویم پسر ده ساله ای نشسته بود که داشت به من درس می داد. احساس کردم کم آورده ام، به خصوص آن جا که خبط کردم و گفتم شیخ مرتضی انصاری در ده سالگی مرجع تقلید شد و... و حمیدرضا فوری گفت: او علامه حلی بود که در ده سالگی منبر می رفت و... این گونه اشتباهم را تصحیح کرد!

سئوال بعدی رو که پرسیدم او رفت به وادی عرفان:«دنیا متاعی بیش نیست، مثل کالاست، اگر در دنیا در سرازیری باشیم، در آخرت باید سربالا برویم و اگر سرازیری آخرت را می خواهیم باید در این دنیا سربالا برویم و سختی بکشیم. دنیا وسیله است، آزمون ماست، سرجلسه امتحان وقتی گفتن ورقه ها بالا، دیگه فرصت نوشتن نداری، دیگه بهت وقت نمی دن. باید تلاش کنی که در امتحان خداوندی در این دنیا قبول بشی و وقتی گفتن ورقه ها بالا ما ترسان و خجالت زده نشیم!»

محو صحبت ها و استدلال های حمیدرضای ده ساله  بودم و داشتم به حرف یکی از همکارها فکر می کردم که دیروز می گفت: دو پسر 8 و 13 ساله داره،اما اگه از تشنگی بمیره، پسراش آب به حلقش نمی رسونن و کلی گله کرد از تنبلی و بی عاری بچه های امروزی.

ادامه صحبت های حمیدرضا منو به خودم آورد:«در سوره واقعه اومده که مردم سه دسته اند:گروه اول اصحاب سمت راست هستند که خوش به حال شون، گروه دوم اصحاب سمت چپ هستند که بدا به حال شون و گروه سوم می دونی کیا هستند؟»

داشتم تو ذهنم دنبال جواب سئوال اون می گشتم که خودش نجاتم داد و گفت:« گروه سوم از سمت راستی ها هم بالاترند و السابقون و السابقون هستند که به عرش خدا نزدیک و اولئک مقربون هستند.»

حمیدرضا کلی آیه قرآن هم خواند و داشت از معراج پیامبر و شنیدن بوی آرایشگر دختران فرعون و روز قیامت و برزخ سخن می گفت که وسط حرفش دویدم و گفتم:«اهل دعوا افتادن هم هستی؟ مثلا" اگه یکی وسیله ات رو یواشکی از کیفت برداره، چیکار می کنی؟»

- «بار اول کاری باهاش ندارم.»

 *«ببین سئوالم رو عوض می کنم، مثلا" پسرخاله ات اومده خونه شما و یه وسیله ای که خیلی دوستش داری رو برداشته و زده خراب کرده. چیکار می کنی باهاش؟»

-پسرخاله ام 7 سالشه و با همه دعوا می افته، من اولین بار کاری باهاش ندارم، بار دوم موضع دفاعی می گیرم، اما در مرحله سوم موضع حمله می گیرم!»

*«پس اهل دعوایی؟!»

-« نه، آدم باید خشمش رو فرو ببره.»

*«یه سئوال؛ما بزرگترا می گیم دموکراسی و رای اکثریت، در قرآن واژه اکثریت با چه مفاهیمی اومده؟»

-«در قرآن چندبار کلمه اکثریت اومده از جمله: اکثرهم لایعقلون، اکثرهم لایعلمون، اکثرهم لایشکرون، اکثرهم لایومنون...»

*ای بابا! اکثریت که شدند بی عقل و بی عمل و ناسپاس و بی ایمان!!

- «عده ای از انسان ها قلب شون نمی فهمه، چشم شون کور و گوش شون کره، این ها مثل چهارپایان و بلکه کم تر از اون ها هستن!»

*«می خوام بدونم کدوم سوره قرآن رو  بیشتر دوست داری؟»

- «همه جای قرآن قشنگه اما من بیشتر سوره های اسرا و نجم رو دوست دارم.»

***
ساعتی با سیدحمیدرضا پورمرشد –کودک 10 ساله محمودآبادی و حافظ کل قرآن-گپ زدم. خسته نشدم اما ظهر شده بود و باید می رفتم.

 از مادرش شماره تلفن گرفتم تا سرفرصت حمیدرضا را به یک برنامه رادیویی و تلویزیونی هم دعوت کنم.

صحبت با حمیدرضا باعث شد به کار بانکی مهمی که داشتم نرسم، اما بی خیال بانک، حظ کردم از این گفت و گو.


دارم سطرهای اول این گزارش رو پیش خودم می خونم؛... کنارش که بشینی، زود متوجه می شی خیلی بیشتر از سنش می فهمه، خیلی خیلی بیشتر از سنش!

این کودک ده ساله امروز معلم شد و من شاگرد کوچکش!