يکشنبه 24 آذر 1392-17:35

مدیریت شعارمند و خود فراموشی فرهنگی

 این گونه مدیران  رضایت بالادستی ها را اوج آمال شان می پندارند و تخریب زیر دستان را امری مذموم ندانسته و بر ادامه این روند روزمرگی فرهنگی تداوم می بخشند.همچنین اگر درچنین وضعی، واحدهای حراستی هم با این گونه مدیران همسو شوند، فاجعه ای به نام فرهنگ امنیتی یا فرهنگ سرهنگی درجامعه  نهادینه می شود.


 

 مازندنومه، حسین نورانی کوتنایی، پژوهشگرو مدرس دانشگاه:( فرهنگ، حاشیه و ذیل اقتصاد و سیاست نیست بلکه اقتصاد و سیاست حاشیه و ذیل فرهنگ است. " مقام معظم رهبر ی ")

خودفراموشی فرهنگی  مولود نادانی و عدم توجه به ظرفیت های فرهنگی است  ،خود فراموشی فرهنگی  میوه سالیان  جدی نگرفتن فرهنگ به عنوان یک مقوله مهم در زندگی فردی و اجتماعی است.


شناخت ظرفیت های فرهنگی در کنار پاسداشت از میراث فرهنگی هر ملت ، راهی است که می تواند آن ملت را در مقابله با آسیب های اجتماعی ، اقتصادی و... یاریگر باشد.
در نقطه مقابل غفلت ،خود فراموشی و انفعال فرهنگی هم می تواند همچون آفتی باشد که همواره ملتها را مستعد پذیرش استعمار خارجی و استبداد داخلی کند و در این بین نقش مدیریت فرهنگی در بروز و گسترش این آفت فرهنگی انکار ناپذیر است.


ایران این سرزمین کهن سال، پر از حوادث تاریخی و اجتماعی شگفت آور و زادگان چهره های علمی و فرهنگی بسیار است. آنچه در این میان  سالیان سال  تکرار می شود خود فراموشی فرهنگی  ایرانیان  است  که دائماً تکرار می شود. آفتی که موجب شده ما تاریخ وهویت خود را بعضاً از نگاه و تفسیرهای ایران شناسان غربی باز شناسیم.
این سنت آشناست که مشاهیر ما را غریبان معرفی کنند.


خیام  ما را فیتز جرالد انگلیسی، مولانا ی بزرگ مان را رینولد آلن نیکلسون انگلیسی و حافظ ما را گوته آلمانی به جهانیان معرفی و دوباره به ما بازشناسند.
این خود فراموشی همراه با سستی های فرهنگی موجب شده که ناموران ما ملیتی دیگر بگیرند.
مثلاً مولانا شاعر ترک و رودکی شاعر تاجیک معرفی شود.


ابوریحان دانشمند افغانی منسوب شود و ابن سینا پزشک و فیلسوف عربی خطاب شود. نظامی گنجوی هم شاعر آذربایجان اعلام شود. امروزه کمتر برای کودک  و نوجوان  ایرانی اسطورهای  همچون  رستم ،زال،اسفندیار ،آرش،کشواد،  بیژن ،پوریای ولی،تختی و .... آشناست چراکه جای این اساطیر ایرانی را آکومن ،سوپرمن ،مرد عنکبوتی ،زورو،رابین هود،رمبو ، بروسلی و...پر نموده است .


در چند سال اخیر شاهد پدیده زشت و عجیب به  سرقت  رفتن آثارهنری  باارزش در موزه ها و  ناپدید شدن مجسمه های هنری در بعضی از شهرها  نیز بوده ایم ، این موارد اشاره شده جملگی نشانگر  فضای عمومی  فرهنگ در این سالها  ونیزبی توجهی  های  مدیران فرهنگی   نسبت به این قضیه بوده است.


درچندسال گذشته به واسطه تسلط سیاست بر فرهنگ و نیز توجه  عمومی جامعه به مسائل سیاسی و اقتصادی ، شاهد حضور  مدیران سیاسی بوده ایم ، مدیرانی که به جای نقش آفرینی مثبت در عرصه فرهنگ ، به جهت  غالب بودن صبغه سیاسی بر صبغه فرهنگی ، امتداد عمر مدیریت خود را به کارهای سیاسی و تبلیغات همسو با جو حاکم پیوند زدند و عملاً با فرصت سوزی های فرهنگی  زمینه ساز گسترش  تاراج میراث فرهنگی گردیده اند.


اگر  این موارد به درستی آسیب شناسی شود ؛  متوجه نقش کم اثر سازمانها و نهادهای دولتی  فرهنگی مسئول در این غفلت ها و سستی ها ی فرهنگی خواهیم شد؛ سازمان ها و نهادهایی که عمده تلاش شان را  در عرصه فرهنگی ( به واسطه تسلط فرهنگ شعارزدگی و عافیت گرایی مادی) در بنر سازی و شعارسازی فرهنگی  و آمار سازی و کارهای سطحی ولی پر سر و صدا در این سالها خلاصه کرده اند .


 در این بین حضور  بعضی  از مدیران فرهنگی منصوبی که منش آنان شعار در شعائر و آمارسازی  فرهنگی جهت ابقا سازی و ارضای شهوت جاه طلبی است  براین جهت گیری غلط فرهنگی بیش از پیش دامن زده است.


در این  رهگذر کار فرهنگی ماندگار و عمیق  آن هم مبتنی برنیاز تاریخی جامعه، کمتر در برنامه ریزی فرهنگی چنین مدیرانی به چشم می خورد .
پر واضح است این گونه مدیران  رضایت بالادستی ها را اوج آمال شان می پندارند و تخریب زیر دستان را امری مذموم ندانسته و بر ادامه این روند روزمرگی فرهنگی تداوم می بخشند ؛ همچنین اگر درچنین وضعی، واحدهای حراستی هم با این گونه مدیران همسو بشوند؛  فاجعه ای به نام فرهنگ امنیتی یا فرهنگ سرهنگی درجامعه  نهادینه می شود.


 در چنین اتمسفر دیگر صدا ناقدان (ضد بنر ساز) به جایی نمی رسد وصد البته  در این چنین  اتمسفری شاهد حضور بعضی از هنربندان هنرمندنما وکاسب پیشه و کارکنان اداری منعطف به قدرت و نیزجذب نیروهای  غیرفرهنگی خبرچین  اداری بیش از هر زمانی در ادارات فرهنگی خواهیم بود، بنابراین باید این امر طبیعی باشد که  برنامه های فرهنگی  رایج در شکل سطحی و شعاری  برای روزمرگی انجام پذیرد.


 متاسفانه نقش عملی روابط عمومی برای این گونه مدیران  فرهنگی در حد یک بلندگوی  مدیر و یک واحد بزرگنما ساز و مستندساز (بعضاً کذب) جهت ابقاء سازی مدیر تنزل یافت .
 در این چندسال ما شاهد  بعضاً مدیران کوتوله فرهنگی کم سواد، متکبر وخودستا بوده ایم؛ همانانی که هنر مدیریت  را فقط در واژه کنترل معنا کرده اند.


کنترلی که به یاری دوربین مخفی و گزارش های خبرچینان و مدد جستن از شیوه های پلیسی در فضای ارعاب و به کمک اصل  تهمت و پرونده سازی فرهنگی ممکن شده است.
 در چنین وضعی استفاده ابزاری از شعائر دینی برای کام جویی های دنیوی ، از یک امر قبیح به امر رایج  وغیر قبیح مبدل شده است .


 واضح است اگر هوشیار نباشیم از کلمه  قدسی " دین و اخلاق"  بیش از پیش استفاده ابزاری می شود که این خود زمینه ساز آن خواهدبود جامعه شاهد پدیده زشت دنیا داری از دین  باشد.

 طبیعی است با عمومی شدن چنین فرهنگی در جامعه عملاً  عرصه برمتملقان ،سالوسان وخبیثان جاعل در هر عرصه ای در جامعه باز می شود و در این صورت در عرصه فرهنگ با چنین مدیریت فرهنگی، فرصت سوز و متوهم از خودپرستی، دیگر باید این مسئله عادی  و طبیعی باشد که تاراج میراث  فرهنگ معنوی، امری معمولی ورایج است و از اهمیت چندانی برخوردار نیست .
به دیگر نمونه های از این خود فراموشی  و غفلت فرهنگی در سایه مدیریت فرهنگی شعارمند اشاره می شود.


چاپ تمبر کوروش در هند، نصب مجسمه بابک خرمدین در یکی از میادین کشور ارمنستان ؛ البته اگر این امر  را به حساب بزرگداشت یک چهره جهانی منظور کنیم به نظر خالی از اشکال می نماید، اما آنچه نگران کننده است امکان تغییر ملیت و سرقت هویت فرهنگی در دراز مدت در پرتو بی تدبیری، فرا فکنی و شانه خالی کردن مدیران فرهنگی عشق میز از مسئولیت شان است.
 به نمونه دیگر از این بی توجهی فرهنگی  اشاره می شود : ماجرای عدم تحویل الواح گلی مکشوفه تخت جمشید  توسط دانشگاه شرق شناسی شیکاگو ، نکات قابل تامل در این ماجرا این است
 اولین سئوال: چرا ما ایرانیان برای بازخوانی این الواح  محتاج  آنان بوده ایم ؟


دومین سئوال: چه ضرورتی برای کشورآمریکا دارد که دانشگاه شرق شناسی احداث نماید؟ تا آنجایی که  ما برای بازخوانی الواح به آنان نیازمند شویم در صورتی که ما ضرورتی برای احداث دانشگاه غرب شناسی در کشورمان نداشتیم و نداریم؟

 سومین سئوال: چرا برای ما ، این الواح  آن قدرارزش ندارد  که تعداد دقیق الواح ارائه شده به دانشگاه شرق شناسی  در سند قراداد ذکر شود؟ در صورتی که در سال1385(ه.ش) نمایشگاه نقاشی های رامبراند هلندی در کتابخانه ملی کشورمان( به علت ارزش تابلوها ) با نمایش نسخه بدل برگزار شده بود ؟


آنچه که برشمردیم جملگی دلالت بر این غفلت تاریخی و خود فراموشی  فرهنگی در کنار بی توجهی مدیران فرهنگی دارد.
 در این نوشتار از ذکر وضعیت اسفبار فرهنگ مطالعه،  وضعیت روزنامه ها ونشریات و....صرف نظر  می شود ،  اما آنچه قابل تامل است این واقعیت است که زمانی کمی برای جبران آسیب های به جا مانده از این خود فراموشی داریم ، چراکه جهان امروز منتظر نخواهدبود ما از این  غفلت و سستی فرهنگی به واسطه تسلط سیاست برفرهنگ  بیرون بیاییم.
 اینک بیش از هر روزی نیاز به یک بازشناسی و آسیب شناسی همه جانبه در فرهنگ خاصه در فرهنگ عمومی کشور و دو چندان  هم نیاز به حضور مدیران فرهنگی وارسته ،عاشق فرهنگ ایران اسلامی و علاقه مند به  نقد ونقادی  جهت تعالی داریم.

باشد که  با تبین آثارمنفی  مدیریت فرهنگی غلط امروز و تغییر رویه مدیریتی  فرصت و رغبت برنامه ریزی و اجرای کار فرهنگی عمیق و ماندگار  در جهت خودشناسی فرهنگی  ممکن و روند تاراج میراث فرهنگی متوقف شود و با ایجاد فضای نقد ونقادی و مدد جستن از متخصصان وارسته با کارهای فرهنگی مناسب غیرشعاری در راستای منافع میهن عزیز مان برای اولین بار زمینه ساز  دیدن "خود واقعی فرهنگی مان" باشیم؛  "خودی واقعی فرهنگی" که در آن تمامی کاستی های فرهنگی جامعه، بی ترس و لا پوشانی نمایان شود، چراکه در جهت تغییر و نیل به تعالی فرهنگی  نیاز به خودشناسی فرهنگی داریم  واین مهم در سایه حضور مدیران فرهنگی با رویکرد غیر سرهنگی  ممکن است  تا سرهنگخانه های فرهنگی را مبدل به فرهنگ خانه های واقعی کنند  و حضور اهالی راستین فرهنگ و هنر  جهت یاری رساندن  به سازمانها و نهادههای فرهنگی ممکن شود.

نویسنده یادداشت



  باید بپذیریم سعادت جامعه در گرو این است که عرصه فرهنگ ،سیاست و عرصه رزم و سلحشوری را به اهلش بسپاریم. در صورت پذیرش این مهم شجاعت دیدن واقعی مان در همه عرصه ها   ممکن  وبی تردید آن زمان تنها زمانی است که مصداق این شعر نیما  نیزنخواهیم شد؛   
ما همان روستا زنیم درست
ساده بین، ساده فهم بی کم و کاست
که در آینه ی جهان برما
از همه ناشناس تر، خود ماست