سه شنبه 24 دی 1392-6:39

کایر به جای طالبا/سفیر ایران بودم نه معترض

جمال محمدی: دیگر موسیقی برادران محمدی جواب نمی دهد

گفت وگو با سید جمال محمدی –سرپرست گروه موسیقی کایر- به بهانه کنسرت این گروه در برج میلاد


«جمال محمدی» که سال ها او را به عنوان خواننده و نوازنده کمانچه می شناختیم و بارها دل به ساز و آواز «طالبا»ی او می سپردیم و گاهی دلگیر و غم زده از سالن بیرون می آمدیم، آن قدر حرف و درد؛ در دلش تلنبار شده بود که فرصت برای پرسیدن نمی داد. اصلا چه می بایست بپرسیم که دغدغه او نباشد! به ندرت پیش آمد که کلامش را با پرسشی قطع کنیم. آن چه که برای هر دوستدار هنر موسیقی مازندران نگران کننده است، برای او هم هست. برای همین جای پرسش های معدودمان را هم برای حرف و دلمشغولی هایش خالی کردیم. کمال محمدی و «کایر» و آرمان هایش، دلگرم کننده اند. خدا کند روزی برسد که آرزوهایش برآورده شوند.

روستایی بین قائم شهر و جویبار       

    «سال 1347در کفشگرکلا به دنیا آمدم. روستایی بین قائم شهر و جویبار. یک جورهایی هم قائم شهری هستیم هم جویباری. پدرم روی جویباری بودنِ مان تاکید داشت. دوران کودکی ام در کفشگرکلا و خانه پدری مان گذشت. خاطرات شیرینی از آن دوران دارم.»

از دیوار کسی بالا نمی روند گرایش خانوادگی ما به موسیقی به خاطر مدیریت پدرم بوده است.پدرم نوازنده ی دو تار بود و خواننده ای قهار! سید مهدی محمدی باعث شد تا جمال محمدی در کودکی دیوانه ی موسیقی شود.  این مرد حق بزرگی بر گردن موسیقی مازندران دارد. شش پسر و سه دختر تربیت کرده که همگی در این عرصه فعال اند. البته پدرم در این راه تنها نبود، مادرم با او همراه بود. مادرم هم دو تار می زد و هم می خواند. علاقه ی پدر و مادر به موسیقی ما را به این راه کشاند. پدرم همیشه می گفت: این کولی ها را ببینید که تنبک زن و سرناچی هستند، این ها شب شام ندارند که بخورند اما از دیوار کسی بالا نمی روند! پدرم می گفت: پسر، موسیقی عینِ ریاضی است. پدر می دانست که موسیقی در یادگیری فرزندانش تاثیرگذار است. می دانست که موسیقی باعث می شود فرزندانش به هر راهی کشیده نشوند.»

ویلون را ولش کن، نی بزن

سال 63 رفتم تهران، هنرستان موسیقی. ویلون را انتخاب کرده بودم. در آن دوران کشور من خیلی غم داشت. مردم خیلی غمگین بودند. برایشان که ساز می زدم، می گفتند؛ ویلون را ولش کن، نی بزن! به هر حال ویلون یک ساز غربی بود و گوش آن ها به شنیدن نی عادت کرده بود. من معادل سازی کردم و کمانچه را انتخاب کردم. کمانچه و ویلون هم خانواده هستند.   گروه موسیقی طالبا حوالی سال های 70، 71 (گروه موسیقی طالبا) را تاسیس کردم. از بینِ برادرانم، تنها برادر بزرگترم (کمال) با من بود. باقی برادرها خیلی کوچک بودند. پدرم هم حضور پیگیرانه ای داشت. در گروه موسیقی طالبا دوستان دیگری هم بودند. (حاج حسین چوپانی)، (مسلم فهیمی)، (علی نظری). من بچه ی انقلاب هستم تمام پوست و خونم با انقلاب شکل گرفته. کارهایی نیز در این زمینه ساخته ام. من با توجه به شناختم از جامعه و مردم آهنگ می سازم.

صدا و سیما، هنرمندان را رایگان به خدمت  می گیرد

 از دهه 60 به بعد تحول چشمگیری را در موسیقی مازندران می بینیم. از دهه هفتاد به بعد موسیقی مازندران جوان پسند تر شده است. معتقدم؛ موسیقی ما هنوز در یک ویترین خوب پخش نشده. تا موسیقی ما در یک ویترین بزرگ به نمایش در نیاید، دیده نمی شود. خیلی ها برنامه های صدا و سیما را می بینند و فکر می کنند در موسیقی مازندران هیچ اتفاقی نمی افتد یا موسیقی مازندران دارد در جا می زند. الان شبکه ی مازندران برنامه هایی می گذارد که شما اصلا نمی توانید آنرا ببینید. چرا؟ چون صدا و سیما می خواهد هنرمندان را رایگان به خدمت بگیرد

. هنرمند خوب و فعال را نمی آورد تا مجبور نباشد پولی بپردازد. کسی را می آورد که شما نمی توانید تحمل اش کنید و می زنید یک کانال دیگر!  من نمی دانم شورای موسیقی صدا و سیمای مازندران دارد چه کار می کند. من خودم یک زمانی عضو شورای موسیقی صدا و سیما بودم. صدا و سیما یک ویترین خوب است اما متاسفانه نه برنامه ریزی درستی دارد و نه به فکر موسیقی محلی ماست. در دوره ی ما یک اتفاقاتی افتاده بود اما ادامه پیدا نکرد. متاسفانه افرادی که برای اجرای برنامه می آورند، رابطه ای انتخاب می شوند، نه براساس لیاقت هایشان. به همین خاطر است که می گویید؛ موسیقی مازندران پویایی ندارد. من از شما می پرسم. ویترین این موسیقی کجاست؟ کجا دیده می شود؟ «دنیوی» آمد و نوآوری کرد اما موتیف و موسیقی اش مازندرانی نیست. تنها شعرش مازندرانی است. ما باید به فکر موسیقی اصیل مازندرانی باشیم.

 آشنایی با خانم بینا     

      سال 2002 من یک کاری را در تهران برای (حسین حمیدی) ضبط کردم. حمیدی داشت جمع آوری می کرد. من (لله وا) زدم. برترهای استان ها بودند. من نمی دانستم برای چه کاری می خواهد. بعد؛ مثل این که این کارها را فرستاد برای خانم (بینا). او هم از کارم خوشش آمد. بینا خواننده ای است که به موسیقی فولک ما عشق می ورزد. بینا را می توان یک متولی موسیقی فولک دانست. او خواننده ای است که مدام در حال یادگیری است. از اساتید محلی، موسیقی فولک را یاد می گیرد و اجرا می کند. اشعارش بومی و اصیل است که بر اساس زندگی مردم شکل گرفته. اشعاری که سینه به سینه نقل شده و او دوباره آن ها را زنده می کند. همکاری من با بینا از سال 2002 شروع شد و یک دهه و نیم ادامه پیدا کرد. او مازندرانی را از من یاد گرفت.

با لله وا و قرنه عکس می گرفتند

من به عنوان سفیر ایران در خارج از کشور ظاهر شدم، نه به عنوان یک معترض!  در این سال ها بخشی از عمرم در فرودگاه ها سپری شد. اما من می خواستم؛ مردم در سراسر دنیا کارم را ببینند. می خواستم ساز های من، با وجود سازهای صنعتی آن ها دیده شود. ساز من فولک است و اصالت دارد. این سازی است که پشتوانه فرهنگی دارد. مردم لله وا ی مرا می گرفتند و با آن عکس می انداختند. با قرنه عکس می انداختند و می گفتند؛ عجیب است سازی به طول یک میله خودکار به اندازه ی یک ترومپت صدا دارد! وقتی می نوازی اش، آدم حس می کند دارد به ارکستر سمفونی گوش می کند.

با اجرای جمال محمدی، شما می توانید بفهمید او کجا زندگی می کند. در آن جا مردم می گویند؛ موسیقی ایرانی غمگین است اما چیزی که جمال می زند شاد است. بله من اکثرا موسیقی های شاد اجرا می کنم. کار من برای آن ها متفاوت بود و به همین خاطر استقبال شد. مازندرانی ها هم برایشان جالب بود که در کشوری دیگر موسیقی محلی شان دارد اجرا می شود.

         نوروز استکهلم با سرنا

به دعوت دانشگاه موسیقی سوئد برای تدریس به آن جا رفتم. سه سال در سوئد زندگی کردم. کمانچه درس می دادم و تئوری و مبانی موسیقی. اکثر شاگردانم، ایرانی و ترک بودند. ترک ها گردش موسیقی شان مثل ماست. موسیقی شان به ما نزدیک است. شاگرد سوئدی هم داشتم. آن ها به من معلم دادند، تا زبان شان را یاد بگیرم. من هم عاشق این جور آرتیست بازی ها! بعد از پنج شش ماه، آرام آرام زبان شان را یاد گرفتم. زبان سوئدی در هیچ جای دنیا کاربرد ندارد. در آن جا به فستیوال ها هم دعوت می شدم. درجه ی هنری من دکتری بود. مرا به عنوان یک نماینده ی موسیقی شرقی به برنامه های شان می بردند.  نوروز استکهلم با پخش سرنای من از تلویزیون سراسری شان آغاز شد. چهارشنبه سوری هم برنامه داشتم.

           اجرای موسیقی در سالن جایزه ی نوبل

سال 2010 توی سالن جایزه نوبل برنامه اجرا کردم. فضای این سالن مرا گرفت. بزرگ و باشکوه بود. با تمام سالن هایی که دیده بودم فرق داشت. دقیقا خاطرم نیست آن سال جایزه ی نوبل را چه کسی گرفت. قرارداد من در آن جا دو ساله بود. یک سال هم به خاطر شاگرد هایم ماندم.

                                         فستیوال مولانا

سال گذشته خانم بینا را برای فستیوال مولانا دعوت کردند. ما در آن جا یکسری از قطعات موسیقی تربت جام را اجرا کردیم. این برنامه؛ نزدیک بارگاه مولانا برگزار می شد. اتاق های مراقبه هنوز در آن جا بود. آرشیو و موزه ای قوی داشت. مردم از سراسر دنیا آمده بودند. بلیت گران قیمتی داشت اما مردم این بلیت را تهیه کرده بودند و آمدند. این برنامه مرا به فکر وا داشت. کاش ما هم برای مفاخرمان این کار را انجام می دادیم. در کشوری که جنگ زده است و مشکلات فراوانی دارد، مردم از همه جای دنیا می آیند تا در فستیوال مولانا شرکت کنند. توریست ها می آیند تا گنجینه ی ادبیات ما را در کشوری دیگر بیابند. چرا ما نباید برای حافظ و سعدی مان چنین برنامه ای برگزار کنیم. همین نیما یوشیج خودمان. چرا به این مکان ها رسیدگی نمی شود و برنامه هایی به این عظمت برگزار نمی کنیم.

کایر یعنی دوستی

 من شانزده هفده سال در زمینه موسیقی ناب مازندرانی کار کردم. به جاهای مختلفی سفر کردم و حالا به این نتیجه رسیده ام که موسیقی مازندران، نه تنها گسترش پیدا نکرده بلکه مهجور مانده است. ما نتوانستیم قرابتی بین موسیقی خودمان و اقوام مختلف ایجاد کنیم. به نوعی؛ این موضوع را آسیب شناسی کردم و به این نتیجه رسیدم که ما نمی توانیم موسیقی مان را بدون در نظر گرفتن موسیقی محلی سایر نقاط کشورمان گسترش بدهیم. ما زمانی می توانیم موسیقی مان را گسترش بدهیم که دوستانی غیر از برادر داشته باشیم. ما به برقراری ارتباط با دیگران نیازمندیم. من هنوز نتوانستم یک کرد یا لر را بیاورم و در کنار او موسیقی محلی ام را اجرا کنم. «کایر» یعنی دوستی و این گروهی است که من از سال 87 دارم رویش کار می کنم.

             دیگر موسیقی برادران محمدی جواب نمی دهد

امروز دیگر موسیقی طالبا و برادران محمدی جواب نمی دهد. امروز موسیقی اقوام جواب می دهد. کایر برای همین تاسیس شده است. ما دیگر طالبا و تبری نیستیم. ما کایر هستیم. کایر یک گروه منطقه ای است. با این حال دغدغه ی کایر و من، همواره موسیقی مازندرانی است. شما تا به موسیقی و فرهنگ اقوام دیگر احترام نگذارید، نمی توانید موسیقی خودتان را مطرح کنید.

                    

            کمال می تواند به جمال جواب بدهد از میان برادرانم، کمال کارش خوب است. کمال؛ در تصنیف خوانی توی مازندران رقیب ندارد. همیشه خودم می گویم؛ کمال می تواند به جمال جواب بدهد. خواهرانم «نرگس» و «جمیله» هم موسیقی را خوب یاد گرفته اند. (سید حمزه) هم همینطور. پسرانم (محمد و (علی) که طبیعتا از من جلوتر هستند و آینده دار. یکسری از اعضای خانواده، به خاطر امرار معاش و مشکلات زندگی، فرصت کمتری برای موسیقی گذاشته اند و نتوانستند آن طور که باید و شاید، پیش بروند.

مترجم فرزندانم شده ام

از اشعار جوانان استقبال می کنم. من فراخوانی در فضای مجازی داده ام و یک تعداد کار هم آمد. (گروه کایر) از اشعار جوانان استقبال می کند، چون سعی دارد موسیقی جوان پسندی ارائه کند. من کاری را می خوانم که لازم نباشد مردم برای فهمیدن اش بروند توی کتابخانه ها بگردند و اصطلاحات مازندرانی را پیدا کنند.

یکی گفته بود: شماها دارید زبان مازندرانی را نابود می کنید! این حرف افراطی هاست. اگر می خواهیم زبان مازندرانی از بین نرود، بیایم آن را جزو دروس مدرسه بچه های مان کنیم. الان من توی خانه ام مترجم شده ام. برای فرزندانم لغات مازندرانی را ترجمه می کنم. باید شعرهایی خوانده شود که عامه مردم آن را بفهمند. به خصوص در کنسرت ها.

مازندنومه: گفت و گوی بالا را علی سروی برای ماهنامه ارمون تهیه کرد که چندی پیش برای بازنشر در مازندنومه ارسال شد و اینک به بهانه کنسرت گروه کایر در برج میلاد تهران(29 دی ماه) از نظرتان گذشت.

خبر مرتبط:

کنسرت موسیقی اقوام با اجرای گروه کایر