پنجشنبه 10 بهمن 1392-6:39

به بهانه نمایش مستند "دستگاه"، آخرین اثر خسرو سینایی

چه شیرین گریست خسرو

ذهنی فراموش‌کار داریم یا ببخشید از معرفت دور افتاده‌ایم؟ قصه‌گوی دستگاه، وارث دستگاه -خسرو سینایی- است که قصد دارد آن را به موزه‌های مرتبط اهدا کند تا هم بماند و هم عزیز بماند اما متولیان موزه به دور از معرفت و شناخت این هدیه را نمی‌پذیرند!


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، رضا بازی برون، گوینده و نویسنده پیشکسوت رادیو و تلویزیون: به برنامه‌های شبکه‌های داخلی و برون‌مرزی که مخاطب ایرانی دارند توجه کنید. اغلب یا رنگ ‌و بویی از حسرت گذشته دارد و یا مستقیما برنامه‌ هایی است  در همین  قالب و عنوان. در شعر، موسیقی، نقل خاطره و ... هم این علاقه به گذشته  یا اصطلاحا احساس نوستالژیک موج می زند!

سوال این است: مردمی که این قدر در بند حس و حال گذشته اند چرا آثاری را که نشان و نماد گذشته است، حفظ نمی کنند؟ از آثار باستانی گرفته تا محله های قدیمی و طراحی خانه و در و پنجره و لباس و اشیای ارزشمند و حتی خلق و خوی خوش گذشتگان.

نمونه‌اش دستگاهی که زنده یاد دکتر سید نصیر سینایی حدود یک قرن پیش برای درمان بیماران وطنی از فرانسه به ایران آورد که قطعا در  زمان خودش به نسبت دستگاه های جدید امروزی همچون ام.آر.آی و ... مهم‌تر و جذاب‌تر هم بوده است!

با این مقدمه می‌خواهم به آخرین فیلم مستند خسرو سینایی -فلیمساز مازندرانی مطرح کشور- درباره همین دستگاه با عنوان "دستگاه" اشاره کنم؛ دستگاهی که در زمان نوپایی و جوانی‌اش مردم صف می‌کشیدند تا کچلی و بیماری‌های دیگری را احتمالا با سوز و درد، درمان کنند. دستگاهی که پس از سال‌ها حبس در انبار خانوادگی، امروز حتی از نعمت حبس هم محروم شده و دیگر هیچ جایی برای نگهداری این دردانه گذشته وجود ندارد، دستگاهی که هم فی‌نفسه صاحب ارزش معنوی است چون در زمره اولین‌ها است که تولید شده و پا به ایران گذاشته و هم یادگار انسانی است که نمونه رفتارش را حتی اگر در قالب داستانی نقل کنی کم‌باور است و بیشتر به افسانه می‌ماند.

پزشکی جراح و متخصص در چند رشته درمانی زمانی که حتی دانشگاه علوم‌پزشکی در کشور پا نگرفته  از فرانسه به وطن می‌آید و نه در پایتخت که در بوشهر مشغول کار می‌شود و بعد از 47 سال در ساری زندگی و طبابت می‌‌کند بی‌آن‌که خشتی روی خشت بگذارد، مستاجر مردم می‌شود، با مردم شهر و روستا زندگی می‌کند و چنان در مردم حل می‌شود که جزو ترانه‌های بازی‌های بچه‌گانه کوی و برزن می‌شود.

 "کور یا بینا ، دکتر سینا"  بچه‌ها در پی هم می‌دوند و این ترانه را می‌خوانند! و بعد هم در کنج گورستان همین شهر آرام می‌گیرد.

سوال این است که آیا اصالت با شهرت است و اشیای مربوط به انسان مشهور است که دارای ارزش است؟  که اگر حتی چنین هم باشد چه شهرتی اصیل‌تر از اینکه 47 سال بی‌ هیچ توقعی دور از زن و فرزند با آن درجه کمیاب علمی زمان خود زیستن؟ پس چه عاملی موجب می‌شود که دستگاه و صاحب دستگاه هر دو فراموش شوند؟


ذهنی فراموش‌کار داریم یا ببخشید از معرفت دور افتاده‌ایم؟ قصه‌گوی دستگاه، وارث دستگاه -خسرو سینایی- است که قصد دارد آن را به موزه‌های مرتبط اهدا کند تا هم بماند و هم عزیز بماند اما متولیان موزه به دور از معرفت و شناخت این هدیه را نمی‌پذیرند!

وارث در صدای فریاد کهنه‌خری که اشیای دور ریختنی را می‌خرد حیران می‌ماند که چه کند، او واقف به ارزش دستگاه است به دلایل فراوان، چون انسانی روشن‌بین و متعهد است و اشک می‌ریزد؛ اشکی بسیار سوال‌برانگیز، اشک به معصومیت و مظلومیت پدر که می‌توانست مثل بسیار همکاران آنقدر سرمایه مادی برای او به ارث بگذارد که مجبور نباشد 24 ساعته در محیطی محدود با چند نابازیگر فیلم بسازد، اشک به ارزش دستگاهی که چون هدیه می‌شود پس بی‌ارزش است، اشک به کم‌کاری خودش که چرا آنقدر فیلم نساخت و فریاد نزد که امروز همه به دنبال دستگاه و نام صاحب دستگاه باشند نه اینکه نشناسند و نپذیرند، اشک ... و اشک به حال جامعه‌اش که چراغ خاموش در بی‌راهه‌ای تاریک به دنبال حسرت‌های دست‌نیافتنی همچون عمر از دست رفته‌اند و چنان مصرف و بی‌خبر که به همه داشته‌های با ارزش شان بی‌اعتنایند.

به هرحال اشک خسرو حداقل نشان داد که علاوه بر مستند‌سازی، بازیگر بسیار با احساس و تواناست و اشک‌های تلخ خسرو سوال‌های زیادی به ذهن خواب‌آلودمان آورد که شیرین است.