جمعه 25 بهمن 1392-23:45

بازتاب یک یادداشت

کدام بازگشت؟

واقعا چند درصد از مازنی های پایتخت نشین، منابع طبیعی را در کانون توجه خویش نگاه داشته اند و در جلوگیری از آسیب به این منابع بی بدیل و سواستفاده و تجاوز به حریم بکر طبیعت در زادگاه شان دغدغه داشته اند و تلاش کرده اند تا کجور، کندلوس داشته باشد و مازندران سواد کوه! چه برسد به اینکه تهران،سواد کوه دارد یا ندارد!


مازندنومه، سرویس اجتماعی، یادداشت کاربران: در سایت مازندنومه به نوشته ای برخوردم با عنوان" تهران، سواد کوه ندارد".

از آنجا که از دل هر عنوان می توان هدف اصلی نویسنده را درک کرد، به نظر می رسد ظاهرا مساله نویسنده محترم درآن نوشته"فاصله" است و "رنج و حسرت از این فاصله."

ضرورتا این فهم فاصله، یک نسخه دارد:"بازگشت"، اما کدام بازگشت؟! "بازگشت به مفهوم برگشت فیزیکی به زادگاه"،"بازگشت به تاریخ و گذشته"، "بازگشت به خویشتن قومیتی" و یا "بازگشت به خویشتن انسانی".

نوشته بنده پاسخی بدان نوشته و نویسنده نیست، بلکه تلاش برای روشن تر شدن مسآله است.

*بازگشت فیزیکی به شهر و دیارخود:
این دیدگاه صرفا یک نگاهی لبریز از دلتنگی نسبت به کوچه باغ های گذشته است و گویندگان چنین حرف هایی به هیچ وجه حاضر به مهاجرت معکوس نبوده و نیستند و حداکثر در یک نگاه نوستالژیک، گذشته و خاطرات سنجاق شده بدان را به عنوان شب چره، در سفره های مجالس شونیشت خودشان در پایتخت مزین می کنند و درپایان آن نشست و نشست های مشابه به آپارتمان های شان "باز می گردند"!

 بعضی ها به صورت پنهان و آشکار، دهکده و دیار خود را که در آن "بزرگ" شده اند، وقتی با خواسته های خود همراه نمی یابند، از آن به "کوچکی"یاد می کنند و مسایل خود را محصول ذاتی کوچکی دهکده و زادگاه خود می پندارند! با یک بررسی روشمند و منطقی شاید بهتر بتوان به داوری نشست از اینکه چند درصد از این دوستان حتی صادقانه دلتنگ کودکی برباد رفته خویش اند یا به فکر به دست آوردن آینده خود؟و چه تعداد از این بزرگواران که نگران دود زدن چراغ آبادی خویش اند، درگیر خرید و فروش زمین های زادگاه خویش از جمله به پایتخت نشین ها هستند؟

 نیک می دانید که دیار ما تنها مجموعه زمین های کشاورزیش نیست، بلکه طبیعت و منابع طبیعی اعم از چشمه، درخت، جنگل، مرتع و رود پیکره همان محیط زیستی است که فاصله آن موجب رنج و حسرت شده است.

 سوال قابل بررسی اینجاست: واقعا چند درصد از مازنی های پایتخت نشین، منابع طبیعی را در کانون توجه خویش نگاه داشته اند و در جلوگیری از آسیب به این منابع بی بدیل و سواستفاده و تجاوز به حریم بکر طبیعت در زادگاه شان دغدغه داشته اند و تلاش کرده اند تا کجور، کندلوس داشته باشد و مازندران سواد کوه! چه برسد به اینکه تهران،سواد کوه دارد یا ندارد!

واقعا چند درصد از این دوستان، پایتخت نشینی خود را در خلوت ها و مهمانی های مطمئن، به درد غربت تعبیر کرده اند و از محاسن این کلان شهر سخن نگفته اند تا ادعای بازگشت به دیارخود باور شود؟

 دلتنگی برای بازگشت به دیاری که در روستایش،" توسعه روستایی"به قربانگاه شهری بی هویت کشانده می شود و دست آویز تحکیم آرای نمایندگان محترمی می شود که حضورشان افتخار و زینت افزای مجالس پایتخت داعیه داران شعار بازگشت به دیارخود است و مشکل سوخت شهرش حل نشده، شهرستان می شود کمی باورش سخت و منطقا سنگین به نظر نمی رسد؟!

*بازگشت به گذشته و تاریخ:
گذشته ، فی نفسه چراغی برای آینده نمی شود، چرا که به یک مفهوم گذشته، درگذشته است! دقیقا مثل آینده که متولد نشده است ولی حال و احوال ما و مردمان زادبوم ما، به جای اینکه درک درست و مفیدی از "اکنون" داشته باشد، مدام قربانی ماضی و مستقبل می شود.

جنگ کهنه و نو نیست، ستیز سنت و مدرن هم نیست، گذشته نگری بی شک می تواند مفید باشد اما مشکل این است که  در گذشته نمی توان "زندگی" کرد چرا که زندگی بسان یک رود است یک سیال، این رود هرچه زلال تر، زیباتر و هرچه روان تر،پاک تر.

همین که به ظرف گذشته در آید و نگاهداری شود از تازگی و طراوت می افتد. دیگر هرچه باشد زندگی نیست! تاریخ هم که خود یک تجربه است،که آموختن از آن خود به عنصر اندیشه ،وابسته است به عبارتی تاریخ فقط نمودار نوعی زندگی در گذشته است ولی اندیشه نمودار زندگی کنونی ما ماست.

 نهایتا گذشته یک صدفی بوده است که گوهر زندگی را در خویش، محفوظ و یا محبوس کرده است. لذا نمی توان دغدغه اساسی بازگشت مان را بر بازگشت به مبدا تاریخ تبری و یا هرچیز ثابت از حیث زمانی و مکانی قرار دهیم.

*بازگشت به خویشتن قومیتی:
مولانا قرنها پیش ندا سرداده است که:
ای برادر تو همه اندیشه ای             مابقی خود استخوان و ریشه ای
ماحتی اگر این پیام اندیشه محور،  نه قومیت محور مولوی پس از گذشت قرن ها نشنیده باشیم، نیک می دانیم که برای تامین بهتر امنیت، بهداشت، آموزش و...به" زندگی اجتماعی" احتیاج داریم.

اقتضائات این زندگی اجتماعی، اولویت مدنیت بر بدویت است، یعنی پاسداشتن حقوق شهروندی و ایجاد ساز و کارهای مبتنی بر حقوق شهروندی بدون لحاظ رنگ پوست، لهجه مازنی یا آذری و قومیت لری یا مازنی  است.

 کلان شهری همانند تهران از منظر قومیتی هفتاد و دو ملت است. در این بین شاید قومیت آذری ها بیش از سایر قومیت ها باشد. حال با اقتضائات ذکر شده پرجمعیت ترین قومیت ساکن چه آذری باشد و چه مازنی اگر بخواهد لیستی قومیت محور ببندد تا به فرض محال، تمام کرسی های شورای شهر را از طریق صندوق های رای به دست آورد آیا مختصات زندگی اجتماعی در کلان شهر تهران اساسا این اجازه را می دهد که تهران را به آذربایجان یا مازندران مبدل سازد؟!

 اینکه در عصر مردم سالاری و شایسته سالاری لیستی براساس قومیت سالاری را به نام لیست پهنه شمال کشور برای کسب تمام کرسی های شورای شهر پایتخت در انتخابات شورای شهر اخیر تهیه می شود، بر فرض محال اگر تمام لیست هم رای می آورد چه دردی از دردهای مازندران کم می شد؟ آیا آن وقت تهران، سوادکوه دار می شد؟! و ما  نهایتا می توانستیم مازندران را به تهران بیاوریم؟

آیا خدای ناکرده بعضی از پایتخت نشینان ما، با تکیه براحساسات و اشتراکات بدوی: اشتراک زبانی، سرزمین مادری و همسر شمالی، پشت لیست مذکور منافعی داشته اند؟ پس بازگشت قومیتی و قومیت سالاری جلوه ای از خویشاوندسالاری است ،که در هر شهر و کلان شهری چون تهران، نه مطلوب است، نه ممکن است و نه مفید.

*بازگشت به خویشتن انسانی و فطری:
یک نگاه در بازگشت به "بازگشت به خویشتن انسانی و فطری" است. در این نگاه، مطابق آموزه های اخلاقی و فرهنگی، انسان ها واقوام به مانند حروف الفبا، هر چند باهم دیگر فرق دارند و کثرت بردارند اما وقتی کنار هم می نشینند و علی رغم کثرت شان به وحدت می رسند، می توانند کلمه، جمله، متن و کتاب را بیافرینند!
اولا بشنو که خلق مختلف              مختلف جانند یا تا الف
*
اختلاف خلق از نام اوفتاد               چون به معنی رفت آرام اوفتاد
مولانا در جایی دیگر نگاه را به سراچشمه هستی و آفرینش می کشاند و جنس آفرینش انسان را از گوهری یکپارچه که از جنس قومیتی و تاریخی و...برخوردار نبوده است، به زیبایی بیان می کند:
متحد بودیم و صافی همچو آب          یک گوهر بودیم همچون آفتاب
چون بصورت آمد آن نور سره          شد عدد چون سایه های کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق             تا رود فرق از میان این فریق
 
* کدام بازگشت و چه باید کرد؟
بیایید در این واماندگی فریبنده پررنگ روزگار، ورای رنگ ها و انگ ها، یکدیگر را به قدر لحظه لحظه ناب آفرینش، قدر نهیم تا دغدغه اساسی بازگشت مان را نه بر مبدا تاریخ تبری و یا هر چیز ثابت زمانی و مکانی، بل بر صراط بازگشت به مبدا آن سانی و انسانی قرار دهیم تا درماندگی، بیماری، پیری، نداری و ناتوانی و در یک کلام "عقب ماندگی" درخشش در آفرینش یعنی انسان، را مکدر نسازد؛ هر چند این فرایند هم توسعه می خواهد و هم تامین اجتماعی اما لوازم آن اندیشه و برنامه است.

این بازگشت به خویشتن فطری و انسانی هرچند تهذیب نفس می خواهد چون جوی بی خس اما نقطه آغاز هم می خواهد، بهترین نقطه شروع و انجامش این بازگشت انسانی و فطری برای فروکاستن رنج انسان، از جایی است که شناخت ما بهتر و بیشتر است یعنی محیط زندگی و بالیدن ما، محیط زیستن ما و به سخن روشن تر زادگاه مان همان دهکده و دیار و مازندران مان!
پس بیایید دلتنگی های کودکانه را از نگاه مان برداریم و بدانیم انسانهایی که کمال مطلوب دارند باغبانانی هستند که از محصول گذشته نمی گویند، بلکه تلاش می کنند  آفات و آسیب را از دامان باغ بردارند تا بوستان شان نه تنها به شکوفه که به ثمر و میوه وافر نشیند. مگر نه اینکه حیات هر صاحب حیاتی به میوه و اندیشه است؟