سه شنبه 20 اسفند 1392-8:45

می توانست بدتر از این هم باشد

به بهانه 20 اسفندماه سومین سالگشت درگذشت استاد غلامرضا کبیری+عکس های منتشر نشده از استاد شعر و ادب مازندران


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، محمد علی پاسندی: چند روز قبل از فوت استاد غلامرضا کبیری(1389-1298 ساری)  به منزل ایشان رفتم. دلگیر بود و پر از ناگفته ها ( از چشم هایش پیدا بود ) . بغض داشت. سکوتی بین ما حکمفرما بود که به قول شاملو پر از ناگفته ها بود. مدتی بود دچار کسالت بودند و از تحرک ایشان هم کاسته شده بود.

به استاد گفتم : استاد اگر دوست دارید حرفی بزنید با جان دل می شنوم. با چشمانش دنیایی حرف داشت که با من بزند.
باز هم چیزی نگفت. من هم که بغض گلویم را گرفته بود شعری از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی(-1318) برای شان خواندم :

گه ملحد و گه دهری و کافر باشد   
گه دشمن خلق و فتنه پرور  باشد
باید  بچشد  عذاب   تنهایی   را   
مردی که ز عصر خود فراتر باشد

بغض استاد ترکید و اشک از چشمانش سرازیر شد. بعد از چند دقیقه که گذشت بالاخره استاد کبیری لب به سخن گشود. گفت : زندگی کردن سخت است. در این دنیا نیامده ایم که راحت زندگی کنیم. سختی های زندگی بیشتر از شادی های آن است. سراشیبی این دنیا مرگ است! . فقط با هم بودن است که می تواند سختی های این دنیا را آسان کند.

موقع خداحافظی دلم رضایت نمی داد که استاد را تنها بگذارم. دستم را گرفته بود و دوست داشت کنارش باشم. حرف زدن برایش سخت بود. بالاخره لحظه ی خداحافظی رسید. از در اتاق که داشتم بیرون می رفتم دوباره صدایم زد. گفت می خواهم ده(10 ) نکته برایت بگویم. گفت : نکته اول اینکه می توانست بدتر از این هم باشد .

دیگر گریه امانش نداد و نتوانست به سخنش ادامه بدهد.

با همان سکوت سنگینی که بین ما بود این دیدار پایان گرفت. هفته ی بعد دیگر استاد بین ما نبود. آن دیدار هم، دیدار آخر این دنیایی مان شد .

این روزها هرگاه به سختی یا مشکلی بر می خورم به یاد آخرین جمله ی استاد کبیری می افتم که به من گفته بود. با همین جمله به خودم امیدواری می دهم و امیدم را به تلاش و لذت بردن از زندگی بیشتر می کنم : می توانست بدتر از این هم باشد.

*مطالب مرتبط

کوچ سحر

با من استاده سحر

بزرگی از اهالی امروز

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

هوای بهار در شعر سحر