شنبه 26 ارديبهشت 1394-0:3

ساخت فیلم خسرو سینایی در پرده ابهام

سفرنامه گیزلا/ از بوداپست تا بابل

گزارشی از افتتاح نمایشگاه نقاشی گیزلا سینایی، همسر خسرو سینایی در بابل+گفتگو با استاد سینایی درباره ساخت فیلمش در ساری


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، سردبیر: « خیلی ممنون که باخبرم کردید استاد، حتما" میام، به امید دیدار.»

بااستاد رضابازی برون -مجری قدیمی و پیشکسوت صدا و سیما- خداحافظی می کنم. تلفنی خبر برپایی نمایشگاه نقاشی بانو گیزلا وارگا سینایی را در بابل داده بود. می گفت استاد خسرو سینایی هر دو یادداشت سایت شما را درباره ساخت فیلمش در ساری خوانده، تمایل دارد از نزدیک ملاقات تان کند. حالا برپایی نمایشگاه نقاشی گیزلا بهانه خوبی بود تا دیدارها تازه شود.

ساعت 5 روز جمعه 25 اردیبهشت ماه به گالری هنر بابل می رسم. خانم آلیس ورشویی -مدیر گالری که خود نقاش است- خوشامد می گوید.

با همسرم مشغول تماشای نقاشی های گیزلا می شویم. سبک خاصی دارد و در بیشتر تابلوها زنی اسطوره ای دیده می شود. در سالن دوم نقاشی ها، جنس دیگری دارد، گیزلا روی وسایل خشن و سرد و آلت قتاله چون داس و اره و ساتور و کارد، به لطافت و نرمی نقاشی کرده. می خواهد بگوید زندگی همه جا -گرم- جریان دارد، حتی روی این وسایل بی روح و خشن و سرد!



کم کم جمعیت حاضر در سالن بیشتر می شود. دقایقی بعد استاد بازی برون به همراه استاد کریم سلمان پور و سعید روحی نیز از راه می رسند تا از افتتاحیه نمایشگاه، گزارش هایی را برای رادیو و تلویزیون ساری تهیه کنند.

این نمایشگاه قرار است تا 27 اردیبهشت ماه هر روز از ساعت 17 تا 20 پذیرای علاقه مندان باشد، در همین مکان، گالری هنر بابل.



استاد سینایی و گیزلا که وارد می شوند همه به سوی شان می روند. لبخند بر لب دارند و با همه دست می دهند. با من که دست داد، فوری بابت یادداشت های مازندنومه و حمایت ما از ساخت فیلمش در ساری تشکر کرد.

پرسیدم بالاخره وضعیت فیلم تان که قرار بود با همکاری شهرداری ساری ساخته شود، به کجا رسید؟ زمزمه هایی مبنی بر انصراف تان شنیده ایم؟

سینایی گفت: «من 75 سال سن دارم، نسلی هستیم که دو دوران قبل و بعد از انقلاب را آگاهانه تجربه کردیم. من نمی خوام فیلم تاریخی بسازم، ولی کم تر است که مثل من ازتاریخ 60-70 سال گذشته ساری باخبر باشد. بعد از صحبت های اولیه با شهرداری ساری، خانه ای را در نظر گرفتم تا تیم 20-30 نفره ام آن جا استقرار یابند، برای عقد قراردادچک ضمانت فرستادم، چند بار زنگ زدم، حتی پیامک فرستادم، اما پاسخی از آن طرف -شهرداری- نشنیدم. احتمالا" آن پشت ماجراهایی اتفاق افتاده و اطمینان من دیگر سلب شده است.»

استاد سینایی 5 فیلم در جنوب کشور ساخته و در شمال که زادگاهش هست، هنوز فیلمی نساخته، می گوید:« هر وقت خواستم در نقطه ای دیگر در کشور کار کنم درها را به رویم باز کردند، اما در زادگاه خودم همواره درها بسته است. حالا هم از کار و ساخت فیلم در ساری وحشت دارم، چرا اعتمادها سلب شده است.»

ادامه گفت و گو را به زمانی دیگر گذاشتیم و با خسروی سینمای ایران و بچه های تلویزیون مشغول تماشای نمایشگاه شدیم. می گفت: « تابلوهای گیزلا برگرفته از تفکر خیامی است، همه می میرند اما در نهایت یک المان زنده می ماند.»



در تابلوهای گیزلا زندگی جریان دارد.تلفیقی است از گذشته و حال و سفری دارد در ادبیات کهن و اسطوره ای ایران بزرگ.

ویکی پدیا درباره او چنین نوشته: «گیزلا سینایی سال ۱۳۲۳ در مجارستان به دنیا آمد و تحصیلات آکادمیک خود را در دانشکده هنرهای تزیینی وین به پایان رساند. وی در اروپا و پس از یک کنسرت موسیقی با خسرو سینایی آشنا شد، با او ازدواج کرد و در سال ۱۹۶۷ همراه شوهرش به ایران آمد و قریب ۴۰ سال است که مشغول فعالیت هنری است. وی از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۸۲ در مدارس وابسته به سفارت آلمان مشغول تدریس بود و سال ۱۳۸۰ موفق به عضویت در انجمن هنرمندان نقاش ایران و گروه هنری دنا شد. این نقاش، همسر کارگردان معروف سینما، خسرو سینایی است. شرکت در نمایشگاه‌های متعدد انفرادی و گروهی در ایران، پاکستان، ترکیه، اروپا، آمریکا، کانادا، چین و دبی از دیگر فعالیت‌های این هنرمند است.»

گیزلا وارگا سینایی، هنرمند نقاش ایرانی- مجاری است که پس از ازدواج با خسرو سینایی- کارگردان شناخته شده ایرانی- در سال ۱۳۴۶به تهران آمد. خسرو سینایی مستندی به نام «گیزلا» ساخته که نگاهی به زندگی شخصی و هنری  همسرش -گیزلا وارگا- دارد. این مستند روز شنبه در همین گالری به نمایش درمی آید.

گیزلا در این فیلم می گوید:

آکاردئونیست آمد و گفت: سلام
گفتم: سلام
با او ایران آمدم
آمدم و نقاش شدم
با تابلو هایی که شهرم و کودکی ام را در خود داشت
پنجره ای روشن شد
پنجره ای ایرانی



پدر گیزلا خواننده اپرا بود. در دانشگاه وین که خسرو هم آن جا درس سینما می خواند، نقاشی را انتخاب کرد و بعد خسرو را.

«وقتی به ایران آمدم نمی‌دانستم چه می‌شود. ژازه طباطبائی که دوست نازنین ما بود بعد از اینکه کارهای من را دید گفت که پنج ماه دیگر برایم نمایشگاه می‌گذارد و این خیلی مهم بود»-گیزلا گفت.

-هیچ وقت به این فکر نکردی که به مجارستان برگردی؟
«من هیچ وقت از قدم‌هایی که برداشتم، پشیمان نشدم. خیلی وقت‌ها آدم می‌گوید کاش این جور می‌شد و آن جور نمی‌شد. من به تقدیر خیلی معتقدم و می‌گویم که آن لحظه‌ای که تصمیمی را گرفتی کار دیگری نمی‌توانستی بکنی. البته در 48  سالی که در ایران بوده‌ام دلم برای وطن اصلیم تنگ می‌شد. اما باور کن به همین میزان خوشحالم که دارم برمی گردم. هروقت به فرودگاه امام می‌رسم با آن راه طولانی و بوی وحشتناک و خاک و صحرا، باز دلم برایش پر می‌کشد. فکر می‌کنم صاحب دو مکان هستم. مثل پرستو که زمستان باید به جنوب برود و تابستان به شمال»

گیزلا نخستین بار است که در مازندران نمایشگاه گذاشته و خوشحال است. « حس خوبی به مازندران دارم. پدرشوهرم اینجا پزشک مشهوری بود. بچه های من وقتی کوچک بودند تعطیلات به ساری می آمدند. طبیعت اینجا عالیست. فضای اروپا را تداعی می کند برایم.» بعد اولین تابلوی خود را نشانم می دهد و می گوید: «زمان همه چیز را می بلعد، این تابلو یک هیولای هندی است که در دهانش همه چیز گم می شود.»



موضوعات سورئال و فلسفه خیامی در آثارش ریشه دارد. او بعد از خواندن آثار خیام، سراغ حافظ رفته است و مجموعه ای به نام «فال حافظ» هم دارد. شعر و ادبیات کلاسیک ایران همواره دست مایه نقاشی های گیزلا -این نقاش مطرح مجارستانی الاصل- است.

می گوید: سال های اول ورودش به ایران، آدم های کوچه و خیابان توجهش را جلب کرده اند و همین ها شده اند سوژه نقاشی هایش، از کله پاچه ای  ونانوا بگیر تا لوطی عنتر و وغ وغ ساحابی!

-«سالی چند تابلو می کشید؟»
-«آماری از کل تابلوهایم ندارم، اما در سال حدود 30 تا 35 تابلو می کشم.»

-« نمی خواهید به ساری برگردید و این جا زندگی کنید؟»
-«ما در ساری چیزی نداریم، نه ملکی و نه خانه ای، اما در رامسر خانه داریم که شهر زیبایی است.»



سالن پر از جمعیت شده است. حسین شریفی - نویسنده و عکاس بابلی- مجری مراسم افتتاحیه است و برنامه را شروع می کند. قرار است امروز دو کتاب گیزلا رونمایی شود. نمایش مستند گیزلا ساخته سینایی را به روز بعد از افتتاحیه موکول کرده اند و نیز فیلمی که گیزلا خودش با موبایل ساخته است به اسم سفرنامه.

کتاب «سفرنامه» که مرور نقاشی‌های «گیزلا وارگا سینایی» است، همراه آلبوم «با خیام» شامل 25 پرینت از مجموعه «دیوارها و نقش‌ها» با حضور استاد احمدنصراللهی -نقاش برجسته بابلی- رونمایی می شود.



مدیر گالری کوتاه سخن می گوید و در انتها این بیت را می خواند: «فرهاد نقش خویش برکوه کند، شیرین بهانه بود.»

مجری برنامه یاد ژازه طباطبایی و محمدعلی سپانلو را گرامی دارد و شعری در رثای سپانلو که به تازگی از دست رفته، می خواند. بعد از سینایی دعوت می کند تا سخن بگوید. سینایی خاطره ای تعریف می کند:«چند سال پیش دعوتم کردند بابلسر، مراسم تجلیلی بود. برای من همه جای مازندران پرخاطره و زیباست. در همین بابل من هزاران خاطره دارم. 10-12 ساله بودم که به خانه دکتر ملک افضلی در بابل می آمدم و تابستان ها اینجا می ماندم. شک نکیند من مازنی ام و در اینجا ریشه دارم. غریبه بودن در مازندران برایم دردناک است. با دوستی از تهران راه افتادیم سمت بابلسر. شعری از گلچین گیلانی انتخاب کرده بودم تا در ان مراسم بخوانم. هر وقت به میانه شعر می رسیدم بغض گلوی مرا فشار می داد. تصمیم گرفتم در طول مسیر چند بار شعر را بخوانم تا در سالن مشکلی پیش نیاید و حس شعر تکانم ندهد. در قهوه خانه ای ایستادیم و دو نفری مشغول خواندن شعر عاطفی گلچین شدیم، می خواندیم و گریه می کردیم و بعد به این گریه مان، دوتایی می خندیدیم! بیچاره صاحب قهوه خانه که داشت شاخ در می آ ورد! »  بعد سینایی بخشی از شعر گلچین را خواند و باز بغض کرد:

يک روز دوباره خانه خواهم رفت
در خواهم زد چو مرد بيگانه
خواهي پرسيد: کيست پشت در؟
خواهم پرسيد: کيست در خانه؟
 آري يک روز خانه خواهم رفت
در خواهم زد چو مرد ديوانه
ديوانه‌تري به خشم خواهد گفت:
او ديگر نيست توي اين خانه
يک روز دوباره خانه خواهم رفت...
اما ... اما کجاست آن خانه؟



مراسم در میان بغض و لبخند ادامه می یافت. فضا پر از حس نوستالوژیک شده بود.

«اگر به ریشه های خود برگردم، می بینم هنوز آن جایی ک تکانم می دهد خاطراتم هست که در مازندران و ساری جا گذاشته ام.»- سینایی می گوید.

حاضران در سالن به احترام گریه و بغض استاد سینایی دست زدند. سپس استاد رضا بازی برون پیش آمد و گفت: «چند سال پیش برنامه مشاهیر مازندران را با حضور خسرو سینایی برای رادیو ساری ضبط می کردیم، سینایی گفته بود با من مصاحبه نکنید، بروید سراغ مردی که نیم قرن در ساری زندگی کرد و مستاجر زیست. »

بازی برون آن گاه به توصیف ویژگی های پدر خسروپرداخت. پزشک متخصصی که از اروپا آمده بود به ساری. همسرش مزون داشت و طراح بود، اما دکتر سینا حاضر نشد به تهران برود. او مثل آدم های دیگر نبود و زندگی اش به افسانه ها مانند بود. چگونه ممکن است پزشکی در آن سال ها که می توانست نصف مازندران را هم بخرد، نزدیک به 50 سال عاشقانه طبابت کند و تا آخر عمر مستاجر بماند؟! نوعدوستی و خیرخواهی دکتر سینا به حدی بود که جزو فرهنگ عامه مردم شده بود و بچه ها بازی می کردند و می خواندند: «کور یا بینا-دکتر سینا»

او بابت ویزیت اش از مردم پولی طلب  نمی کرد، هرکس هرچه داشت از مرغ و خروس تا تخم مرغ و نان می آورد و دکتر سینا آن هدیه ها را  می داد به بیمارانی که چیزی برای خوردن نداشتند.



بازی برون از کتاب «ترانه شاپرک های سفید» که مجموعه شعرهای خسرو سینایی است، شعری را خواند:

کلاس اول بودم
عصرها
که به منزل بر می گشتم
هنوز کلاغ ها
سرکلاس بودند
دم غروب
قار قار قار
کلاغ ها هزار هزار
به لانه های شان
بر می گشتند
و می گفتیم
کلاغ ها از مدرسه بر می گردند.
کلاس دوم بودم
هنوز گنجشک ها
زیر نم نم باران
دسته دسته/سرود باران می خواندند...

سینایی می گفت: از وقتی دیدم نمی توانم موسیقی کار کنم، رفتم سراغ شعر. او علاوه بر «ترانه شاپرک های سفید» که سال 1391 چاپ کرد، مجموع شعرهای «اتاق آبی »را هم امسال انتشار داده.

در ادامه مجری برنامه متنی را درباره زندگی و اثار گیزلا خواند. او  اشاره کرد که گیزلا در دو جغرافیای دور از هم، طعم دو جنگ را چشیده است: جنگ جهانی دوم در مجارستان و جنگ 8 ساله ما.

«گیزلا نزدیکی بوداپست متولد شد و نزدیک جنگلی انبوه در خانه پدربزرگ از خطرات جنگ جهانی دوم در امان ماند. در اتریش نقاشی خواند و با جوانی سینماگر و موزیسین ازدواج کرد. او 48 سال است که در ایران زندگی می کند، سرزمینی که اگرچه زادگاه او نیست، به آن دلبسته است.»



مجری ادامه داد: «اولین نمایشگاه گیزلا در سال 1346 توسط ژازه طباطبایی در گالری هنر جدید برپا شد و تا کنون او 20 نمایشگاه داشته است و آثارش در برخی موزه های خارجی نیز دیده می شود.»

متن مجری طولانی است و می خواهد برای استاد سینایی که عصا به دست، سرپا ایستاده صندلی بیاورند. سینایی به من نگاهی می کند و می گوید: «در شهر هم جوار شما گفتند من پیر شده ام و نمی توانم فیلم بسازم، اتفاقا می خواهم ثابت کنم که پیر نیستم و صندلی نمی خواهم!» اشاره استاد به برخی کامنت ها بود که زیر یادداشت ما گذاشته بودند. او تا آخر این مراسم دو سه ساعته ایستاد و خم به ابرو نیاورد.

نقاشی های گیزلا 7 فصل دارد و مجری برنامه همه را توضیح داد. از فصل اول که اقوام ایرانی است تا فصل دوم عروسک هایی که مخاطرات جنگ را نشان می دهند و  فصل سوم که هم نشینی با خیام است و مکاشفه در سنگ نگاری ها و حجاری های ایران و نزدیکی با اساطیر پارسی و دیوادنگاری ها. فصل های بعدی جنوب و ماسه ها، باغ و گل وپرنده و سفرنامه است.



مجری از گیزلا دعوت می کند تا برای جمع صحبت کند. او می گوید مثل بچه ها فکر می کنم جشن تولدم است و خوشحالم.

این نقاش برجسته ادامه می دهد: «آمدن من به ایران برایم مسافرت زیبایی بود که تمامی ندارد. هنوز ایران رازآلود برایم جذابیتی دارد که تا آخر مسافرتم که چشمانم را می بندم، فکر می کنم هنوز موضوعی هست که می توانم تصویر کنم. »

خسرو سینایی هم دنباله حرف های همسرش را گرفت و گفت: «ما از دوران صفویه  نویسنده و سفرنامه نویس داشتیم، عکاس هم داشتیم، ولی نقاش نداشتیم که تفکر و زندگی روزمره ایرانی ها را به تصویر بکشد، گیزلا اولین نفر است که نقاشی مردم ایران را ترسیم کرده است.»

استاد احمد نصراللهی هم چند دقیقه ای سخن گفت. او ضمن استقبال از چاپ کتاب نقاشی های گیزلا گفت: «ارائه کتاب یکی از ارزش های بزرگی است که مخاطبانی که امکان دریافت اصل آثار را ندارند، از کتاب استفاده می کنند.»

این هنرمند برجسته از روندی که گالری های استان و بابل در ارتباط بخشی بین هنرمندان تهران و استان پیش گرفته اند هم استقبال کرد و سپس دو کتاب گیزلا سینایی - سفرنامه و مجموعه‌ی «با خیام»- رونمایی شد.



مراسم تمام شد و ما به اتفاق استاد خسرو سینایی و همکاران تلویزیون به حیاط گالری رفتیم تا گزارشی تهیه کنیم. یکی از همراهان بااشاره به عصای دست استاد، به شوخی گفت: « فیلم ساز عصا به دست نیست، بلکه دست به عصاست!»

سینایی در گفت و گو با ما از سنت خانوادگی اش گفت که پزشکی بود. در خانواده اش همه پزشک بودند، غیر از خود او که وارد سینما شده بود. او ابتدا با موسیقی شروع کرد، بعد به نقاشی پرداخت و در نهایت فیلم ساز شد.

 پس از پایان دبیرستان به اتریش رفت. ابتدا  وارد دانشکده مهندسی و معماری شد. نتوانست ادامه دهد و در امتحان ورودی به سینما شرکت کرد. از بین 120 نفر 8 نفر پذیرفته شدند که سینایی هم جزوشان بود. در دانشکده معمولا شاگرد اول بود.

او سال 1346 به ایران برگشت و شروع کرد به ساخت فیلم. می گوید: « قبل و بعد از ساخت فیلم بلند شکنجه می شوی، به همین دلیل من لابه لا فیلم کوتاه و مستند هم ساختم تا به نوعی ریکاوری شوم.»

حرف را به پروژه قدیمی اش در مورد ساری کشاندیم. او اوایل دهه 1360 فیلم نامه «یک عمر، یک راه، یک شهر» را نوشت. فیلمی پرخرج درباره ساری قدیم. ابتدا با بنیادسینمایی فارابی وارد مذاکره شد، آن موقع 15 میلیون تومان هزینه فیلم بود که فارابی 7 میلیون کم داشت. سال ها بعدتلویزیون سراغ این پروژه ام. هزینه ساخت 110 میلیون شده بود که این بار 50 میلیون کم داشتند. فیلم ماند و هرگز ساخته نشد، مثل 5-6 سناریوی دیگر استاد که نوشته شد و ساخته نشد.



استاد سینایی 115 فیلم ساخته و 25 سال تدریس کرده است، دلش می خواهد فیلمی از زادگاهش نیز بسازد. می گوید: « من رژه سربازان روسی را در ساری دیده ام، خیلی دلم می خواهد خاطرات کودکی ام را در فیلمی ثبت کنم. شاید چند سال دیگر جوانی بیاید و درباره ساری فیلم بسازد، اما در آن فیلم خاطراتی که من دارم، وجود ندارد.»

این اواخر پای شهرداری ساری  برای ساخت فیلمی به کارگردانی سینایی باز شد. کارها خوب پیش رفت تا این که برخی موضع گرفتند و پروژه در پیچ و خم اداری ماند. همان لحظه به ناصرمعیل -معاون شهردار ساری- تلفن کردم. گفت: « به استاد سینایی سلام برسانید، مشکلاتی پیش آمده که کم کم حل می شود، این فیلم ساخته خواهد شد، فقط باید کمی زمان بگذرد.»

استاد گله مند است و تولید این پروژه سینمایی به اعتمادسازی دوباره نیاز دارد.

 حرف های پایانی خسروی سینمای ایران هم شنیدنی است: «من دنیا را گشتم، روزی که خواهم رفت، خدا راشکر می کنم که همه جا را دیدم و رفتم. چه قدر خوب است ما آدم ها روی نقاط اهریمنی یکدیگر انگشت نگذاریم و بر نقاط اهورایی هم تاکید داشته باشیم.»

«هرس بور سره»... هرچند بلد نبود محلی صحبت کند، جمله آخر را خسروسینایی به زبان مازندرانی گفت و تمام.



کلاغ ها دیگر
دم غروب
از مدرسه بر نمی گردند
قار قار قار
دلم برای قا و قارشان تنگ شده است
و دلخوشم که هنوز
از دور
خیلی دور
صدای دریا را می شنوم.
«خسرو سینایی»