دوشنبه 22 تير 1394-4:50

دردی به نام زمین؛ درمانی به نام فروش زمین!

قیمت زمین شالیزاری در پرت ترین روستا و دورافتاده ترین آیش را حساب کنید؛ در مقابل، کمترین سودِ بدترین بانک را هم حساب کنید. سود سالانه حاصل از سپرده گذاری پول فروش زمین، بیشتر از پولی است که از فروش برنج به دست می آید، هزینه های کاشت و داشت و برداشت و زحمت و کار شخصی به کنار


  مازندنومه؛ سرویس اجتماعی، احمد محمدی، پژوهشگر و مترجم: روزگاری برای پدران ما داشتن قطعه ای زمین به خصوص زمین کشاورزی -چه خود روی آن کار می کردند و چه نمی کردند – ارمون و آرزو بود.

  تفاوتی بین کشاورز و غیر کشاورز، شهری و روستایی، ساکنان دشت و کوه نبود، همه خواستار و دوستدار زمین بودند. زمین مایة افتخار، سربلندی، ثروت و نشانه شخصیت و اصالت بود. یکی از دلایلش حتما تولیدی بودن آن بود. صاحب بدترین، پست ترین، فقیرترین و دورترین زمین هم صاحب و آقا بود. البته با کمی عرق ریختن که این هم در گذشته مایة افتخار بود.

 به همین دلیل در دورة اصلاحات ارضی دهه 1340 آن دسته از روستاییانی که به هر دلیل صاحب زمین نشدند، حتی آنهایی که قبل از آن خوش نشین بودند و روی زمین کار دائم نمی کردند، سرشکسته، راه مهاجرت شهرها را در پیش گرفتند.

 امروزه حتی قطعه زمین شالیزاری در مازندران و گیلان – یعنی مرغوب ترین زمین در بهترین مناطق برای زندگی و کشت و کار در ایران- که با کمترین زحمت و عرق، خروار خروار محصول می دهد، نه تنها تعصبی را نمی جنباند، مانع پیشرفت و حتی مانع معاش حداقلی تلقی می شود.

  این حرف گزاف و اغراق نیست، واقعیت است. قیمت زمین شالیزاری در پرت ترین روستا و دورافتاده ترین آیش را حساب کنید؛ در مقابل، کمترین سودِ بدترین بانک را هم حساب کنید. سود سالانه حاصل از سپرده گذاری پول فروش زمین، بیشتر از پولی است که از فروش برنج به دست می آید، هزینه های کاشت و داشت و برداشت و زحمت و کار شخصی به کنار.

  این معادله حتی در مورد زمین هایی که زیر کشت دو یا سه محصول می روند هم صادق است. دلایل آن اگر چه پیچیده، تا حدود زیادی مشخص است، البته هدف بحث ما چیز دیگری است.

 در درون هر انسانی از جمله کشاورز صاحب زمین، انسان اقتصادی (Homo economicus) وجود دارد که به دنبال حداکثر کردن سود خود است. بنابراین کشاورزی که بر اساس عقل معاش عمل می کند، تحت تاثیر انسان اقتصادی درون خود وسوسه می شود که با فروش زمین هم پول بیشتری به دست می آورد و هم راحت تر زندگی کند

 . این محاسبه به خصوص اگر فرد ساکن خود روستا نباشد، وضعیت اقتصادی خوبی حتی از نظر روانی نداشته باشد، موقعیت زمین خوب، تغییر کاربری آسان و مشتری خوب، یعنی تهرانی، حاضر باشد؛ به مثابه "در کار خیر حاجت هیج استخاره نیست" خواهد بود. این از نگاه کوتاه مدت و فردگرایانه.

 این معادله حداقل دو جنبه دیگر هم دارد. یک جنبه، نگاه بلند مدت فردگرایانه، یعنی محاسبه سود و زیان فردی در بلند مدت است. فروشنده همیشه مغبون است. در این مورد بیش از این ادامه نمی دهم. چون در هر صورت "صلاح مملکت خود، خسروان دانند".

 جنبه سوم و بسیار مهم اما مغفول مانده؛ این که زمین چه در روستا و چه در شهر به همان اندازه که دارایی شخصی است، دارایی جمعی نیز هست و نه تنها مال امروز، مال فردا و نسل فردا هم هست. بنابراین اگر نگاه بلند مدت و کلان اختیار کنیم، وزن و اهمیت این جنبه، از وزن مورد قبلی بیشتر خواهد بود.

  به همین دلیل در بسیاری از جوامع از جمله کشور خود ما، مالکان به صرف خواسته و آرزوهای خود نمی توانند در زمین دخل و تصرف کنند. ساده ترین مثال تعریف کاربری زمین است که بنا به فرض تغییر آن غیرممکن یا حداقل مشکل است. بنابراین چشم انداز روستا یا شهر یک کالای جمعی است و کسی اجازه ندارد به دلخواه خود آن را تغییر دهد.

  اینجا مقامات رسمی، مثلاً شهرداری در جایگاه جمع در این مورد تصمیم می گیرد. در برخی کشورها قوانین بسیار سختگیرانه ای در این مورد وجود دارد، مثلا در ژاپن روستا دارایی جمعی و میراثی تلقی می شود و کسی حق دخل و تصرف و تغییر ظاهر آن را ندارد.

 در کشور ما دو اتفاق مهم ولی نامیمون با هم همراه شده و تفکر و تأمل و نگاه کلان را کور کرده است. اول، غلبه انسان اقتصادی بر تمام سطوح فردی، جمعی یا سازمانی/ نهادی است.

  تفکر بنگاهی نه تنها در بانکها رایج شده، در بدنه سیاستگذاری و تصمیم گیری ها نیز نفوذ کرده است. این مشکل تنها متوجه کشور ما نیست. ذات انسان تمایل به نزدیک بینی دارد.

 در بسیاری از جوامع، بدنه تصمیم گیری به طور ارگانیک و سیستمی با متفکران و مراکز فکری ارتباط دارد، اما در کشور ما این ارتباط وجود ندارد. این هم اتفاق دوم، یعنی نبود ارتباط ارگانیک مراکز سیاست گذاری با مراکز فکری یا جمع دور اندیش.

 مشکل وقتی جدی تر می شود که جمع دور اندیش نیز مغلوب کوتاه نگری شوند، زیرا درنهایت اینان نیز بخشی از جامعه اند و در معرض حوادت و اتفاقات آن قرار دارند.

 مهمتر از این، مهاجرت فیزیکی و فکری است. مفهوم مهاجرت فیزیکی گویا است. اما مهاجرت فکری به وضعیتی اشاره دارد که در آن اهل فکر و اندیشه به مسائلی غیر از مسائل مبتلا به جامعه مشغول شوند. آشکار است که هر یک از موارد نیاز به بحث دارد. اما اینجا فرصتی برای باز کردن آن نیست.

 نتیجه این که کشاورزی که با خام فروشی به درآمد بیشتر، زندگی راحت تر و آینده بهتر می رسد، چرا و بر اساس کدام منطق و فکر، یکسال در "تیل" و گل دست و پا بزند. دولت  (منظور از دولت تمام سطوح آن حتی شورای روستا و تمام کارگزاران مستقیم و غیر مستقیم آن است) هم که دستش را باز گذاشته است. همه به فکر بزرگتر کردن روستای خود، تبدیل آن به مرکز بخش و اگر شد، شهر و بزرگتر کردن شهر خود هستند. بنابراین به راحتی تغییر کاربری را مجاز و اگر ممکن نباشد چشم پوشی می کنند.

 حال، ما با مسئله ای - تا حد درد تحمل ناپذیر - به نام زمین داریم که تشخیص درمان آن از هر که بپرسی فروش آن است، گویی که دندان پوسیده است؛ اما آیا درمان این درد همین است؟.

 * در این فرصت تنها به اشاره به نکات مهم بسنده شده است

**این نوشته بیشتر بر اساس مشاهداتم در منطقه لیتکوه آمل شکل گرفته است. اما تصور می کنم این درد، درد فراگیری است که خطة شمال از غرب تا شرق و از ساحل و دشت تا کوهستان به طور کل دچار آن است.