يکشنبه 26 شهريور 1385-0:0

وطن پرستی

نوشته: هوارد زین - برگردان:دكتر احمد سيف،استاد آملي دانشگاه لندن.


درمراسم گرامیداشت روز 4ژوئیه سخن رانی های زیادی انجام می گیرد که در آن از جوانانی که « برای کشور خویش خودرا فداکرده اند» سخن خواهند گفت. ولی بگذارید در باره جنگ صادق باشیم. آنها که خود را فداکرده اند، برخلاف آن چه که به آنها گفته می شود، خودرابرای کشور فدا نکرده اند بلکه خودرا به خاطر دولت به کشتن داده اند. تفکیک بین کشور ودولت، گوهر بیانیه استقلال ماست که در مراسم 4 ژوئیه به تکراربدون توجه به معنای آن به آن اشاره می کنند .


براساس بیاینه استقلال- که سند اساسی ما درباره دموکراسی است- دولت ها مخلوقاتی مصنوعی اند که از سوی مردم ایجاد می شوند « و قدرت مشروع خودرازرضایت آنها که برآنها حکم می رانند می گیرند» و از سوی مردم این مسئولیت به آنها واگذار می شود تا حقوق برابر همگان را برای« زندگی، آزادی و جستجوی نیک بختی» تضمین نمایند. به علاوه همان گونه که در بیانیه آمده است، « هرگاه حکومتی به این اهداف بی اعتنائی کند، این حق مردم است که حکومت را تغییر داده و نابود نمایند».


آن چه اساسی است کشور است و مردم اش و این ایده آل تقدس زندگی و گسترش آزادی.هرگاه دولتی با گشاده دستی زندگی جوانان خود را فدای انگیزه های سود و قدرت می کند و همیشه هم ادعا می کند که انگیزه هایش اخلاقی وناب اند، آن دولت وعده های خویش به کشور را نادیده گرفته است. اشغال پاناما را « عملیات انگیزه عادلانه» خوانده بودند همان طور که « عملیات آزادی عراق» هم نام اشتغال عراق است». جنگ تقریبا همیشه نشان دهنده زیر پاگذاشتن آن وعده هاست. جنگ نه فقط جستجوی نیک بختی را غیر ممکن می سازد بلکه غم و رنج به بار می آورد.


مارک تواین که به خاطر انتقاد از اشغال فیلی پین از سوی امریکائی ها یک « خائن» لقب گرفته بود به مسخره از « وطن پرستی شاهانه» سخن می گفت. او گفت، « کتاب مقدس وطن پرستی شاهانه این است که شاه هیچ وقت اشتباه نمی کند. ما هم همین نظرگاه را با همه بی نتیجگی اش و با تغیری نه چندان مهم در لفظ پذیرفته ایم. « کشورما، درست تا غلط». ما عمده ترین دارائی مان را به دور افکنده ایم این که افراد حق دارند وقتی فکر کنند که پرچم وکشور اشتباه می کنند با آنها مخالفت کنند. ما این دارائی را به دور افکنده ایم و همراه با آن هم هرچه را که در باره این عبارت خنده دار و مسخره وطن پرستی، محترم بود.»


اگروطن پرستی در بهترین معنایش( نه معنای شاهانه» یعنی وفاداری به اصول دموکراسی، در آن صورت وطن پرست واقعی کی بود؟ تئودور روزولت که برای قتل عام 600 مرد و زن و کودک فیلی پینی بوسیله سرباران امریکائی هورا کشید یا مارک تواین که این حرکت را محکوم کرد؟
امروز هم سربازان امریکائی در عراق و افغانستان برای کشورشان خود را به کشتن نمی دهند، بلکه آنها دارند برای دولت شان می میرند. آنها دارند برای بوش و چینی و رامسفلد خود را به کشتن می دهند. بله حقیقت دارد، آنها دارند خودشان را برای حرص وآز کارتل های نفتی، برای گسترش امپراطوری امریکا، وبرای آرزوهای سیاسی رئیس جمهوربه کشتن می دهند. آنها زندگی شان را فدا می کنند تا سرقتی که از ثروت ملی برای این ماشین مرگ آفرین شده است از دیده ها پنهان بماند. تا 4 ژوئیه 2006 بیش از 2500 سرباز امریکائی در عراق کشته شده اند و بیشتر از 8500 سرباز هم مجروج اندو نقص عضو پیدا کرده اند.


اگرچه مدتها پیش اعلام کرده بودند که در جنگ عراق به « اهداف رسیده ایم» آیا ما می توانیم به قدرت نظامی امریکا بنازیم- و درست برعکس تاریخ امپراطوری های مدرن و براین اصرار کنیم که امپراطوری امریکا ، یک امپراطوری مفیدی خواهد بود.
ولی تاریخ خود ما چیز دیگری نشان می دهد. تاریخ ما با آن چه که در کتب تاریخ مدارس به آن « گسترش به سوی غرب» نام گرفته آغاز می شود- حالا بماندکه این گسترش به سوی غرب، به واقع یعنی نابودی و اخراج قبایل سرخ پوستی که درامریکا ساکن بودند آنهم درپوشش « پیشرفت» و «تمدن». دراوایل قرن، گسترش قدرت امریکا به کشورهای کارائیب رسید و بعد به فیلی پین و بعد اشغال مکررامریکای مرکزی بوسیله نیروی دریائی ما و بعد، اشغال طولانی مدت هائیتی و جمهوری دومینیکن.


بعد از جنگ جهانی دوم، هنری لوس- صاحب تایم، لایف و فورچون از « قرن امریکائی» سخن گفت که در آن امریکا جهان را « هر طور که بخواهد» سازمان دهی خواهد کرد. به واقع، گسترش قدرت امریکا ادامه یافت واغلب هم با حمایت ا زدیکتاتوری های نظامی درآسیا، افریقا، امریکای لاتین، خاورمیانه همراه بود چون این دیکتاتورها با شرکت ها و با دولت امریکا دوست بودند.


سابقه ای که داریم باعث می شود که به این حرف بوش که امریکا می خواهد برای عراق دموکراسی بیاورد اعتماد نکنیم. آیا امریکائی ها باید از گسترش قدرت ملی با وجود خشمی که در میان بسیاری از مردم جهان بر انگیخته است استقبال کنند؟ آیا ما باید از گسترش هزینه های نظامی به ضرر هزینه های بهداشت، آموزش، نیازهای کودکان- که یک پنجم شان در فقر بزرگ می شوند- حمایت کنیم؟


به جای این که از قدرت نیروی نظامی ما بترسند، ما باید بخواهیم که به خاطراحترامان به حقوق بشر، مورد احترام دیگران باشیم. می خواهم بگویم که یک وطن پرست امریکایئ که به واقع دلش برای کشورش سوخته است، باید با دیدگاه دیگری به مسایل بنگرد.


آیا ما نباید وطن پرستی را دوباره تعریف کنیم؟ ما باید معنای وطن پرستی را ازاین محدوده تنگ ملی گرائی که این همه مرگ و رنج به بار آورده است فراترببریم. اگر مرزهای ملی نباید مانعی در برابر تجارت باشند- بعضی ها به این می گویند «جهانی کردن»- خوب، چرا این مرزها هم چنان به صورت مانعی برسر مهر و سخاوتمندی باقی می مانند؟


آیا ما نباید کودکان را در همه جای جهان، از آن خود بدانیم؟ اگر چنین کنیم، در آن صورت جنگ که همیشه یورشی به کودکان است، به عنوان یک راه حل مشکلات جهان غیر قابل قبول می شود. کرامت انسانی باید به دنبال راههای دیگری باشد.
اصل مقاله در 3ژوئیه2006 درZnet منتشرشد.