سه شنبه 14 آذر 1385-0:0

مازيار

نگاهي به جنبش هاي تاريخي شمال وشورش مازيار


 

 

بدشانسی يا اقبال، ميهن مان ايران از نظر جغرافيای سياسی در جايی است که از بدو موجوديتش به مثابه يک کشور هميشه مورد يورش و تهاجم و چپاول از سوی همسايگان دور و نزديک خود بود. متجاوزان به مرز و بوم ما گاه اقوامی بودند با مناسبات اجتماعی و اقتصادی بسيار عقب مانده و فقير مثل عرب, ترک , تاتار و مغول... که در جستجوی سعادت و زندگی بهتر به سمت ايران کشيده می شدند و گاه امپراتوري های بزرگی چون آشور, يونان دوره اسکندر, روم, عثمانی, استعمار بريتانيا و اکنون آمريکا که برای گسترش امپراطوری خود, و بويژه در دوران اخير برای چپاول منابع سرشار طبيعی ميهن مان چشم طمع به اين مرز و بوم داشته و دارند. تا زمانه و نظم جهانی به شکل کنونی آن باقی است اين خظر هم باقی خواهد ماند .

بديهی است که نياکان ما در مقابل اين تجاوزات بيکار ننشسته, بلکه به دفاع از ميهن پرداختند. وگرنه با توجه به تعدد و گستردگی و ويژگی به شدت خشن و غارتگرانه تجاوزات و اشغالگريها, اگر مقاومتهای مردمی و جنبشهای استقلال طلبانه و ميهن پرستانه نبود, ايران هم چون بسياری از ممالک کاملا از نقشه جهان حذف می شد و يا مانند بسياری ديگر در مقابل اين چنين يورشهايی دچار دگرديسی ملی شده (همانند مصر, ترکيه, تونس...) و به صورت کشوری عرب يا ترک در می آمد.

همچنين بديهی است که دامن همه عاری از لکه های ننگ وخيانت نبود. خائنان, ميهن فروشان, و نوکرصفتانی که به دستبوس متجاوزان و اشغالگران ميشتابند و گاها آنان را به تجاوز تشويق ميکنند , بودند, هستند و خواهند بود. وگرنه ميهن پرستی و قهرمانی معنايی نميداشت اگر ميهن فروشی و جبونی نميبود. اگر خاطره سلحشوران و جان برکفان تلاشگر راه استقلال کشور و سعادت مردم در دل تک تک ايرانيان جای داشته و هميشه به نيکی و سرافرازی ياد ميشود, نام نوکران بيگانه اگر مدفون در سياهچالهای فراموشی نباشد, با اکراه و به خاری و تنفر ياد مي شود.

شمال ايران هميشه از سنگرهای مستحکم دفاع از ميهنمان بود. به روايتی حتی سپاه اسکندر که تا مرزهای چين پيش رفت کنترلی بر گيلان و مازندران نداشت. شماليها پس از اشغال ديگر مناطق ايران, بويژه پس از تهاجمات اعراب و مغولها برای استقلال ايران حماسه های بسياری آفريدند. بياد داشته باشيم که تا 350 سال بعداز حمله اعراب گيلان و مازندران هنوز استقلال خود را حفظ کرده بودند.

 پطروشفسکی مينويسد: در سال 651 ميلادی(31ه) شاهنشاهی ساسانی سقوط کرد. و همه ايران تقريبا, تا آمو دريا(جيحون) مسخر اعراب گشت. فقط نواحی بلخ و غور و زابلستان و سرزمينهای کرانه دريای خزر, يعنی ديلم و گيلان و طبرستان مستقل باقی ماندند. مردم نواحی مزبور لجوجانه پايداری کردند... در نواحی کرانه دريای خزر(طبرستان, گيلان, ديلم) تا نيمه دوم قرن سوم هجری (نهم ميلادی) زرتشتيگری تفوق داشت... گيلان و ديلمستان هرگز به زير فرمان عربان در نيامدند. دودمان ايرانی (ديلمی) آل بويه (از 325 تا 447 ه) که در غرب ايران و عراق حکمروا بوده و بغداد را مسخر ساخت (334 ه) خلفای عباسی را عملا از قدرت سياسی محروم نمود و فقط حکومت شبح آسای روحانی را برايشان باقی گذاشت. /پطروشفسکی/اسلام در ايران/ترجمه کريم کشاورز

آرنولد تون بى مينويسد: اشغال بغداد در سال 945 ميلادى بوسيله آل بويه يكى از دولتهاى جانشين خلافت عباسى ثابت كرد كه فروپاشى خلافت عباسى كه در قرن نهم ميلادى شروع شده بود يك امر چاره ناپذير است. سلسله آل بويه نخستين سلسله اى بود كه ايالت متروپوليس خلافت عراق را اشغال كرد و سلطه مستقيم بر خود خلافت پيدا نمود. آل بويه ايرانيان اهل گيلان بودند و تسلط آنها بر خلافت عباسى, اوج پيشرفت ايرانيان در قدرت سياسى جهان اسلام در مقابل اعراب بود . تاريخ تمدن / آرنولد تون بى/ ترجمه دكتر يعقوب آژند



ابن الفقيه مي گويد: فاتحان عرب نيز کاری در اين منطقه (شمال) از پيش نبردند. گويند سردار عرب حجاج برآن بود که ديلم را مورد حمله قرار دهد و دستور داد تا نقشه ای از آن سرزمين تهيه کنند که همه کوهها و دره ها و معابر آنرا نشان دهد. وقتی نقشه تهيه شد آن را به هيئتی از نمايندگان ديلميان نشان داد و از آنان خواست که قبل از آنکه به سرزمين آنها حمله برد و آن را نابود سازد از در تسليم درآيند. آنان به نقشه نگريستند و گفتند " درباره سرزمين ما به شما درست اطلاع داده اند و اين نقشه درست آن است, جز آن که جنگجويان و سلحشورانی را که از اين گردنه ها و معابر کوهستانی دفاع ميکنند به شما نشان نداده اند." / ابن الفقيه/مختصر کتاب البلدان

کسروی مينويسد:اما ديلمان در دشمنی و کينه توزی با تازيان سخت ايستاده, گرد آشتی و طلب زينهار نگرديدند و بدين اکتفا نکردند که در کوهستان خود آزاد زيسته از تعرض دشمنان آسوده باشند, بلکه هنگام فرصت بر تازيان مسلمانان تاخته از کشتار و تاراج دريغ نکردند . ... بلاذری, ربيع ابن خيثم زاهد معروف مينگارد که امام علی بن ابی طالب او را با 4000 تن از مسلمانان به قزوين به جنگ ديلمان فرستاد

و بالاخره حافظ ابرو مي نويسد: از جمله واقعات دوران حکمرانی اولجايتو اردوکشی و هجوم به گيلان است, تا آنزمان از دستبرد مغولان محفوط و مستقل مانده و اين هجوم به قيمت جان هزاران مغول تمام شد. چون ممالک بر اولتايجو سلطان مقرر شد گفت: جمعی بر در خانه حکم ما نشوند, ما را لشگر به مملکت ديگر برون بردن مناسب نباشد و ضمنا امرای مغول پادشاه ايران را مسخره ميکردند که هنوز نتوانسته است مملکت کوچک همسايه خود گيلان را بگشايد

جنبشهايی که از شمال برخاستند چون علويان, آل بويه, ديلميان (که آرزوی بسياری از جنبشهای استقلال طلبانه قبلی ايرانيان را برآورده ساخته و اولين بار پس از حمله اعراب بغداد را به تصرف درآوردند), آل زيار, آل باوند, سربداران مازندران... نقش تعيين کننده ای در بقا و موجوديت عنصر ايرانی و کشور ايران در صحنه جغرافيای جهان داشتند. وگرنه ايران هم چون بابل و آشور ... فقط نامی بود يادآور دوره ای کوتاه از تاريخ ملل و آن هم در کتب و موزه ها

در اين مبارزات سرنوشت ساز برای آينده ايران جانهای شيفته ی بسياری به دست دشمنان ما يعنی ديکتاتورهای خودی , بيگانگان و سرسپردگان داخلی آنان فدا شدند. يکی از اين جان های شيفته مازيار (ماه ايزد يار) ميباشد. مازيار پسر کارن(قارن) و نوه ونداد هرمزد از اسپهبدان تبرستان بود.

صادق هدايت مي نويسد: اسپهبدان تبرستان در ناحيه کوهستانی خويش مستقل بودند و تا نيمه دوم قرن دوم هجری سکه های ايشان هنوز با خط و علامت پهلوی زده ميشد و مردمانش همه به دين نيکان خويش يعنی کيش زرتشتی باقی بودند. در دوره ای که همه ايرانيان برای تملق زبان عربی را آموختند, ونداد هرمزد(پدر بزرگ مازيار) با هارون الرشيد بوسيله مترجم گفتگو کرد و درشتگوييهای او را با دستور حفظ ادب و پاس احترام خويش جواب داد و خلفا از شهرياران ايرانی مازندران هميشه حساب مي بردند

كسروى درباره ونداد هرمزد مينويسد: در روز معهود, ونداد هرمزد(180 هجرى) پدر بزرگ مازياربرنشست و با سپاهی بزرگ که فراهم آمده بودند به آنجا که سواد اعظم و جمعيت اهل خليفه بود دوانيد و همه را قهر کرد و به جايی رسيد که زنان شوهران تازی خود را از ريش گرفته و بيرون می آوردند و بکسان او سپرده گردن می زدند.

پس از مرگ پدر مازيار(کارن) حکومت طبرستان به دست عمويش افتاد. اما پس از چندی مازيار بر عموی خود غلبه کرده قلمرو حکومت پدر را زير فرمان خويش در آورد.

 
مردم شمال ايران که مانند ساير نقاط ايران از جور و ستم بي‌اندازه حکمرانان عرب به جان آمده بودند در پناه کوهها موضع گفتند و ضد اعراب شوريدند و اين شورش‌ها در طبرستان وگيلان و آذربايجان اوج فراوان يافت, خرم دينان به رهبری بابک و سرخ علمان به رهبری مازيار ظهور کردند .


مازيار رسماً در سال 224 ضد خليفه قيام کرد که به قيام سرخ علمان مشهور است و مردم را ضد اعراب شورانيد و اموال مسلمان ها را ضبط کرد. و آن را در جهت قيام و مبارزه با ريشه‌کن ساختن نفوذ اعراب به کار برد. مولفين شوروی کتاب تاريخ ايران در قرن 18 اظهار نظر ميکنند که به کار بردن پرچم سرخ توسط سرخ جامگان شمال در سال های 778_779 ميلادی " نخستين استعمال جمعی پرچم سرخ به مثابه پرچم پيکار خلق عليه ستمگران در تاريخ است" به روايت صادق هدايت:

مازيار (224 هجرى) تمام مسلمانان را از كار بركنار كرد و بجاى ايشان زرتشتيان و خرمدينان را به عمل ها گماشت و بر مسلمانان حاكم گردانيد و ايشان را فرمود مسجدها را خراب و آثار اسلام را محو كنند . و کامل ابن اثيرمينويسد: دهقانان و کشاورزان را فرمود تا مال و خواسته خداوندان (عرب) خود را تاراج کنند و بر آنها بشورند. ودر تاريخ طبرستان آمده است: همان زنار زرتشتی برميان بست و با مسلمانان جور و استخفاف کرد .


روايت است که مازيار از دين مزدکی جانب ‌داری مي‌کرد و نحوه دستورهای وی بر شورانيدن مردم نيز تا حدی مؤيد اين قول است اما به هر حال قيام او قيامی بود استقلال طلبانه بر ضد اعراب و ستمگري‌های آنان زيرا همه مردم از نحوه حکومت جابرانه اعراب و ستمگري‌های عمال آنان سخت رنجيده خاطر و منتظر فرصت برای قيام بودند. و روايت است که با بابک نيز مکاتبه مي کرد.

 
اعراب و همکاران نو مسلمان شده و کاسه ليس وطنی که مناصب و اموال خود را از دست داده بودند طی نامه ای برای خليفه از وی ميخواهند که به ياری آنان بشتابد. متن اين نامه را صادق هدايت هجو گونه چنين برگردانده است: خلاصه نامه مسلمانان آمل به خليفه المعتصم: ما مسلمانان عمرى در سايه دولت خلفا بضراع می گذرانديم و اينك روزگارمان برگشته و آبخور عيشمان بدست سركن كافرى مكدر گرديده. آيا اميرالمومنين مي پسندد كه ما غارت زده يك نفر مجوس شويم.

 
خليفه بغداد نيز به همان نيرنگی دست زد که بابک را از پا درآورد. بابک را به دست يک ايرانی وطن فروش يعنی افشين و مازيار را بدست ايرانی وطن فروش ديگريعنی عبدالله ابن طاهر در جنگی نابرابر و همراه با خدعه و نيرنگ از پای درآورد. دو سال پس از شکست بابک، مازيار بن قارن نيز گرفتار آمد و اورا در زير تازيانه کشتند. خليفه جسد مازيار را هم در کنار پيکر خشکيده همرزم قهرمانش بابک بدار، آويخت. درباره اهميت قيام مازيار يکی از تئوريسين های ايرانی خلافت يعنی خواجه نظام الملک مينويسد: معتصم را سه فتح آمد که هرسه قدرت اسلام بود, يکی فتح روم, دوم فتح بابک, سوم فتح مازيار گبر به طبرستان. اگر يکی از اين سه فتح نيامدی اسلام زبون بودی.

 

اين قيام ها گرچه به سبب نا هماهنگی با همديگر و سراسری نبودن آنها, و بويژه اطاعت از خليفه توسط بخش وسيعی از طبقات و اقشار بالای جامعه نو مسلمانان ايرانی آنروز (چون برمکيان, طاهريان, افشين...) که برای کسب يا حفظ جاه و مقام و يا ترس و رذالت... در صف دشمن قرار داشتند, شکست خوردند اما به همان اندازه که موجب تقويت روحيه ملی و استقلال طلبی ايرانيان گرديدند از طرف ديگر آن چنان موجب تضعيف اتوريته دستگاه خلافت شدند که بعداز آن ديگر هيچوقت اعراب نتوانستند چون گذشته بر ايران حکومت کنند. و ديری نپائيد که جنبش ديگری از شمال ايران يعنی جنبش آل بويه سربرآورد.

 و پسران ماهيگيری شمالی موفق شدند در راس جنبشی وسيع عراق و مرکز خلافت بغداد را متصرف شوند
در خاتمه بد نيست اشاره کنم که متاسفانه اغلب ما ايرانيها کمتر در جستجوی علل شکستها و ناکاميهای مان هستيم, گاه با ناسيونابيسم افراطی مان که ايرانی را بری از اشتباهات دانسته و با سرکوفت و بد و بيراه گفتن های شوونيستی به ديگر ملل و گاه تلاش داريم علت ناکامي های مان را با حوادث اتفاقی , واقعی يا ساختگی, توجيه کنيم.

 مثلا در يافتن علت پيروزی اعراب بر ايران بسياری از مورخين و محققين به جای اشاره به شدت فقر و فلاکت و نارضايتی عمومی اقشار مردم ,سرکوب خشن جنبش عدالت خواهانه مزدکيان, ادغام دين و دولت تا آنجا که بدون پشتيبانی و حمايت موبد موبدان هيچ شاهی قادر به حکومت نبود, سرکوب جنبش اصلاح طلبی مانويان...و در مجموع عدم پشتيبانی توده ای و ملی از حکومت توسط مردم, بطور مضحکی علت شکست را در وزيدن باد شديد و پاشاندن خاک به چشم سپاهيان ايران و رم کردن فيل های ارتش ايران , يا خيانت فلان فرمانده ارتش ... جستجو ميکنند. ميگويند شکست مقدمه پيروزی است. اما نه هميشه و نه حتی اغلب موارد, بلکه تنها وقتی که علل واقعی شکست ها را يافته و از تکرار آنها پرهيز کرد.(shomaliha)