چهارشنبه 18 فروردين 1395-8:13

آقای احمدی نژاد؛ می شود جوانی مان را بازگردانید؟

ترس از فردا، فقر، فساد، فحشا، اختلاس، دزدی، ارتشا، رکود، تورم، تحریم، تهدید، تحقیر، جعل مدرک، دروغ، حبس، حصر، ریا و... کلید واژه هایی ست که با دولت شما تعبیر و تفسیر می شود؛ خاطرات ما همین هاست، باور می کنید؟ آقای احمدی نژاد لطفا جوانی مان را به ما باز گردانید ما نیز قبای ریاست جمهوری را که هرگز برازنده اندام تان نبود، به شما بر می گردانیم.


مازندنومه، سرویس سیاسی: در آستانه سخنرانی احمدی نژاد در آمل، بازار واکنش ها و اعلام مواضع به این حضور، از سوی منتقدان دولت مهرورز و نیز احمدی نژادی های استان گرم است. در همین راستا عرفان علیزاده -کارشناس ارشد علوم سیاسی و اهل آمل- متنی را در اختیار ما قرا داده که در زیر می آید:

حضور جناب آقای دکتر محمود احمدی نژاد

با تقدیم سلام و تحیّات

احتراما به عنوان یکی از شهروندان پایتخت علویان، شهرستان همیشه سرفراز آمل، حضورتان را مغتنم شمرده و عرض خیر مقدم به محضر عالی دارم.

چند کلامی را مجال می خواهم تا با زبانی که الکن است و بیانی که ابکم، با شما به سخن بنشینم.

امروز در میانه ی راه جوانی هستم؛ خوب به خاطر دارم، آغاز ریاست تان بر کرسی قوه مجریه همزمان بود با بهار جوانیم .

زیبایی بیان عدالت با آن مفهومی که فرمودید برای هر یک از ما که در ابتدای راه پر تلاطم زندگی بودیم نویدی بود برای فردایی بهتر و معدلت مد نظر، میسر نمی شد مگر با قطع ریشه ی هرز علفهایی که ریشه شان تیشه وار ریشه هامان را مجروح کرده بود و نیمه جانیه شالیزارها از شکستگی ساقه ها به وضوح قابل رویت و تشخیص بود.

چرخ اقتصاد ناساز و دنده هاش هر یک به سمتی ناکوک، بیکاری فزون بود و کار، فکر خانه وار، جنگ بیرونی تمام شده بود با ده ها هزارانی که مشتاقانه رفتند و عاشقانه پرکشیدند اما جنگ درونی را میراث خواران دفاع مقدس تازه مارچ نواخته بودند، نزاعی هم بود که همیشه بود و هست در روابط بین الملل، همه و همه که شما نیک می دانید و ما نیز خوب به خاطر داریم.

شما را به گاهی چو آنگاه منجی وار یافتیم

آمدید

 گروهی خوشحال که در نبرد جناحی پیروز شدند

گروهی ناخرسند که شکست خورده همان نبرد بودند

و گروهی جدا از این بازی ها، خوشحال بودند که سرانجام مردی از جنس مردم آمد

و اندکی هم ....

جناب دکتر روزها می رفت و هر روز انگار از امروز بهتر از دیروز فاصله می گرفت

فاصله می گرفت

و بازهم

فاصله می گرفت

چرخ های اقتصاد بیماری که با خون دل وصله و پینه خورده بود با سیاستهای خلق الساعه تان در هم شکست از تغییر ساعت کار بانک ها گرفته و وام های زود بازده تا تشکیل صندوق های قرض الپس نده و...

هرز علفهایی که در دشت شالیزار بودند نه تنها تیشه نخورند که ریشه شان را گستراندند و دشت را سراسر قبضه کردند و تا بیخ گوش مبارک تان اوج گرفتند. این نیز از جایی شروع شد ولی با الی آخر ادامه یافت و هنوز هم به جایی ختم نشد، محمد رضا رحیمی، ۳ هزار میلیارد و ب.ز اصلا کار به جایی رسید که دکل های نفتی را هم....!

اصالت عدالت به فضاحت کشیده شد؛ وقتی به کارگری با چند سر عائله نفری 45000 تومان تعلق گرفت امّا یک نفر به تنهایی هزاران میلیارد را با رانت و ...

هاله ی نور و اصطلاحات عجیب تان که دیگر جای بحثی باقی نگذاشت.... خواستم نمونه بیاورم اما خب حیا و شرم نمی گذارد در این مقال بر زبان برانم آنچه شما در سخنرانی هاتان بیان کردید.

بیکاری در حیرت انگیز ترین حالت خود بود. یاد دارم در شرکتی در همین دیار علویان جوانی با مدرک کارشناسی ارشد آبدارچی فردی با مدرک سیکل بود آنجا تازه درک کردم که چقدر

زیبا گفتید که مدرک کاغذ پاره ای بیش نیست.

و باز هم آنچه به می دانم و بسی بهتر می دانید.

قطعنامه ها که از قضا آنها را هم کاغذ پاره خواندید و با خنده گفتید آن قدر صادر کنید تا قطعنامه دان تان پاره شود، قطعنامه دان شان را نپارید اما کمر ملت را شکست، کارخانه ها، کارگاه ها، شهرک های صنعتی، واحد های تولیدی و توزیعی و حتی شغل های خدماتی تعطیل شد و هزاران، بلکه صدها هزار نفر که اکثرشان سرپرستان خانواده بودند را بیکار و خانه نشین کرد.

آن بحران مالی، فساد و بحران اجتماعی را پدید آورد، پیوست دین و دنیا را از هم گسست و به هر کوی برزن رخنه کرد، گویی که پیغمبر خاتم (ص) امروزمان را دیده بودند که چنین بیان فرمودند: « اگرفقر از دری وارد شود ایمان از در دیگر خارج می شود».

و دردهایی که گر از قلم بر ورق بریزد نه دوات را یارای خشکیدن است و نه اوراق را توان تحمل.

القصه بهار جوانی مان خزان شد و در هم شکست بهترین روزهای عمرمان در تلاطم و استرس فردایی گذشت که سیاستهای شما آن را رقم زد.

 روزها در گذر بود و ماه ها همچون سال و سال بسان قرن طی می شد، شور و نشاط جوانی مان با مصائبی که شما برای مان به ارمغان آوردید خشکید و هرچند که در صورت جوانی ماند اما دل در پیری مفرط اسیر شد.

خاطرات آن روزها را یکبار هم از زاویه نگاه ما مرور کنید آقای دکتر

ترس از فردا، فقر، فساد، فحشا، اختلاس، دزدی، ارتشا، رکود، تورم، تحریم، تهدید، تحقیر، جعل مدرک، دروغ، حبس، حصر، ریا و....

تعجب نکنید همه ی اینها کلید واژه هایی ست که با دولت شما تعبیر و تفسیر می شود، خاطرات ما همین هاست، باور می کنید؟

هرچند خاطرات شما سفر اختصاصی خانوادگی به نیویورک و سفرهای فصلی به ونزوئلا است، اما خاطرات نسل من بیش از این نیست .

آقای دکتر شنیده ایم که قصد دارید برای انتخابات 96 نامزد شوید، خدا را شکر مهمان شهر من شدید تا دراین مجال با شما بگویم حرف هایم را

آقای دکتر محمود احمدی نژاد من و ما به شما دوباره امید می بندیم، دوباره از شما حمایت می کنیم، دوباره معدلت را فضیلت می کنید و ما نیز محو کلام تان خواهیم شد ،250 هزار تومان پیشکش، ما همانند همان سال 84 ذوب در معصومیت چهره تان می شویم، اصلا هرچه شما بگویید ما با چشمان بسته می پذیریم زیرا که تجربه ای به غایت بزرگ همراه خود دارید.

فقط می شود جوانی مان را به ما بازگردانید؟ می شود شیرین ترین دوران زندگی مان که شما به نابودی کشاندید دوباره تکرار شود؟ می شود ما هم صاحب خاطرات دوست داشتنی شویم؟ اصلا می شود که به ما بگویید تمام آن روزها کابوسی بیش نبود و ناگهان سر ز خواب برداریم و به تمام آن کابوس های تلخ بخندیم؟ می شود گذشته ی تمام آنهایی که به دلیل بحران های مالی و فقر، اسیر فساد و فحشا و اعتیاد شدند را بازگردانید؟ می شود آنانی که با هزار امید به خانه بخت رفتند ولی نا امید به طلاق روی آوردند آن هم تنها به دلیل بیکاری، فقر و... که محصول مدیریت شما بود، دوباره بهم بازگردند؟

و هزاران دردی که به قول شاندل هرگز سر به ابتذال گفتن فرو نمی آورد همه و همه هزینه ای بود که من و ما پرداختیم تا شما آن تجربیات را به دست آورید.

آقای احمدی نژاد لطفا جوانی مان را به ما باز گردانید ما نیز قبای ریاست جمهوری را که هرگز برازنده اندام تان نبود، به شما بر می گردانیم.