پنجشنبه 8 مهر 1395-10:15

ساعتی با اسماعیل عبدی، پسر فراری از مدرسه

با تشویق مادرم خواننده شدم

خواننده پیشکسوت ساروی: علاقه زیادی به درس نداشتم و همیشه از درس فراری بودم، اما به هنر موسیقی و خیاطی علاقه مند بودم/ همیشه مادرم مرا تشویق به خواندن می کرد و مشوق اصلی من برای آواز خواندن بود.


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، فاطمه نوری: اسماعیل عبدی -خواننده آهنگ های محلی- را نه فقط ساروی ها، بلکه همه علاقه مندان موسیقی مازندرانی می شناسند.

او تا کلاس پنجم ابتدایی در روستای آهو دشت ساری درس خواند. پدرش کشاورز بود، او اما با کنار گذاشتن کشاورزی، در راه آهن ساری مشغول به فعالیت شد. عبدی می گوید: «وضع مالی پدرم خوب نبود به ناچار برای امرار معاش و هزینه زندگی به سرکار می رفتم.» ادامه گفت و گوی ما را با این خواننده قدیمی ساروی بخوانید:

*موسیقی را در سربازی شروع کردم

از سال 40 تا 48 به خاطر علاقه زیاد به حرفه خیاطی مجبور به ترک تحصیل شدم و تا کلاس نهم درس خواندم.

 بعد از 8 سال فعالیت در شغل خیاطی به خدمت سربازی در خرم آباد لرستان رفتم و موسیقی را در باشگاه افسران خرم آباد لرستان آموختم و به اتفاق استاد شکارچی -نوازنده کمانچه- به مدت 8 سال  در باشگاه افسران به اجرا مشغول بودم.

بعد خدمت سربازی به ساری آمدم. از سال 51 وارد رادیو مازندران در خیابان خاقانی شدم و اجرای موسیقی در رادیو را آغاز کردم.

*  همیشه از درس فراری بودم

تابستان ها به روستای آهو دشت می رفتم و در رودخانه گود محل شنا می کردم. در کلاس چهارم و پنجم ابتدایی در درس ریاضی تجدید شدم. علاقه زیادی به درس نداشتم و همیشه از درس فراری بودم، اما به هنر موسیقی و خیاطی علاقه مند بودم.

در حال حاضر هم نمی تونم کتاب بخونم هنگام مطالعه از چشم هایم اشک سرازیر می شود.

تابستان برایم یادآور هوای گرم، گردش و تفریح است، چون در آن دوران با دوستان و بچه ها به گردش در ییلاق و منزل بستگان می رفتیم.

* مادرم مشوق اصلی من بود

از سال 50 در رادیو به عنوان خواننده حضور داشتم. در آن دوران بیشتر آهنگ ها را در تهران ضبط می کردیم. نوازنده به تهران می رفت و بعد از ضبط، آهنگ هایش در اینجا پخش می شد، چون اینجا استودیویی برای ضبط وجود نداشت. البته اگر قرار بود برای رادیو بخوانم در خود رادیو ضبط می کردیم. با استاد آریا کبیری و موسی آقا رجبی  کارهای مختلفی را ضبط کردیم.

 همیشه مادرم مرا تشویق به خواندن می کرد و مشوق اصلی من برای آواز خواندن بود. در سن ده سالگی متوجه شدم استعداد خوبی برای خواندن و اجرای آواز دارم. در آن دوران رادیویی وجود نداشت. یادم می آید هنگام اذان صبح در ماه مبارک رمضان پدرم به من می گفت بر روی سکوی خانه مان اذان بگویم تا مردم بدانند وقت نماز است و دست از غذا خوردن بردارند.

* عبدی اینه!

حدود سال 57 به اتفاق یکی از دوستان خدابیامرزم که آرایشگر داماد بود، به عروسی یکی از اقوام در ییلاق رفتیم. در حال رفتن به روستا دیدم فردی با دو اسب به سمت ما می آید. دوستم از صاحب اسب پرسید: این اسب برای چیست؟» گفت: «آن را  برای عبدی -خواننده رادیو- آوردم!»

 دوستم به شوخی گفت: « حالا اسب ات را به ما اجاره بده تا سوار شویم»، اما صاحب اسب قانع نشد و گفت:« اسب را فقط برای عبدی آورده ام.»

رفیقم گفت: «عبدی همین دوستیه که همراه منه!»

 صاحب اسب از خجالت نشناختن من تا 4 روز در عروسی حضور نداشت. این داستان به عنوان خاطره ای به یاد ماندنی در ذهنم باقی مانده است.

* این گفت و گو در ویژه نامه شماره هفتم تابستان شاد ساری منتشر شد. برای دریافت نسخه پی دی اف این ویژه نامه اینجا را کلیک کنید.