شنبه 4 شهريور 1396-13:20

گفتگو با رضا بازی برون به بهانه بازی در فیلم جاده تباهی

این صداپیشه ی جادوگر

رضا بازی برون مجری محبوب رادیو مازندران، به خاطر بازی در فیلم سینمایی جاده تباهی به کارگردانی یاسر طالبی، برنده جایزه بهترین بازیگر در جشنواره فیلم شهر شد. به همین بهانه با این صداپیشه پیشکسوت که برای نخستین بار در یک فیلم بازی کرده، گفتگو کردیم.  


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، کلثوم فلاحی: ظهر نخستین روز شهریور ماه، به همراه علی صادقی -مدیرمسئول مازندنومه- و یاسر طالبی -فیلم ساز جوان ساروی- مهمان استاد رضا بازی برون در منزلش شدیم. او ماه گذشته جایزه بهترین بازیگر را در جشنواره بین المللی فیلم شهر به خاطر ایفای نقش کارآگاه در فیلم جاده تباهی ساخته یاسرطالبی دریافت کرد.

آن روز ناهار را مهمان آقای بازی برون بودیم، آشپزی بخشی از دنیا بازی برون است و بخشی از ناهار آن روز هم دستپخت خودش بود و بسیار خوشمزه.

از این هنرمند برجسته خواستیم تعریف کند که چگونه به ایفای نقش در فیلم جاده تباهی پرداخته است، آیا سابقه بازیگری داشته یا نه.

با بازی برون به دوران پیش از دبستانش در خاش رفتیم و سپس به زاهدان و مشهد و تهران و در نهایت به ساری برگشتیم، از قبل از انقلاب بازی برون ساکن ساری شده و اینجا مانده است.

  او معلمی داشت که روزهای پرافتخار آینده اش را پیش بینی کرده و گفته بود که فرد موفقی خواهد شد.



بچه خاش بلوچستان

بچه چشمه خاش بلوچستانم. خانواده افسری همسایه ما بودند که پسرهای هم سن من داشتند.

مادر آنها پرده ای درست می کرد و ما بچه ها تئاتر بازی می کردیم. به من می گفتند زاغی، به خاطر رنگ چشمانم. خیلی گنگ یادم می آید، مربوط به سال های قبل از مدرسه بود.

وقتی مدرسه رفتم در کتاب مان داستانی بود که دو نفر سر یک گردو دعوا می کنند، یکی می گوید گردو مال من است چون من گردو را دیدم، دیگر می گفت گردو مال اوست چون اول گردو را برداشت. نفر سومی از راه رسید، گردو را شکست، هر نصف از پوست گردو را به یکی از این دو نفر داد و مغز گردو را خودش خورد. فکر کنم اسم داستان دزد سوم بود.
معلم خوش ذوقی داشتیم، گفت این داستان را به شکل نمایش اجرا کنید، مغز گردو سهم من شد. بعد از اجرای آن نمایش، معلمم به من گفت تو بزرگ بشی هنرپیشه خوبی  می شی.

نخستین بار؛ تئاتر

بعدها به زاهدان آمدیم. یک دبستان و یک دبیرستان تازه ساز کنار هم بود که در آن پشت به پشت باز می شد، دیوار کوتاهی داشت. تالار شهر در پشت دبیرستان تمدن بود و من در دبستان فردوسی درس می خواندم. من و امیر با هم دوست و شریک بودیم، هر شب پنج قران می دادیم و می رفتیم سینما.

از دیوار تالار پریده بودیم و در این فکر بودیم چطور خودمان را به درون سالن برسانیم. معلممان در ورودی سالن ایستاده بود، من را دید و صدایم کرد. گفتم امیر هم هست، امیر را فرستاد ته سالن و من را برد پشت صحنه. همه در پشت صحنه ناراحت بودند. ماجرا از این قرار بود که نقش یک نوکر را به پسر رئیس یکی از ادارات داده بودند و وقتی مادرش متوجه شد نگذاشت پسرش آن نقش را بازی کند. معلمم قصه را برایم تعریف کرد و من آن نقش را بازی کردم.

مثل همه نقش ها که در من حلول می کرد این نقش هم در من حلول کرد و برای نخستین بار روی صحنه تئاتر رفتم، کلاس پنجم یا ششم بودم.

بچه که بودم فکر می کردم نقشی در دنیا نیست که من نتوانم بازی کنم و اینکه کسی نمی تواند بهتر از من بازی کند.

از رادیو سر درآوردم

یک بار قرار بود فرح پهلوی به زاهدان بیاید، پرده های سالن نمایش را عوض کردند، قرار بود نمایشی برگزار شود، هنرپیشه هایی از مشهد آوردند، بازیگرها مدام تغییر می کردند، نقش یک بلوچ را به من دادند و نقش من را دیگر کسی دست نزد و ثابت ماند.

بعد از آن نمایش بود که بچه های رادیو به من گفتند بیا رادیو و با ما همکاری کن. به عنوان بازیگر نمایش های برنامه کودک و گوینده برنامه کودک وارد رادیو شدم و پشت میکروفون رفتم.

نقش پدری را به من دادند و من نقش محتشم را تقلید کردم، آن زمان وقتی یک نقش را درک می کردم می شدم همان آدم.

رادیو من را از تئاتر جدا کرد. پولی هم نمی گرفتم، همه اجراهایم در رادیو رایگان بود.

چند سال گذشت، جمشید تاجبخش جزو تهیه کنندگانی بود که برای فرستنده های 100 واتی آموزش دیده بود. مدیر رادیو شد، از صدای من خوشش آمد و خیلی به من لطف داشت. تکست برنامه های بزرگسالان را می داد و من می خواندم.

یک بار کلاس هشتم یا نهم بودم از رایو آمدند دنبالم. آقای مظهری مدیر رادیو بود، با فرد دیگری صداها را گوش می کردند، هیچ صدایی را کامل گوش نمی کردند تا رسیدند به صدای من، آن فایل را کامل گوش کردند. آن فرد دیگری که کنار آقای مظهری بود از من پرسید این صدای شماست؟ بعد ادامه داد درس بخوانی و بیایی تهران، از گوینده های برجسته می شوی.
آن روز نمی دانستم آن فرد کیست، بعدها متوجه شدم آقای سروش از دست اندرکاران رادیو ایران بود.

ما و شنوندگان از مهمترین برنامه ها در رادیو زاهدان بود که از ساعت 9تا 10 شب پخش می شد. گفتند باید بمانی تا این برنامه را ضبط کنیم. همیشه تصور می کردم می شود یک بار از این برنامه بگویند «گوینده: رضا بازی برون»، آرزوی محالی که داشتم به تحقق پیوست، تقریبا 16 ساله بودم.



سربازی در مازندران

دیگر دوران سربازی رسیده بود، آمدم مشهد. مظهری به مدیرکل مشهد نامه نوشت. من را فرستادند مازندران، روستای قرآن نفار یا قرآن تالار لفور. مامور خدمت در رادیو شدم. رادیو ساری یکی دو سال بود که کار می کرد.

بعد از خدمت رفتم تهران، سیروس صدری پور از پیشکسوتان تئاتر زاهدان بود که در تهران کار می کرد. برگشتم به مشهد و مدتی بیکار بودم. تازه رادیو و تلویزیون با هم ادغام شده بود. 

از سال 51 دوباره آمدند دنبالم و در مشهد از صفر شروع کردم. زمان انقلاب، دو آتشه عاشق انقلاب شدم.

بعدها از ساری نامه ای آمد و من را به کار خواستند. تازه ازدواج کرده بودم و یک دختر داشتم. به عنوان گوینده خبر به مازندران آمدم و برنامه زنده سلام صبح بخیر را در مازندران اجرا کردم.



بازی های من

در نمایش های رادیو بازی می کردم. خانم رفعتی، خسرو سیاوشی و زنده یاد محمد دنیوی هم در رادیو حضور داشتند. کم کم گوینده های دیگری مثل حسین کلامی، کیومرث غفاری، عبداللهی و ... آمدند.

به دنبال مستندسازی هم رفتم و نخستین مستندم بهترین مستند 10 سال نخست انقلاب شد.

تمام مراحل تولیدی رادیو و تلویزیون را تجربه کردم، آخرین کارم هم بازی در فیلم یاسر طالبی بود.

بازی در فیلم جاده تباهی تجربه جالبی برای من بود. نقش یک کارآگاه را در این فیلم داشتم. فکر می کردم کارگاه فرد خشنی است در حالی که فردی بود که با شوخ طبعی، کارها را پیش می برد.

از جاده تباهی

یاسرطالبی: اجازه بدهید من توضیح دهم که چگونه به استاد بازی برون برای ایفای نقش کارآگاه رسیدیم. فیلمی کار کرده بودیم به اسم فرزندان. بخش اصلی آن فیلم در سوئد فیلمبردای شد. وقتی فیلمی را کار می کنم از تعداد محدودی از دوستانم که در حوزه های مختلف فرهنگی و هنری فعال هستند دعوت می کنم که فیلم را تماشا کرده و اظهارنظر کنند. از استاد بازی برون هم دعوت کردم این فیلم را ببیند و نکاتی را به من گفت که در تدوین نهایی فیلم بسیار اثرگذار بود و حتی پلان آخر فیلم را به خاطر این نکات، عوض کردم.

آهنگ صدای استاد بازی برون همیشه در گوش من بود، بعد از فیلم فرزندان، دوست داشتم استاد بازی برون در یکی از فیلم هایم ایفای نقش کند. دوست داشتم سینمای حیات وحش را با همکاری ایشان به شکل دیگری به نمایش بگذاریم که این اتفاق نیفتاد.

سناریوی فیلم «جاده تباهی» را آماده کرده و به مرکز سیمای استان ها ارائه دادیم، سناریوی این فیلم پلیسی بود، وقتی به سرانجام رسید سناریوی فیلم را به آقای بازی برون دادم تا بخواند و در این فیلم مشاوره بدهد.

وقتی می خواست درباره سناریو نظر دهد به او گفتم سناریوی کامل را در اختیار شما قرار دادم تا پس از خواندن آن از شما تقاضا کنم در این فیلم، ایفای نقش کنید. نگاه بازی برون به سناریو متفاوت شد و برای اینکه شخصیت نقش پیشنهادی را پیدا کند خیلی انگیزه داشت و در نهایت با همکاری سیمای سمنان این فیلم ساخته شد.

با بعد تصویر خیلی همراه بود، شخصیتی که به او پیشنهاد دادیم را خیلی دوست داشت، این شخصیت در وجود او حضور داشت و خیلی از او دور نبود.

وقتی سکانس نخست را بازی کرد از این انتخاب، شگفت زده شدم. بازی برون در نقش خود زندگی کرد. 20 جلسه فیلمبرداری کردیم.

نسخه تلویزیونی فیلم را به شکل رنگی و نسخه جشنواره ای فیلم را سیاه و سفید تهیه کردیم. این فیلم در نخستین حضور بین المللی جشنواره فیلم های مستقل آلمان، جایزه بهترین فیلم را گرفت و در نخستین حضور در جشنواره بین المللی فیلم شهر در چهار بخش نامزد دریافت جایزه بود. رضا بازی برون نامزد دریافت جایزه بهترین  بازیگر بود و توانست این جایزه را دریافت کند. هیات داوران از بازی رضا بازی برون در این فیلم خیلی تعریف می کردند.

تله فیلم «مرد پروانه ای» (بی سایه) را در دست اجرا دارم که 25 درصد از کار در سوئد و بلژیک تصویربرداری شده است. یک فیلم سینمایی هم در دست ساخت دارم که سناریوی آن را من نوشتم و با اسدالله عمادی ماجرای آن را می نویسیم و نخستین فیلم سینمایی من است.

بازی بس

رضا بازی برون: در سمنان که فیلم برداری می کردیم، خاطرات خوبی با گروه داشتیم. البته کارگردان فیلم هم هوای سن و سال من را داشت و تلاش می کرد به من و دیگر اعضای گروه سخت نگذرد. تجربه بازی در این فیلم و جایزه ای که در جشنواره گرفتم، برایم ماندگار شد. البته  گمان نکنم دیگر در هیچ فیلمی بازی کنم و به همین یک تجربه بسنده می کنم.