چهارشنبه 5 مهر 1396-8:21

بیانی چند در حالات و آناتِ شاعر عاشورایی؛ میرزا محمود فداییِ تَلاوکی

مطربِ مهتاب‌رو، آن‌چه شنیدی بگو...

در مقدمة دیوان فدایی تلاوکی می‌خوانیم که ابتدا، خود را نهیبی می‌زند به دلیل غفلت از تصفیه و تزکیة قلب و نَفس. اما به‌ناگاه، ندایی که باید به یاری‌اش می‌آمد، سرتاپای وجودش را فرا گرفت...


 مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، سجاد زلیکانی، کارشناس ارشد مطالعات معماری ایران: چهارده قرن از وقوع حادثه‌ای جان‌سوز و جان‌کاه می‌گذرد که وصفش را در سطر سطر کتاب ها خوانده‌ایم و نقلش را سینه به سینه شنیده‌ایم؛ چهارده سده از جور و جفا بر انسان‌هایی می‌گذرد که همان وصف‌ها و نقل‌ها در تشریح آن، قطره‌اند در برابر دریا؛ نزدیک به هزار و چهارصد سال از خروشِ ندایی در «سرزمینِ بلا» می‌گذرد که گویند «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی»اش، کماکان ساری و جاری است.

فریادی که نقل است برای شرافت و کرامت انسان‌ها سر داده شد؛ فریادی سر داده شد تا در نهایت «سری داده شود» در راه هدایت به سوی سعادت. اما این بانگِ نایِ خوش‌ثمر، در گوشِ جانِ کدامین بشر قابل فهم و تشخیص است؟ حلاوت این خروشِ دلکش را چه کسی مفتخر به چشیدن است؟ کیست که پس از گذشت هزار و اندی سال، گوشِ نهادش، طنین آن نوایِ یاریِ برآمده از حق و حقیقت را بشنود؟

اگر بنشینیم و با وجدان و ضمیر پنهان خود خلوت کنیم و در این پرسش تأمل نماییم، درخواهیم یافت که برای شنیدن آن بانگِ خوش‌الحان، جان و روانی پاک نیاز است و این، تنها از جان و روانِ پاکان و نیکان، برخواهد آمد. همان‌ها که درِ مسجد و دِیر و صومعه می‌زدند و ندایی از درون پاسخ می‌داد: «درآ درآ که توأم از آنِ مایی»؛ همان‌ها که ساکنان حرمِ سترِ عفافِ ملکوت، با آنان بادة مستانه زدند.

باید پاک و تطهیرشده باشی تا خروش غیب را بشنوی؛ باید واله و شیدا باشی تا شام و سحر، از آن بانگ، بوی وفا استشمام نمایی و طعم شِکرش را بچشی؛ باید روحی صاف و زلال داشته باشی تا از درون پاسخت دهند که درآ، زیرا از آنِ مایی؛ باید غرقه در معرفت الهی باشی تا ساکنان ملکوت، تو را به بزم خویش دعوت کنند. کسی را می‌شناسم که این‌گونه بود: «میرزا محمود فدایی». فدایی، فنا در عشق و فدا در معرفت شد تا «فدایی»اش خوانیم. هم‌او که در قسمتی از دیوانش، شرح خوابی را بیان می‌نماید که منادی‌ِ فریادِ «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی»، او را «فداییِ خود» خواند و چنین لقبی را بر وی نهاد:

دیدم شبی به خواب که در دشت کربلا    تنـهـا سِتــاده بــود شــهِ مُلــکِ ابتـــلا
نه قاسم شهید و نه عبـاس صف‌شکن    نه اکبـــر جــوان و نه عثمــان بـاوفـــا...
آن‌جـا ستـاده بود حبیبِ مظــاهــری    چون تیر، یکزبان و به قد چون کمان دوتا...
ناگـاه سپـاه ظلم به شه حملـه‌ور شدند    افتـــاد نـونـهــالِ ریـاضِ علـــی ز پــا
آن دَم من و حبیب نهـادیم از خلـوص    سـرهـا به روی پاش کـه یعنی تـو را فـدا
مـا را ز تـن بـُرید یکی زان سپـاه سر    بگـذاشتـش بـه سینـة مـا از ســرِ جفــا
کردی اشاره شـاه که اینم فدایی است    بنمود این لقب، به من آن شاهِ دین، عطـا...1

او کسی بود که پیام رسیده از آن‌سو را شنید؛ پیامی که او را به سوی خویش فراخواند و او نیز حیران و متحیّر، به سویش شتافت. گوشِ جانِ او، یارای شنیدنِ آن بانگِ نایِ خوش‌ثمر را داشت؛ بوی وفا را استشمام نمود و طعم شیرین و دلنشینِ آن را چشید.

در مقدمة دیوانش می‌خوانیم که ابتدا، خود را نهیبی می‌زند به دلیل غفلت از تصفیه و تزکیة قلب و نَفس. اما به‌ناگاه، ندایی که باید به یاری‌اش می‌آمد، سرتاپای وجودش را فرا گرفت. شرح این نهیب و ندا را چنین گوید: «در این مدت، قدمی در راه خدا نگذاشتی و دَمی به تصفیة قلب و تزکیة نَفس همت نگماشتی، غفلت تا کِی و معصیت تا چند؟ تلافیِ این خزان و مکافات این حِرمان به چه توان نمود؟ که ناگاه سروشِ توفیق به گوشِ هوشم ندا در داد که بقیة عمر را به خود پرداز و منظومه‌ای در مصائبِ شهسوارِ کشورِ اعجاز، آغاز»2؛ گویی آن ندا، نویددهندة این معنا بود که: بیا و در بزمِ بادة مستانة ما حاضر شو؛ زیرا توأم از آنِ ما و فداییِ مایی.

آن سروشِ توفیق، چه زخمه‌ای بر سازِ جانِ فدایی زد؟ در گوشِ هوشِ فدایی، چه سخن دراز کرد؟ او چه شنید که حاصل آن، سرایشِ مقتلی منظوم در رثای حسین بن علی (ع) گشت؟ او چه شنید که در طیِ نگارش آن مقتل، شبی در عالم رویا، خود را به همراه حبیب بن مظاهر، در کارزار کربلا دید؟ و پس از بریده شدن سرهایشان توسط خصمِ نابه‌کار، شهسوارِ کشورِ اعجاز خطاب به او فرمود: «تو، فداییِ منی». نمی‌دانم چه بود؛ ولی هر چه بود، تار و پود فدایی را درهم تنید. به راستی، رواست از ایشان بخواهیم:

مطربِ مهتاب‌رو، آن‌چـه شنیدی بگو    ما همگان مَحرمیم، آن‌چه بدیدی بگو
ای شه و سلطان ما، ای طربستان ما    در حـرمِ جانِ مـا، بر چه رسیدی بگو
مولانا

پی‌نوشت:

1)    تشریح داستان خواب فدایی، آن‌گونه که در دیوانش آمده، بدین صورت است: شبی در عالم رویا می‌بیند که به همراه حبیب بن مظاهر، در صحرای کربلا و صحنة نبرد با لشکر ظلم، حضور دارند و یاران امام، همگی به خاک و خون افتادند. به ناگاه سپاه دشمن به سوی حسین بن علی (ع) حمله‌ور شد و ایشان به زمین افتادند.

فدایی و حبیب بن مظاهر، سرهای خود را به روی پاهای امام نهادند تا آمادة قربانی شدن در راه مرادشان شوند. پس یکی از سپاه کفر، سرهای آنان را از تن جدا و شاه تشنه لب، به فدایی اشاره نمود که تو «فداییِ» من هستی. بنابراین، لفظ فدایی، لقبی است که امام حسین (ع) بر ایشان نهاد. برای مطالعة متن کامل این نظم، به صفحات 313 و 314 دیوان فدایی مازندرانی، رجوع کنید.

2)    فدایی در ابتدای مقتل منظوم خود، مقدمه‌ای منثور به تأسی از «درّة نادره»، مکتوب نمود. در این مقدمه، علاوه بر ستایش حسین بن علی (ع) و توصیف حادثة کربلا، به شرح چراییِ نگارش مقتل نیز می‌پردازد که بیان ساده شدة آن چنین است: در حدود چهل سالگی از عمرش، ندایی در اعماق جانش طنین‌انداز شد که زین پس، منظومه‌ای بسرای در وصف امام سوم شیعیان، یاران ایشان و روز عاشورا. وی در پاسخ به این ندا بیان می‌دارد که لایق چنین کار سترگی نیست و قلمش در بیان آن عاجز و بزرگانی دیگر همانند «صباحی بیدگلی و محتشم کاشانی»، بهترین آثار را در این راه به یادگار نهادند. به هر روی، قدر آن ندا را دانسته و ابتدا تا انتهای کارزار کربلا را در قالب ترکیب‌بند، به نظم کشید.

معرفی اجمالیِ میرزا محمود فدایی و آثار ایشان:

    میرزا محمود فدایی مازندرانی، شاعر مرثیه‌سرای قرن سیزدهم هجری قمری (حدود 1200 الی 1280 هـ . ق) است که در روستای تَلاوک واقع در ناحیة فَریم (پَریم)، از توابع بخش دودانگة شهرستان ساری، پا به عرصة وجود نهاد. تاریخ شفاهی روستا چنین گوید که ایشان پس از اتمام دوران تحصیل در مکتب‌خانة روستا، وارد حوزة علمیة ساری شد و در نهایت، راه کربلا و نجف را در پیش گرفت و در همان‌جا، به درجة اجتهاد نائل شد.

بر حسبِ مقدمة دیوان، در حدود چهل سالگی، کار سرایش مقتل منظوم را آغاز نمود؛ مقتلی در قالب ترکیب‌بند به پیروی از محتشم کاشانی. اثر مکتوب ایشان را امروزه با نام «کلیّات سوگ‌نامة عاشوراییِ فدایی» می‌شناسیم؛ چرا که علاوه بر شرح وقایع عاشورا به شکل نظم (مقتل)، نوحه‌ها و مراثیِ نگارش یافته توسط فدایی نیز در آن دیده می‌شود.

اشعار ایشان از زمان سرایش تا حدود دهة هفتاد شمسی، در پیچ و خم تاریخ، به فراموشی سپرده شده بود؛ لکن جناب استاد دکتر فریدون اکبری شلدرّه، با همت سی سالة خود، این اثر فاخر را تصحیح و گردآوری نمودند و اکنون در اختیار علاقه‌مندان قرار دارد.

ویژگی‌های منحصربه‌فرد دیوان فدایی را می‌توان چنین برشمرد: «اولین مقتل منظوم تاریخ ادبیات فارسی - بزرگترین اثر عاشورایی در سطح ملی - طولانی‌ترین ترکیب‌بند عاشورایی ادب فارسی (مقتل منظوم) - حدود هشت‌هزار بیت عاشورایی (حدود 4000 بیت مقتل منظوم و حدود 4000 بیت نوحه و مراثی) - بلندترین قصیدة عاشورایی با 6 بار تجدید مطلع و حدود 314 بیت با ردیفِ تشنه».

روز یازدهم محرّمِ هر سال، زادگاه فدایی، شاهد برگزاری مراسم تعزیة باشکوهی می‌باشد که این مورد نیز از یادگاران ایشان به شمار می‌آید؛ مراسمی که در بین عموم مردم با نام «تعزیة روز یازدهم» شهرت دارد. بنیان‌گذار این تعزیه، بنا بر تاریخِ رواییِ روستا، شخصِ میرزا محمود بوده است. تعزیه، در زمان حیات ایشان، روز عاشورا برگزار می‌شد؛ اما به دلیل وفات فدایی در روز عاشورا (دهم محرّم)، اجرای تعزیه به روز بعد از آن (یازدهم محرّم) موکول شد و تا به امروز نیز به همین منوال، ادامه دارد. مراسم تعزیة روز یازدهم محرّم روستای تلاوک، در سال 1391، با شمارة 580، در فهرست میراث فرهنگی ناملموس کشور، به ثبت رسید.