شنبه 14 بهمن 1396-9:12

انقلاب اسلامی در آینه خاطره‌ها

پنج خاطره متفاوت از روزهای پیروزی انقلاب اسلامی در مازندران؛ خاطراتی از دکتر «علی رمضانی پاجی»، آیت‌الله «علی معلمی»، دکتر «سیف‌الرضا شهابی»، «ولی‌الله نانواکناری» و «رحیم مولاییان».


 مازندنومه؛ سرویس سیاسی، اشکان جهان‌آرای: دهه فجر که از راه می‌رسد بسیاری از افرادی که آن روزها حضور داشتند، ناخودآگاه با دیدن فیلم‌ها و عکس‌ها از تلویزیون یا شنیدن صدای راهپیمایی‌ها خاطراتی در ذهن‌شان تداعی می‌شود. این روزها حتی برای متولدین دهه 60 که انقلاب را ندیدند هم خاطره‌انگیز است و خاطرات جشن‌های ساده و روزنامه‌دیواری‌های مدارس در دهه فجر را مرور می‌کنند. اما نسل‌هایی که در روزهای انقلاب حضور داشتند همیشه خاطرات بکری از این رویداد در ذهن‌شان دارند. برخی از این خاطرات تلخ‌اند و برخی هم شیرین و گاهی خنده‌دار.

هر انقلابی در خودش دنیایی از خاطره دارد. به اندازه تمام لحظاتی که همه انسان‌ها آن را دیده‌اند می‌تواند خاطره وجود داشته باشد. به بهانه فرا رسیدن دهه فجر انقلاب اسلامی، با 5 چهره شاخص مازندرانی از حوزه‌های مختلف گپ کوتاهی برگزار کردیم و از آن‌ها خواستیم خاطره‌ای کوتاه از روزهای پیش از انقلاب را بیان کنند و بگویند که حال و هوای آن روزها چگونه بود.

بخشی کوتاه از خاطرات دکتر «علی رمضانی پاجی» مورخ و عضو هیأت علمی دانشگاه فرهنگیان مازندران، آیت‌الله «علی معلمی» عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه قائمشهر، دکتر «سیف‌الرضا شهابی» فعال سیاسی و عضو شورای شهر بابل، «ولی‌الله نانواکناری» نماینده مردم بابلسر و فریدونکنار در مجلس شورای اسلامی و «رحیم مولاییان» هنرمند و نقاش برجسته کشور را بخوانید.

تعطیلی مدارس در روزهای انقلاب

دکتر علی رمضانی پاجی
عضو هیأت علمی دانشگاه فرهنگیان مازندران

در روزهای انقلاب نوجوان بودم. حدود 11 سال داشتم و با انقلابی‌هایی که بزرگتر از ما بودند در تظاهرات شرکت می‌کردیم. آن زمان در نکا زندگی می‌کردیم. پس از خروج شاه از کشور، فعالیت‌های انقلابی در سراسر کشور بیشتر شد و امیدها برای پیروزی انقلاب افزایش یافت.

در نکا هم وضعیت به همین شکل بود. بر تعداد جمعیت انقلابی افزوده شده بود، مدارس هم تعطیل شده بودند. پیش از پیروزی انقلاب تا چند روز پس از 22 بهمن مدارس تعطیل بود. خوشحال بودیم که با تعطیلی مدارس می‌توانیم راحت به تجمعات انقلابی بپیوندیم. در این مدت هر روز کارمان این بود که همراه با جمعیت انقلابی همراه شویم و در اعتراضات و راهپیمایی‌ها حضور داشته باشیم. نوجوان بودم و شاید کار خاصی از دستم برنمی‌آمد. اما همه جا با دوستانم حضور پررنگی داشتیم. البته نوجوان 10-11 ساله آن موقع واقعا پرتحرک‌تر از نوجوان امروزی بود.

محل شروع راهپیمایی‌ها در نکا معمولا مسجد وفیق و مسجد جامع بود. مردم از این نقطه به سمت نارنج‌باغ و ورودی غربی شهر تا سه‌راه زاغمرز راهپیمایی می‌کردند. سلاح مردم روستایی حاضر در این راهپیمایی‌ها چوبدستی بود. رهبری این تجمعات را هم معمولا روحانیون برجسته‌ای مانند آیت‌الله لیموندهی، آیت‌الله بیانی و آیت‌الله محمدی لایینی بر عهده داشتند.

شنیدن خبر پیروزی انقلاب در مسجد امامیه ساری

آیت‌الله علی معلمی
عضو مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه قائمشهر

از روزگاری که امام راحل سال 1348 در نجف اشرف بحث ولایت فقیه را مطرح کردند، توفیق حضور در آن محضر را داشتم. در آن زمان هیچ کس احتمال پیروزی انقلاب و برگشت امام راحل به کشور را نمی‌داد. بر اساس تمایلات و علایق و سلیقه‌های شخصی افراد، عده‌ای از طلاب جوان دور امام(ره) حلقه می‌زدند. واقعا امیدوار بودند، اما تحقق این امیداری را بسیار دشوار می‌دیدند.

خاطرم هست که 19 بهمن همافران نیروی هوایی در مدرسه علوی تهران با امام(ره) اعلام وفاداری کردند در کنار آن اجتماع حضور داشتم. به حاضران در مدرسه علوی برای ناهار آبگوشت دادند. روز باشکوهی بود که در خدمت امام(ره) حضور داشتیم. منتظر پیروزی نهایی بودیم. عصر بیست‌و‌یکم بهمن یا به قول مازندرانی‌ها شب بیست‌ودوم در مدرسه امامیه ساری در جمع علمای شهر و بزرگانی همچون شهید «عبدالوهاب قاسمی» نماینده مردم ساری در دوره نخست مجلس شورای اسلامی، زنده‌یاد شیخ «مصطفی صدوقی» و شیخ «عبدالحمید عبدالاحد» بودم.

لحظه‌ای که از رادیو اعلام شد «این صدای انقلاب مردم ایران است» سر به سجده گذاشتم و خدا را شکر کردم که آرزوی چندین ساله مؤمنان تحقق یافت. البته این جمله همان شب اصلاح شد و از صدا و سیما اعلام کردند «این صدای انقلاب اسلامی مردم ایران است.»

از آزادی زندان تا آزادی انقلاب

دکتر سیف‌الرضا شهابی
فعال سیاسی و عضو شورای شهر بابل

چند هفته‌ای بود که از زندان آزاد شده بودم. به خاطر فعالیت‌های سیاسی‌ام در زندان رژیم پهلوی بودم. مدت کوتاهی در زندان ساواک و پس از آن را در زندان اوین گذراندم. در زندان با زنده‌یاد آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم‌سلول بودم. آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله منتظری هم در همین بند بودند. من جزو گروه چهارمی بودم که پیش از انقلاب آزاد شدم. گروه نخست که آیت‌الله هاشمی نیز در آن گروه بود 4 آبان 1357 آزاد شدند. گروه دوم را 9 آبان آزاد کردند و 28 آبان مصادف با عید غدیر هم گروه سوم آزاد شدند. یک هفته بعد و در آذر ماه ما آزاد شدیم. آخرین گروه هم در دی ماه آزاد شد.

وقتی از زندان آزاد شدم همه چیز به هم ریخته بود. روزهای پیش از پیروزی انقلاب را در بابل بودم. راهپیمایی‌ها مانند همه نقاط کشور برگزار می‌شد. ما هم به خاطر پیشینه‌ سیاسی تحت نظر بودیم. بیشتر توجه‌ها سمت انقلابی‌هایی بود که با نیروهای نظامی درگیر می‌شدند. ساواک دیگر قدرت نداشت که دست به دستگیری‌های گسترده بزند. ما هم از فرصت استفاده می‌کردیم و در راهپیمایی‌ها حضور می‌یافتیم. ساواکی‌ها فکر می‌کردند اتفاقی مانند 28 مرداد می‌افتد و پس از آن می‌توانند سراغ امثال بیایند.

آن زمان اجتماعات به دو شکل بود. یکی اجتماعات سراسری بود که به مناسبت‌های مذهبی برگزار می‌شد و جنبه اعتراضی می‌گرفت؛ مانند تاسوعا و عاشورا. یک سری دیگر هم تجمع‌های مستقل و مستقیم اعتراضی بود که با حضور ده‌ها یا صدها نفر از مردم در مناطق مختلف بابل برپا می‌شد. نقطه خاصی نداشت. در هر نقطه از شهر که فضا فراهم بود، طرفداران انقلاب تجمع می‌کردند. عمده درگیری‌ها بین نیروهای نظامی و مردم در این تجمع‌ها رخ می‌داد. بسیاری از انقلابیونی که در آن روزها شهید می‌شدند از همین تجمعات بودند. چون ریشه اعتراض سیاسی بود، نیروهای نظامی راحت با آن‌ها درگیر می‌شدند.

فضای انقلاب در بابل فقط اعتراضی و درگیرانه نبود. همان روزها در کنار این اقدامات، فعالیت‌های سیاسی تبلیغی هم داشتیم. کارهایی مانند برپایی نمایشگاه عکس از حوادث روزهای انقلاب که در بابل برگزار شده بود. حدود 2 هفته بعد از پیروزی انقلاب به تهران رفتم و با دوستانی که پیش از پیروزی انقلاب از زندان آزاد شده بودند دیدار کردم.

حکومت نظامی در فریدونکنار

ولی‌الله نانواکناری
نماینده مردم بابلسر و فریدونکنار در مجلس شورای اسلامی

در روزهای مانده به انقلاب اسلامی ایران، دوره سپاه دانش را می‌گذراندم. پیش از پیروزی انقلاب و با پا گرفتن فعالیت‌های انقلابی، فعالیت در سپاه دانش را رها کردم و خدمت به انقلاب را در پیش گرفتم. از آن زمان به طور کامل در فریدونکنار ماندم و مشغول فعالیت‌های انقلابی شدم. فریدونکنار هم شهری انقلابی بود. تنها شهر مازندران بود که در آن دوران حکومت نظامی شده بود. مردم متدین و انقلابی زیادی داشت. پیش از انقلاب برای سرکوب اعتراضات، نیروهای نظامی با نفربر وارد شهر شده بودند.

آن زمان فریدونکنار را به عنوان قم مازندران می‌شناختند. شهری مذهبی و انقلابی بود. جلسات انقلابی زیادی در این شهر داشتیم. یکی از شهرهایی بود که در مازندران تحرکات انقلابی را زود آغاز کرد. شهادت‌هایی که در فریدونکنار داشتیم نشان دهنده انقلابی بودن شهر است. فریدونکناری‌ها در دوران انقلاب 4 شهید تقدیم انقلاب کردند. محور همه حرکات‌مان مانند سراسر کشور مسجد بود. مساجد ولیعصر(عج)، امام سجاد(ع)، امام جعفر(ع) و جامع محور و مبدأ اصلی حرکات ما بودند. با این‌که فریدونکنار و بابلسر شهرهای توریستی آن زمان بودند و وابستگان رژیم سابق حضور پررنگی در این منطقه داشتند، اما مردم هر دو شهر تحت تأثیر این رفت و آمدها قرار نگرفتند و جانانه پای انقلاب ایستادند.

از همان زمان کمک کردن به روستاها برای آبادانی این مناطق را آغاز کردیم. پس از پیروزی انقلاب تشکلی با عنوان بسیج ملی مستضعفان راه‌اندازی کردیم تا امنیت برقرار شود. جهاد سازندگی را هم در فریدونکنار تشکیل دادیم که در هر دو تشکل مؤسس و مسئول بودم. آبان 1359 هم به سمت جبهه رفتم.

اعتراض با زبان هنر و ورزش

رحیم مولاییان
نقاش و مدرس هنر

سال 1357 دانش‌آموز دبیرستان دکتر معین بابل بودم. در محله «دباغ‌خانه‌پیش» بابل خانه داشتیم. 17 سالم بود و در سن هیجان و شور انقلابی قرار داشتم. فعالیت‌های انقلابی‌مان از مدرسه رنگ و بوی جدی گرفته بود. اما پیش از این‌که در مدرسه این فعالیت‌ها را آغاز کنم، در زمین فوتبال یک حرکت اعتراضی را رقم زدم. شهریور سال 1357 عضو تیم جوانان مازندران بودم. مسابقات قهرمانی فوتبال جوانان ایران در گیلان برگزار می‌شد. تیم خوبی داشتیم و به فینال رسیدیم. در فینال باید با تیم تبریز بازی می‌کردیم.

پیش از بازی سرمربی‌مان زنده‌یاد «مجید صفابخش» خبر ماجرای واقعه 17 شهریور 1357 را به ما گفت. زمانی که داور سوت آغاز بازی را زد، وسط زمین اعلام کردم به احترام شهدای امروز یک دقیقه از جای خودمان حرکت نکنیم. بازیکنان دو تیم یک دقیقه بازی نکردند. جوان بودم و کمی هم می‌ترسیدم. اما دیدم تماشاگران هم از جای‌شان بلند شدند و عده‌ای شروع کردند به شعار دادن. جزو مسابقاتی بود که به صورت زنده هم پخش می‌شد. خانواده‌ام می‌گفتند وقتی این اتفاق افتاد صدای استادیوم را از تلویزیون قطع کردند. ما آن بازی را بردیم و قهرمان ایران شدیم.

مهر که رسید، مدارس باز شد. در دبیرستان تعدادی از بچه‌ها که بزرگتر از ما بودند فعالیت سیاسی می‌کردند. برای ما کلاس خصوصی درسی می‌گذاشتند و در کلاس علاوه بر درس، مسائل سیاسی را بیان می‌کردند. همین کلاس‌ها زمینه فعالیت ما را بیشتر کرده بود. یک گروه هنری هم به نام «نقاشان آبی» داشتیم که من، «احمد نصراللهی» و تعدادی دیگر از هنرمندان امروز عضو آن بودیم.

«حسین گل‌بابازاده» که امروز در ژاپن ساکن است و با نام «گلبا» در محافل هنری دنیا می‌شناسندش این گروه را تشکیل داده بود. گروه هم هنری بود و هم اجتماعی و سیاسی. در نشست‌های این گروه روزنامه و کتاب و مقاله می‌خواندیم. یکی از کارهایی که می‌کردیم هم برپایی نمایشگاه هنری مرتبط با انقلاب در شهر بابل بود. نقاشی‌ها، کاریکاتورها و عکس‌ها را با یک نخ وصل می‌کردیم و به شکل ریسه در می‌آوردیم.

به نقطه‌ای از شهر می‌رفتیم و اگر مأموران نبودند، دو سر نخ را به جایی وصل می‌کردیم تا مردم آثار هنری مرتبط با انقلاب را ببینند. معمولا در کنار پارک ملی سابق که شهرداری امروز است این کار را انجام می‌دادیم. وقتی خبر می‌دادند مأموران نزدیک شدند هم بلافاصله نقاشی‌ها می‌گرفتیم و فرار می‌کردیم. مردم هم معمولا تحت تأثیر انقلاب پای نقاشی‌ها می‌ایستادند و تماشا می‌کردند.  

نزدیک‌های انقلاب همگام با مردم شهر، بیشتر وارد فضای شهری می‌شدیم. صدای تیراندازی که می‌آمد، در خانه‌ها باز می‌شد تا پناه ببریم. یادم هست سر سه راه بیدآباد بابل تیراندازی شده بود، در یکی از خانه‌ها باز بود و من وارد آن خانه شدم. حدود یک ساعت در خانه ماندم و خانم آن خانه که ایران خانم صدایش می‌کردند با چای از من پذیرایی کرد.

*این مطلب در شماره امروز روزنامه همشهری مازندران چاپ شد و برای بازنشر در اختیار ما قرار گرفت.