جمعه 23 شهريور 1397-19:47

گزارش یک روز حضور در رزمایش بسیجیان سوادکوه

جایی که حقیقت هست

نیروهای بسیج کنار یکدیگر با نظم خاصی  به صف ایستاده اند. گردان های بیت المقدس، امام حسین و کوثر برای اجرای رزمایش آماده می شوند. حال و هوای جبهه در وجودم بیدار می شود، هرچند دوران جنگ را خیلی لمس نکردم.


مازندنومه؛ سرویس سیاسی، حلیمه خادمی: ساعت 7 صبح بیست و سوم شهریورماه است و هوا به خنکی گراییده و بوی پاییز شهر را لبریز کرده است.

راهی ستاد فرماندهی بسیج ناحیه سوادکوه می شوم. قرار است امروز مرحله نخست رزمایش «اقتدار عاشورایی بسیج؛ سپاهیان محمد رسول‌الله 2» با حضور گسترده بسیجیان برگزار شود.

 نیروهای بسیج کنار یکدیگر با نظم خاصی  به صف ایستاده اند. گردان های بیت المقدس، امام حسین و کوثر برای اجرای رزمایش آماده می شوند. حال و هوای جبهه در وجودم بیدار می شود، هرچند دوران جنگ را خیلی لمس نکردم.

سرهنگ حسین نژاد -فرمانده  سپاه  شهرستان سواکوه- را می بینم که پرکارتر از سایران است. می گوید: «رزمایش در سه سطح و سه مرحله فراخوانی،  تجمع و مرحله ستون کشی از سپاه شهرستان تا پارک شهید مرادی آغاز می شود،  بعد از مراسم صبحگاه نیز  بسیجیان در اردوگاه روستای استخرسر  به مدت 24 ساعت استقرار می یابند.»

قرار است در اردوگاه آموزش های لازم و کلاس های توجیهی برگزار شود و سپس مرحله سوم اعزام 49 گروه جهادی به مناطق شهرستان جهت ساخت خانه محروم اجرا می شود.

فرمانده سپاه سوادکوه ادامه می دهد: «رزمایش با اعزام 200 بسیجی خواهر و 870 بسیجی برادر  ازمنتخبان گردان بیت المقدس، کوثر، فاتحین و امام حسین (ع) در هفته دفاع مقدس  به مرکز استان ادامه می یابد.»



*از جلو نظام...

از جلو نظام...خبردار... این را فرمانده گردان امام حسین(ع) می گوید و با طنین خاصی جواب می گیرد. طنین اقتدار در دل کوه های سوادکوه می پیچد.

حالا بسیجی ها به ستون از دروازه قرآن عبور می کنند. تمام سنین در این رزمایش حضور دارند؛ خواهر و برادر، پیر و جوان. حسین فهمیده ها را می توان لابه لای صفوف دید، پیر غلام ها هم هستند که عکس رهبری را بر سینه حک کرده اند.

نگاهم می خورد به صفی که یک بسیجی در حال بستن سربند یا زهرا برای نفر جلویی است. قصه ی جنگ در حال تکرار است اینجا.

«محمد یاسین» سه سال است که عضو بسیج شده و تا کنون 7 بار در این رزمایش ها شرکت کرده است. این نوجوان عشقش به بسیج را دلیل حضور اعلام می کند و می گوید: «اگر روزی دفاع از کشور لازم باشد خواهم رفت.»

*در صف مقدم

حالا پارک شهید مرادی.... سکوت زمان با صدای تکبیر شکسته می شود. اسطوره های یقین با ذکر لبیک یا حسین، آمادگی خود را برای  ماموریت در همه عرصه‌ها اعلام می کنند.

زمان عملیات محیرالعقول است. موتورسواری از روی سینه ی بسیجی ها رد می شود و سپس عبور از حلقه آتش و نمایش مهارت و جان سختی و اقتدار.



چشمم به «علی رحمت زاده» می افتد. از سال 1360 فرمانده پایگاه و بسیجی بود و امروز با 67 سال سن هنوز در صف مقدم رزمایش قرار دارد.

رژه گردان امام حسین (ع) آغاز شده. هر لحظه تصور می کنم وسط خط مقدم جبهه ای قرار گرفته ام و شاهد نمایش شکوه و پیروزی کشورم هستم.

*دو مادر

در اردوگاه هستم و یکی از دو زن حاضر. چادر رزمندگان برپا شده است. بسیجی ها اطمینان را در تمام وجودت تزریق می کنند و تو چه مغرورانه می توانی اینجا قدم برداری.

اندکی بعد گروه رزمایش خدمت به همراه فرمانده سپاه سوادکوه برای ویزیت راهی خانه شهیدان «درخوش» و «حامدی» می شوند. کوچه های خاکی استخرسر را طی می کنیم تا مهمان مادر شهیدان درخوش شویم. پزشک با خوش رویی مادر شهید را ویزیت می کند.

کنار این مادر پرصلابت نشسته ام. نامم را می پرسد و جواب می دهم. دکتر هم چنان مشغول ویزیت است. به عکس شهیدان درخوش می نگرم. نام شهید یوسفعلی، یادمان ورودی پارک جوارم را در عمق ذهنم بازنشانی می کند.

مادر شهید حامدی اما عکس فرزند دلبندش را به گردن آویخته، چون پلاکی که نام شهدا بر آن نقش بسته باشد.

دکترعباس نژاد نسخه این مادر شهید را می نویسد و دفترچه را به دست افراد گروه می دهد تا داروهای مادر شهید را تهیه کنند.



محمود دلاوری -بهیار اعزام شده از بیمارستان شهدای زیراب- می گوید: «بیشترین مراجعه کنندگان امروز، بیماران مبتلا به فشار خون و بیمارهای قلبی منطقه بوده اند که پیک های رزمایش خدمت بعد از تهیه دارو، آنها را در اختیار بیماران قرار خواهند داد.»

*بازمانده

از کنار چادرها می گذرم. روی آن ها نوشته شده گروهان اول دسته یک،گروهان دوم دسته سه و....

«علی خلیل نژاد» از سال 64 به عنوان یک بسیجی در میادین حضور داشته است. می گوید: «دوستان خوبم مانند خلیلی و آزادی در جبهه به شهادت رسیدند و من  از آن قافله جا مانده ام.»

 صدای اذان در اردوگاه طنین انداز می شود و حالا هنگام برپایی نماز مغرب عشق است.

روی نیمکت کنار یکی از چادرها می نشینم. غروب جمعه است. به این می اندیشم در تمام مدت که ما در روزمرگی ها روزگار می گذراندیم، اینان هر دم آماده بوده اند.

12 ساعتی می شود که در رزمایش هستم. از صبح هرچه دیده ام اقتدار بوده است و صلابت و انسجام و مهربانی و لبخند بسیجی ها. اینجا درجه دار، مهندس، دکتر، طلبه و دانش آموز و دانشجو، متحدالشکل لباس خدمت به تن کرده اندو همه یک تن هستند با هدفی واحد.

من اردوگاه را ترک می کنم تا وارد روزمرگی هایم شوم، اما بسیجی ها می مانند تا آخر خط.