دوشنبه 26 آذر 1386-0:0

مسافران جاده ی عشق یک طرفه

يادداشتي از:جواد بيژني-بابل


داستان اول
قاب اول :حدود 40 سال پیش

تمام اهالی قدیمی محله حصیرفروشان بابل جوونی رو به اسم رضا به یاد دارند که شب ها به تیر چراغ برق کوچه تکیه می داد و  آهنگی از جبلی رو با صدای قشنگی می خوند: مهتاب نقره سر زد مریم بیا بیا / انگشتری به در زد مریم بیا بیا/ ستاره میزنه سو سو/ اشاره می کنه ابرو/ شب آشنایی مریم بیا بیا/ همه دلربایی مریم بیا بیا
رضا که از یه خانواده ضعیف بود و تیپ و قیافه خاصی هم نداشت عاشق دختر زیبای یه خانواده بسیار اصیل میشه ولی این دو نفر هیچ رقمه به هم نمیخوردن تا حدی که مردم به این ماجرا می خندیدند. بعد ها همونجوری که همه اهل محل فکرشو میکردند رضا به عشق نمی رسه و دختر جای دیگه ازدواج میکنه و صدای آواز رضا خاموش میشه...
قاب دوم: حدود 20 سال پیش
مردی میانسالی بود که چشمای خماری داشت و دائماً با کت کثیف و رنگ و رو پریده اش تو کوچه ها پرسه میزد. آدم عجیب غریبی بود چون تو آستر داخل کتش دکمه های زیاد و جور و واجوری کنار هم دوخته شده بود. این مرد که بهش میگفتند "رضا مست" دیوونه ای بود کاملاً بی آزار ...
قاب سوم: حدود 15 سال پیش
صبح یه روز سرد زمستونی جسد بی جووون مردی رو تو کیوسک تلفن نزدیک مسجد جامع پیدا میکنند که از سرما یخ زده بود . آره . رضا مست همون آوازه خون شبهای محله حصیرفروشان از سرما مرده بود ...

داستان دوم:
این ماجرا رو باید با احتیاط تعریف کنم چون تقریبا جدیده و حرف و حدیث های زیادی پشت سرشه !
قاب اول : 6 سال پیش
میگن پسری به اسم مهدی عاشق دختری میشه و پس از آشنایی مختصری طبق گفته های اطرافیان پسر ، مهدی موافقت اولیه برای ازدواج رو می گیره. بعد مدتی دختر متوجه میشه این پسر اصلاْ مناسب اون نیست و از ازدواج با اون منصرف میشه. مهدی هم که همه چیز رو برا خودش تموم شده میدیده میره در خونه دختره. اول با ضربات چاقو عشقش رو میکشه و بعدش میره سر قبر مادرش و همونجا با همون چاقو رگ خودشو میزنه. پلیس اونو که نیمه جون سر قبر مادرش افتاده بوده  پیدا می کنه و به بیمارستان میرسونه. فردا شهر بابل پر میشه از اعلامیه فوت دختره که بالاش نوشته:(باَیِ ذَنبٍ قُتِلَت؟/ به کدامین گناه کشته شد؟)
قاب دوم: دیروز
تو قبرستون جوون دوربین به دستی به یه سنگ قبر بر می خوره که صاحبش رو اکثر مردم شهر میشناسن: پسری که به جرم قتل عمد معشوقه اش اعدام شده بود. شعر عجیب روی سنگ مزارش باعث میشه که جوون دوربین به دست از این قبر عکسی بگیره و شما رو تو خوندن اون شعر شریک کنه:
بازیچه ی دست یار بودن عشق است / در پنچه ی خود، شکار بودن عشق است
در محکمه ای که یار قاضی باشد / محکوم طناب یار بودن عشق است(axkhane)