يکشنبه 8 ارديبهشت 1387-0:0

تعامل و تقابل ادبیات بومی و پسامدرن

ولی الله پاشا زانوسی،شاعر و روزنامه نگار نوشهري


1- ادیبات ، واکنشی به کنش های طبیعی و جبری زمان در بستر زبان است . بازتاباننده ی آن چیزهایی است (باید باشد ) که در مسیر او قرار می گیرد . آنچه که در این انعکاس ، زبان ادبی (شعر ) را با شیوه های رایج بیانی ( مکالمه ) متمایز می کند، بی واسطه گی آن به صرف ایجاد ارتباط است . زبان گفتار یا معیار، زبانی صرفاً ارتباطی برای بازگویی نیازها و خواسته ها و انتقال مفهوم است و منشأ عقلانی دارد . حال آن که زبان شعر ، زبان ناگفته هاست . آنچه را که زبان معیار، توان بازگویی آن را ندارد به شیوه ی خود بیان می کند اما هدفش انتقال پیام و ایجاد ارتباط نیست که در این صورت جایگاه آن تنزل می یابد . زبان شعر پیام و اندیشه نمی دهد ، به اندیشیدن دعوت می کند . بنابراین هر کس با هر بضاعتی آن چه را در او می یابد که جستجو می کند .

2- وقتی از ادبیات بومی نام می بریم ، به بخشی از هیئت کلی ادبیات در جغرافیایی محدود نظر داریم . ادبیاتی با پیشینه ی تاریخی ،فرهنگی و اقلیمی برگرفته از زبان یا گویش خاص خودش. ادبیات بومی نیز همانند ادبیات رسمی ، متکی به عنصر زبان است و زبان ادبیات ،  به واسطه ی کارکردش بیان کننده آن چیزی است که دیده یا گفته نمی شود . بنابراین زبان شعر به عنوان سر شاخه ی مهم ادبیات از بلندای خود چیزی را نشان می دهد یا بیان می کند که دیگران نمی توانند ببینند یا بشنوند و این با هنجارها و مولفه های مکرر مغایرت دارد و جزم اندیشان آن را بر نمی تابند و به انکار آن می نشینند .

 اگر برای زبان ادبی کارکردی روشنگرانه و آینده گرا قائل نباشیم ، لااقل بایستی بپذیریم که به طرح موضوعات عصر و زمان خودش بپردازد . چرا که در غیر این صورت دچار انجماد و زنگار می شود که توان انعکاس لااقل آنچه را که هست و می بیند را نیز ندارد و آدمیان نیز نمی توانند خود را و دیگران را در آن ببینند و بشنوند . ادبیات بومی به پشتوانه پیشینه ی تاریخی همواره آبشخور مطمئنی برای سیرابی ادبیات ملی و جهانی بوده و هست . فربه گی و غنای ادبیات هیچ قوم و ملتی بدون تأسی به ادبیات بومی میسر نخواهد بود .

در چند سده گذشته ، غرب برای برون رفت از عقب ماندگی ، عوام زدگی و ایجاد تحرک و پویایی به مقابله تمام عیار با مظاهر و عناصر سنتی برخاست و به مدد مدرنیته به نفی وجوه گوناگون سنت پرداخت و با ارائه تعاریف تازه ، جهان تازه ای را با الگوهای جدید به نمایش گذاشت . نتیجه آن شد که در بخش های صنعتی به توفیقاتی دست یافت و با اکتشافات و اختراعات شکل زندگی ، ذائقه های فکری و فرهنگی و نیز جهان بینی انسانها دچار تغییر گردید . رفته رفته انسان به ماشینی جهت تولید و مصرف بیشتر تبدیل شد و آن چه که در این میان مغفول ماند ، هویت و سرشت انسان بود . این موضوع موجب شد  تا انسان ماشین زده به خود آید و هویت از دست رفته  خود را باز جوید که اومانیسم محصول این نگرش است .

 بخشی از این جستجو می بایست در گذشته صورت پذیرد که این امر با ذات مدرنیسم مغایرت داشت ، بنابراین برای حل این مسأله وضعیت تازه ای به نام پسامدرن پا به میان گذاشت و بی آنکه از خود مکتب یا مرام تازه ای به جای گذارد و در محور جانشینی قرار گیرد صرفأ برای شکست قطعیت ها و امور لا یتغیر در محور همنشینی با نگرش تعاملی به تلفیق عناصر و دست آوردهای مثبت و قابل ارجاع در گذشته و ترکیب و تلفیق آن با شاخصه های اکنون پرداخت . به نوعی پسامدرن تلطیف و تلفیق سنت و مدرنیته را شامل می شود . نشانه گیری اصلی پسامدرن قطعیت ها ی مدرنیته و تقدس گرایی سنت است .پسامدرن می خواهد بگوید که : هیچ چیز همه چیز نیست .

پسامدرن در برخورد با ادبیات بومی در مقام تعامل بر می آید . از ظرفیت های پیدا و پنهان آن بهره می جوید و در ماندگاری خود از آن استفاده می کند .

ادبیات بومی تا زمانی می تواند در این وضعیت (پسامدرن ) دوام آورد که وامداری خود را از المان ها و سنت های قطعی شده و غیر قابل ارجاع حذف نماید . در گردش طبیعی این  جریان به چرخش در آید و از زوایای متفاوت اما از چشم خود به جهان پیرامون بنگرد .

نمونه این رویکرد رادر ادبیات بومی می توان درآثار نیما سراغ گرفت .

در يک نگاه کلی نيما بجای اينکه در بستر شعر ما را به گذشته پرتاب ومتوقف کند، عناصر گذشته را در زندگی اکنون جاری ساخت. اين چيزي است که می توان از آن به عنوان گرانیگاه شعر پست مدرن یاد کرد که بومی سرايان و حتا شاعران پیشرو کمتر به آن توجه نشان می دهند.(zanoosi)