تعداد بازدید: 2397

توصیه به دیگران 1

يکشنبه 2 مرداد 1390-0:42

هر اسمی که دل تان خواست روی این نوشته بگذارید!

...چهره اش را دیدی ؟ به خدا مرا یاد فیلم"مرلین جادوگر" انداخت! اینها به کنار صدایش،صدایش  را شنیدی ؟به خدا مرا یاد بوق حمام انداخت! آن وقت تو بی انصاف می گویی چرا از خانه بیرون آمدی ؟  اگر ناهید 20 سال دیگر شبیه مادرش شود من چه خاکی به سرم بریزم؟!(طنزنوشته اي از:دانا کبيري،آهنگ ساز و نويسنده ساروي)


 در سایت های مختلف خواندم که آمار طلاق سیر صعودی را طی می کند و تا 30% اضافه شده! واقعا وحشت کردم .... ما که هستیم ؟  کجا هستیم ؟... چه می کنیم ؟ ....

تو را خدا نگویید به تو چه مرد حسابی! روان شناسی ؟ جامعه شناسی ؟ مصلح جامعه ای ؟اصلا در این صحنه سیاست و کیاست و ریاست تو جایی داری که این طور نگران می شوی!؟

حالا اگر هم پرسیدید اشکالی ندارد دلیلش را می گویم .

بر اساس تحقیقات میدانی و غیر میدانی و اصول روان شناختی و تحقیق و تفحص و در راستای اصل مبارزه با بحران اقتصادی ناشی از کمبود سکه بهار آزادی در کشور، چند راهکار مختصر و مفید و mp3 برای جوانان عزیز آماده به ازدواج اعم از مذکر و مونث به عرض می رسانم .

حقیر معتقد است که اگر عزیزان در آرزوی ازدواج این چند مسئله را رعایت کنند به امید حق و ان شا الله ممکن است که ازدواج شان به جدایی منجر نشود.

 نصیحت مربوط به طبقه مذکر

1- ایضا در ارتباط با مادر زن آینده

قبل از ازدواج و حتی قبل از اینکه بخواهید به خواستگاری بروید،سعی کنید حتما مادر  دخترخانم مورد نظر و یا به عبارتی مادر زن آینده تان را ببینید! چرا ؟

حکایت

دوستم می خواست به خواستگاری دختری برود. از آنجا که پدر و مادرش در شهر ما ساکن نبودند و بازهم از آنجا که فکر می کرد من سر و زبانم مناسب است به اصرار می گفت تو باید همراه من به خواستگاری بیایی و اگر نیایی دوستی مان به هم می خورد و از این حرف ها و دائم می نالید که اگر "ناهید" زن من نشود من می میرم، نیست می شوم ، نابود می شوم و...من هم که اصلا حوصله خواستگاری و این حرف ها را نداشتم .

ار او اصرار و از من انکار. عاقبت  دیدم بنده خدا گناه دارد و فکر کردم برویم و کار خیری  انجام بدهیم.

به هر حال رضایت دادم و یک روز صبح زنگ زد که امروز آماده باش عصری می خواهیم به خواستگاری ناهيد خانم برویم .

عصری به خانه ما آمد و باهم راه افتادیم. در میان راه دیوانه ام کرد ... تو رو خدا کار را تمام کن،هر چه زودتر بهتر، تو را به ارواح مادرت دس دس نکن،تو را جان هر کس دوست داری ... داد زدم بابا خفه شو، دیوانه ام کردی ! گفتم باشد دیگر، چقدر حرف می زنی؟! از مجنون هم بدتر شدی !

به هر تقدیر به در منزل ناهید خانم رسیدیم و بعد از زنگ و دیگر مسائل وارد خانه شدیم .

خانه شان یک آپارتمان معمولی و کوچک بود مانند تمام آپارتمان های دیگر ولی انصافا خیلی تمیز بود .

ناهید خانم خودش ما را به اتاق پذیرایی راهنمایی کرد و بعداز اتاق خارج شد .

دوستم در پوست خود نمی گنجید. دست هایش را به هم می مالد و هی لبخند می زد؛ از آن لبخندهای احمقانه که کفر آدم را در می آورد ! رو به من کرد و گفت دیدیش؟تو رو خدا زیبا نیست ؟ دیدی چقدر خانم است ؟ گفتم: بله خدا او را به تو ببخشد !

در اصل به چشم خواهری قیافه اش بد نبود و البته بیشتر ملاحت جوانی بود که جلب نظر می کرد. همین طور که من و دوستم مشغول صحبت کردن بودیم،در اتاق باز شد. ناهید خانم به اتفاق خانمی حدود 50 سال وارد شد .

یا جده سادات ! چشم تان روز بد نبیند، قدی کوتاه، کمی تا قسمتی چاق،موهای وز وزی از زیر روسری بیرون زده، چهره ای خشن و صورتی با قسمتی ته ریش  که احتمالا فرصت نکرد اصلاح کند و ... فکر می کنم همین برای معرفی کافی باشد.

ناهید خانم فرمودند: مادرم و خانم هم باصدایی دورگه که چه عرض کنم چهار رگه فرمودند: خوشوقتم .

من مشغول لبخند زدن و دلبری زورکی بودم که دیدم دوستم هی وول می خورد و با مشت به پشتم می زند و صدایی از خودش در می آورد که هیچ شباهتی به صدای انسان نداشت!

 نگاهی به او انداختم،دیدم هی اشاره می کند که برویم. داشتم دیوانه می شدم , آخه آدم ناعاقل چه آمدنی، چه رفتنی ؟ چرا این طوری می کنی ؟!

دیدم خیر ول کن نیست، به سرعت همراهم را در آوردم و تظاهر کردم که با من تماس گرفته اند در گوشی گفتم ،حتما همین الان می آیم و به سرعت بلند شدم و گفتم یکی از دوستان نزدیکم تصادف کرده و من باید سریعا به بیمارستان بروم. با یک عذر خواهی کوتاه از خانه خارج شدم و دیدم دوستم منتظر من است و من اصلا نفهمیدم او کی از منزل خارج شده ؟!

محکم به پشتش زدم و گفتم: ابله!چرا با آبروی آدم بازی می کنی؟ مگر مغز خر خوردی؟ آن اصرار و سرعت در رفتن به خانه شان و این هم خروج احمقانه از خانه شان ! دیوانه رنجیری! این چه معنی دارد ؟

دیدم همین طور با تعجب دارد نگاهم می کند! گفتم: چرا جواب نمی دهی ؟

گفت:جواب چه چیزی را ؟مگر ندیدی ؟ مگر ندیدی ؟ پرسیدم: چه چیزی را؟ فریاد زد:مادرش، مادرش را! استاد با شعور ریش مادرش اندازه ریش حسن پر پشت بود(حسن پر پشت از دوستان همکلاسی دبیرستان مان بود که در انبوهی ریش شهرت تام داشت!)

بعد ادامه داد:چهره اش، چهره اش را دیدی ؟ به خدا مرا یاد فیلم"مرلین جادوگر" انداخت! اینها به کنار صدایش،صدایش  را شنیدی ؟به خدا مرا یاد بوق حمام انداخت! آن وقت تو بی انصاف می گویی چرا از خانه بیرون آمدی ؟  اگر ناهید 20 سال دیگر شبیه مادرش شود من چه خاکی به سرم بریزم ؟ فکر می کنی من چاره ای غیر از خودکشي دارم ؟ !!! مرا هم به فکر فرو برد. راستی اگر ناهید خانم شبیه مادرش شود...؟!

 نصیحت دوم

 وضعیت مالی

عشق در هر زمینه حرف اول را می زند ولی در کنار عشق اگر نیم نگاهی به دیگر مسائل از جمله شاغل بودن خانم و وضعیت خوب پدر زن آینده داشته باشید، شک نکنید که ضرر نمی کنید.

به هر حال از قدیم گفته اند که یک دست صدا ندارد و پس اگر خانم شاغل باشد می شود دو دست و آن وقت دست ها صدا دارد و زندگی شیرین می شود!

و از آن هم بالاتر اگر پدر خانم آینده، وضع مالی اش بد نبود و به قولی دستش به جیبش می رفت و می توانست پشت چند تا از چک هایتان را امضا کند،دیگر زندگی شیرین و شیرین تر می شود! و اگر دختر خانم برادر هم نداشته باشد دیگر ظرف عسل آماده است بی معطلی خودتان را در آن بیندازید !!

(بالا غیرتا دختر خانم هایی که شاغل نیستند و یحتمل دست پدرشان به جیب شان نمی رود و احتمالا چند برادر دارند ! از من ایراد نگیرند که پس تکلیف ما چیست؟)

بنده اعتراف می کنم که حرف این عزیزان بسیار منطقی و درست و انسانی است، ولی من برای این عزیزان راهکاری ندارم! من فقط ای نسخه اي ناقص را می توانم بپیچم و انشا الله دیگر عزیزانی که به مراتب عقل شان از من بیشتر است در این مورد مسائلی را بیان خواهند کرد .

بگذریم. با عنایت به مسائل گفته شده فکر نکنیم که در اینجا عشق نفی شده و با یک نظر دیدن، عاشق شدن از بین رفته و ایضا  مردن در راه عشق و دیوانه شدن از بین رفته! اصلا و ابدا، همه اینها به جای خود باقی هستند ولی در کنار آنها مسائل بالا را هم اضافه کنید! این مسائل آن قدر واضح است که نیاز به حکایت ندارد، ولی برای تان یک مثال ساده می زنم .

حتما در خیابان ها چشم تان به پیکان های ماقبل تاریخ و از جنگ بر گشته زیاد خورده و اگر دقت کنید پشت اکثر آنها نوشته شده: بیمه فرضا تکیه ... و یا بیمه... که این خود حکایت از ایمان وافر و بی آلایش صاحب ماشین دارد ولی اگر خدای ناکرده،خدای ناکرده این پیکان بیمه شده تصادفی بکند مسلما افسر راهنمایی آن بیمه نوشته شده پشت ماشین را قبول نمی کند و از صاحب ماشین کارت بيمه آسیا، ایران، پاسارگارد،البرز  و... را می خواهد و اگر آقای صاحب ماشین نداشته باشد باید جرینگی تمام خسارت را بپردازد!

فکر می کنم موضوع را گرفتید،منظورم در کنار عشق پول هم بد نیست ... همین و همین .

 نصیحت سوم  و آخر

در باب  سطح فرهنگی خانواده ها

 به نظر من این مسئله از همه مهم تر است. این قضیه شوخی بردار نیست. سخت جدی اش بگیرید و گرنه کلاه تان پس معرکه است!

سعی نکنید بلکه حتما با کسی که فرهنگ خانوادگی اش به شما نمی خورد ازدواج نکنید !

نمی دانید چنان بلایی  به سرتان می آید  که مرغان  هوا گریه  که هیچ  قاه قاه به  حال تان می خندند  !

 با کسی ازدواج نکنید که درجمع دوستان تان با  کلمات کوچه بازاری کاری کند که تنها چاره تان چنگ زدن به صورت تان باشد! یا وقتی با دوستان تان نشسته اید و از شعر حافظ و نوشته های شکسپیر می گويید علیا مخدره با صدای بلند در حال قیمت گذاری و گزارش ارزانی و گرانی پوشاک در بازار است و یا اگر فرصتی دست بدهد و با خوشحالی یک فیلم زیبای هنری را به خانه بیاورید و با شعف دعوتش کنید که در کنار شما به دیدن فیلم بنشید، بعد از چند دقیقه کنسرت خر و پفش شما را از هرچه فیلم هنری بیزار کند .

اگر چنین بلایی را به سرتان آوردید اصلا دنبال جش عروسی و مهمانی مراسم عقد آن چنانی و این چنینی نروید که نتیجه اش غیر از آبروریزی نیست!

در نظر بیاورید که در جشن عروسی فامیل های عروس و داماد دو طرف مانند اکثریت و اقلیت پشت به هم نشسته و یک طرف مشغول رقص تویست و جرک و راک اندرول و ایضا ایرانی هستند و طرف دیگر با شلیته مشغول لاک سر سما!آن طرف سالن ارگ و جاز و گیتار و این طرف لگن و تشت و نهایت  لله وا و دسرکوتن!

نکنید آقا، نکنید این کار آخر و عاقبت ندارد .


 و اما نصیحت های مربوط طبقه مونث

برای این عزیزان هم سه نصیحت توپ دارم:

 نصیحت اول: در آیین دوست یابی

عزیزان مونث آماده به ازدواج  این مسئله را جدی بگیرند،حواس تان  در ارتباط با انتخاب دوستان تا ن جمع باشد! خیر ... فکر نکنید می خواهم راجع به اخلاقیات و نجابت و خانواده دوستان تان صحبت کنم،  نخیر اصلا و ابدا چون مطمن هستم که دختر خانم های عزیز خودشان عقل شان از من بیشتر است و در این ارتباط  کاملا هوشیارند، نصیحت من چیز دیگری است.

می خواستم بگویم حالا در دوران دبیرستان و یا دانشکده فرقی نمی کند،سعی کنید دوستان صمیمی تان را از میان کسانی انتخاب کنید که جسارتا چهره شان نامطلوب و یا حداقل از چهره شما نا مطلوب تر باشد و وقتی خواستید عکسی دست جمعی بیندازید در وسط بايستید! تعجب نکنید، دلیلش را می گویم .

خودتان بهتر می دانید که جامعه ما یک جامعه سنتی است و بیشتر ازدواج ها از طریق انتخاب دوستان و فامیل و عمه و خاله و دختر دایی و ...صورت می گیرد.

خوب حالا آقا پسری می خواهد ازدواج بکند . تمام فامیل بسیج می شوند تا دختر مناسب را پیدا کنند و بعد از تبادل نظر های زیاد و در نظر گرفتن تمام جوانب اعم از خانواده و نجابت و تحصیلات وغیره  وقبل از خواستگاری دیدن آقا زاده آخرین و در اصل مهمترین قسمت مسئله است .

امکان دیدن حضوری آنها هم در خانواده های سنتی نبوده و نیست و نخواهد بود .عکس تکی  شماهم که مسلما در آلبوم های خانوادگی دوستان و افرادی که شما را می شناسند وجود ندارد پس می ماند عکس های دسته جمعی با دوستا!!

عکس دسته جمعی شما در دست خاله خانم , عمه خانم و دختر دایی و ...موجود و آقازاده در کنار مامان جان می واهد به عکس نگاهی بیندازد.

لپ قضیه اینجاست که شما در وسط عکس و در کنار فرضا چهار نفر از دوستان تان که بحمدالله چهره های مطلوبی ندارند و یا حداقل به خوش چهره ای شما نیستند می درخشید! حالا آقازاده و مامان جان مربوط (رویم به دیوار) مگر مغز خر خورده باشند که شما را انتخاب نکنند !

و حالا بر عکسش باشد و به نصیحت بنده عمل نکنید، با چهار نفر از دوستان تان عکس بگیرید که فقط یکی از آنها از شما خوش چهره تر باشد .

عکس در دست مامان جان، عمه خانم و خاله خانم و زن دایی جون مشغول توضیحات وافی و کافی و تعریف از محاسن و نجابت و خانمی حضرت عالی که یک دفعه آقازاده می پرسد حالا این خانم کیست؟! و به عکس دوست خوش چهره شما اشاره می کند .

مامان خانم اخم می کند و می گوید چرا حواست را جمع نمی کنی، من این را می گویم و انگشتش را بر روی عکس شما می گذارد و شازده پسر می فرماید بله بله بسیار عالی است فقط می خواستم بدانم این خانم کیست و اشاره به عکس... از ما گفتن !!

 نصیحت دوم،مردان خوش چهره

از مردان خیلی خوش چهره پرهیز کنید.

مردان خیلی خوش چهره، بنده خداها بدون اینکه خودشان بخواهند متعلق به خودشان نیستند،چه رسد به اینکه متعلق به شما باشند. شاید از اینکه به هر جا می روید از قیافه شوهرتان تعریف می کنند و یا گاهی برق حسادت را در چهره آنها می بینید و شاید همچین بفهی نفهمی لذت هم ببرید خوشحال نباشید و بدانید و آگاه باشید که این تعریف ها و توجه ها عاقبت کار دست تان می دهد .

دوستی داشتم بسیار خوش چهره ( آمریکایی ها او را دزدیدند و در حال حاضر در منهتن زندگی می کند) خانم محترم ایشان هم تحت تاثیر چهره ایشان ازدواج با ایشان را بر مجردی بی دغدغه ترجیح دادند و دوست عزیز بنده بعد از مدتی چنانکه عادت او بود شروع به افاضات و تبادل نظر با طبقه نسوان فرمودند و در این میان خانم بیچاره او که به خاطر حفظ حرمت خود و خانواده اش چاره ای جز تحمل نداشت در رثای شوهر عزیز و حمایت از کانون گرم خانواده تا خبری را می شنید در کمال حلم و بزرگواری می فرمودند:بهروز(منظور شوهر مکرم شان بود)آنقدر با احساس و  دل رحم است که به هیچکس نمی تواند نه بگوید!

خود دانید  !

 و نصیحت سوم و آخرین آن

مردان هنرمند

ودسته دیگری از آقایان که اصلا نزدیک شان هم نباید شد هنرمندان هستند !

اگر به تمام نصایح من تا اینجا شک داشتید این یکی را حتما باید قبول کنید,،چون حداقل جنس خودمان را می شناسم و به کار خودمان عقلم می رسد .

از شما چه پنهان قومی عجیبند! نه شادی شان معلوم است نه غصه شان ! از هر چیزی ممکن است به گریه در بیایند و از هر چیزی به خنده ! اخلاق شان درست مانند هوای شمال است که نه آفتابش آفتاب است و نه سایه اش سایه !

می خواهید صحبت کنید می گوید باشد وقتی دیگر . دارم شعر می گویم !

می خواهید موسیقی گوش کنید می گوید لطفا خاموشش کن دارم آهنگ می سازم، موتیف از سرم می پرد. آقا این افراد حکایتی دارند وصف نشدنی!

و اما آن طرف قضیه که همه معتقدند هنرمند برای خلق اثر باید عاشق باشد هنرمندی که عشق نداشته باشد اثرش از آن روح لازم بر خوردار نیست!

هنرمند باید منبع الهام داشته باشد وگرنه نمی تواند اثری در خور و فاخر بسازد.عشق و منبع الهام ماتریال اصلی یک هنرمند است! خوب فکر نمی کنم جوابی داشته باشید و یا شاید اعتراضی هم نداشته باشید!

ولی فقط یک لحظه  فکر کنید که بعد از ازدواج با یک هنرمند... دیگر منبع الهامش شما نباشید .

مگر اینکه واقعا شخصی درست درمان و موجه و عاشق خانه و خانواده و همسر باشد(مثل بنده حقیر)  آن وقت شاید موردی نداشته باشد!

دیگر خود دانید !

 وکلام آخر اینکه هر دو دسته  از جنس مذکر و مونث می توانند کاری شگرف و سترگ و در خور انجام دهند .یعنی ازدواج نکنند! بازهم خود دانید!

  دانا کبیری، هنرمندی متعهد و خانواده دوست!!!


  • پنجشنبه 6 مرداد 1390-0:0

    البته اگر هنر مند به تعریف و مشخصاتی باشد که در شما می بینیم حتما و قطعا هیچ تنابنده دختری نباید میل به همسری با شما کند چون دیدند و دیدیم که چه با پدر شاعر - ترانه سرا - معلم شما برادران هنرمند؟ -مرد فروتن و سخت کوش وادی فرهنگ و ادب کرده اید....! از خزعبلاتی که بعنوان طنز سرهم کردید / و جای تعجب است که مازند نومه نامدار انرا به زیور چاپ برد / جز همین فراز اخیرش مفید فایده نبود رحمت به قبر ان پدر وارسته که اقلا همین ات یاد داد و به یادت ماند و معترف به ان شدی........

    • دوشنبه 3 مرداد 1390-0:0

      استاد دانا -میدونی عصر نصیحت و معرفت و انتقاد پذیری تمومه -جونا میخواند همه چیز را زیر سؤال ببرند -کشف کنند-اثر پذیر باشند - جوان امروز با جوان 20سال پیش خیلی فرق کرده - درصد طلاق تک رقمی بوده ولی الان تو هر روستای کوچک هم 30% طلاق داریم-

      • احسان مهديانپاسخ به این دیدگاه 0 0
        دوشنبه 3 مرداد 1390-0:0

        سلام استاد كبيري عزيز

        بسيار جالب بسيار طنازانه و هنرمندانه بود
        خب ! اصل لذت و اصل معرفت و اصل نصيحت را داشت ايضا كمي هم عريض و طويل و با همان اندازه خوش تركيب شده بود .

        خداوند استاد كبيري بزرگ را غريق رحمت و مغفرت نمايد و به شما سلامتي عنايت فرمايد انشاالله

        مشتاق ديدار مجدد شما

        • يکشنبه 2 مرداد 1390-0:0

          همه می دونن نصیحت دیگه اثر نداره ، یعنی منسوخ شده، روانشناسا می گن


          ©2013 APG.ir