تعداد بازدید: 3770

توصیه به دیگران 7

پنجشنبه 10 آذر 1390-8:29

چراغ هاي رابطه تاريکند

ديروز از راديوي ماشين جمله اي کنايه آميز شنيدم.گوينده مي گفت:"اعصاب چيست؟ اعصاب آن چيزي است که من ندارم،اما توقع دارم تو داشته باشي!"در ايران هيچ کس اعصاب ندارد ، از صبح تا شب پاچه هم را مي گيريم و سر هم داد مي زنيم و روي اعصاب هم راه مي رويم!


مازندنومه،سردبير:-حدود 50 خودرو در صف CNG ايستاده اند.در اين حين خودرويي بدون رعايت حق تقدم(شايد به دليل داشتن کارت ويژه و يا آشنايي و...)خود را به جايگاه مي رساند.دو راننده عصباني که مدت هاست در صف ايستاده اند به سويش مي روند و ابتدا جر و بحث و بعد پرخاش و يقه گيري و ...

*

-کارمند مشغول مکالمه است.او  تلفني به يک متقاضي مشاوره مي دهد.ارباب رجوع ديگري که چند دقيقه ايست معطل مانده،شروع به اعتراض و جر و بحث مي کند.دوست دارد تا آمده کارش راه بيفتد.هر چه هم کارمند توضيح مي دهد که دارد کارش را انجام مي دهد،نمي پذيرد و ادامه ماجرا همان پرخاشگري و داد و بيداد و يقه گيري است و...

*

-با سرعت کم از سمت چپ جاده در حال رانندگيست.راننده پشت سري چند چراغ و علامت مي دهد که راه را براي او باز کند.انگار عجله دارد.جلويي لج کرده و راه نمي دهد.در عرض يک دقيقه چراغ زدن به بوق هاي ممتد تبديل مي شود.چند متري جلوتر دو راننده کناري زده اند و مشغول يقه گيري و دعوا و زد و خوردند!چند نفري هم به تماشا مشغول!

*

ايراني ها اغلب پرخاشگر و کم ظرفيت شده اند.خوراک روزانه ما ديدن صحنه هايي است که سه نمونه آن در بالا گفته شد.مصداق ها همين موارد گفته شده نيست،من و شما روزانه مواردي از اين دست را در دامنه اي متغير-از جر و بحث و پرخاش ساده تا دعوا و ضرب وجرح-مي بينيم و شايد گاه خودمان هم در معرض همين تعارضات و پرخاشگري ها قرار گرفته ايم.

چرا آستانه تحمل ما تا اين اندازه پايين آمده که حتي با نزديک ترين افراد خانواده و دوستان خود نيز تعارض داريم؟علل اين همه پرخاشگري و کم شدن آستانه تحمل ما چيست؟

شش سال پيش در يک کارگاه آموزشي در تهران شرکت کردم.عنوان ورک شاپ"مديريت تعارض" و مدرس آن خانم"باربارا اسکراس"-مدير مرکز آموزش دويچه وله صداي آلمان-بود.

باربارا مي گفت به بيش از 50 کشور توسعه نيافته و هم سطح ايران سفر و اين دوره را برگزار کرده.مي گفت در تمامي اين کشورها وضعيت همين گونه است که در ايران است.در دل خوشحال شدم که تنها نيستيم و فقط در ايران نيست که تعارض،مديريت نمي شود!

تعارض برخورد آرزوها،علايق،عقايد،نظام هاي اجتماعي و يا افراد است که هم اکنون بخشي از زندگي ما شده است و اغلب بدون مديريت رها مي شود.

پرخاش و تعارض و جر و بحث به اين معناست که فرايند ارتباطي بين دو نفر ناقص است و ارتباط،موفق نبوده است.بايد دانست صحبت کردن هميشه به معناي شنيدن نيست،شنيدن هميشه به معناي درک کردن نيست،درک کردن هميشه به معناي توافق نيست و توافق هميشه به معناي اجرا نيست.

هر يک از ما هر لحظه در معرض تعارض و تنش و جدال قرار داريم؛با همسايه،با کاسب محل،راننده تاکسي،معلم فرزندمان،با همکارمان،مديرمان و حتي دوست صميمي و پدر و مادر و همسرمان.

مثلي چيني مي گويد:"هر مشکلي يک راه حل دارد:راه حل من،راه حل تو و راه حل صحيح!"براي جلوگيري از پرخاش و تعارض هم راه حل وجود دارد اما راه حل منطقي و درست که همان روشن کردن چراغ رابطه هاست.

به احتمال در نگاه نخست مشکلات اقتصادي و بيکاري و گراني و تصميمات بد خلق الساعه دولتمردان و مشکلات اداري و برخي مسايل اجتماعي و فرهنگي و سياسي ديگر را دليل هاي اصلي کم ظرفيتي و پرخاشگرشدن ايرانيان مي دانيم،اما به باور من ريشه اصلي بيشتر تعارضات و تنش ها و اختلاف ها،نداشتن مهارت هاي ارتباطي موفق است.

شايد ضعف عملکردها و پاره اي از تصميم گيري هاي اشتباه کاربه دستان و مسايل اقتصادي و مانند اين ها، آستانه تحمل ما را پايين آورده باشد،پرخاشگري هم علت هاي خانوادگي دارد،هم محيطي؛اما بايد اذعان داشت بخشي از مسايل اقتصادي و اجتماعي و سياسي و فرهنگي ما نيزخود معلول نبود مهارت هاي ارتباطي است.

ما يکديگر را نمي فهميم و اصلا" بلد نيستيم همديگر را بفهميم و درک کنيم،زبان مشترک نداريم،تنها به موقعيت و جايگاه خود مي انديشيم،دوست داشتن هامان بر اساس محاسبات عقلي و دو دوتا چارتا شده است و اگر به صرفه نباشد حتي از يک سلام ساده هم از هم نوعان مان دريغ مي کنيم!

در ايران چراغ هاي رابطه تاريک شده است؛عشق ها و مردانگي ها و از خودگذشتگي ها و نوعدوستي ها و دعاي خير براي در و همسايه را بايد در کتاب ها خواند،اگر به منفعت شخصي ما نباشد عاشق نمي شويم و دوست نمي داريم و رابطه برقرار نمي کنيم.همين است که از صبح تا شب پاچه هم را مي گيريم و سر هم داد مي زنيم و روي اعصاب هم راه مي رويم!

ديروز از راديوي ماشين جمله اي کنايه آميز شنيدم.گوينده مي گفت:"اعصاب چيست؟ اعصاب آن چيزي است که من ندارم،اما توقع دارم تو داشته باشي!"اين روزها هيچ کس اعصاب ندارد.

"دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ايوان مي روم و انگشتانم را

بر پوست کشيده شب مي کشم

چراغ هاي رابطه تاريکند

چراغ هاي رابطه تاريکند..."

فروغ فرخزاد.


  • جمعه 11 آذر 1390-0:0

    به واقع همین است که ما زبان مشترک ندارم و زبان مشترک خیلیها شده داد و بیداد و تشر و فریاد سر هم.مردم سر هم داد می زندد،مسئولان سر هم،مردم سر مسئولان و این توالی ادامه دارد...!سرانجام چه خواهد شد معلوم نیست؟

    • جمعه 11 آذر 1390-0:0

      صدرا ی عزیز تاریخ نمیخونی؟لا اقل سفرنامه ناصر خسروی قبادیانی رو ورق بزن. اونجاییکه پینه دوزی هراتی پای افزار فرسوده ی اورا به کنار ی میگذارد تا برود قطعه ایی از بدن مثله شده یک قرمطی را تبرکا! به جوالدوزش الصاق کرده بیاید!!

      • پنجشنبه 10 آذر 1390-0:0

        من هم مدتی است به همین قضیه فکر میکنم که چرا ما وحشی شده ایم و مثل...داریم همدیگر رو گاز میگیریم!!انسانیت خیلی کمرنگ شده و همه به فکر جیب شان هستند.

        • پنجشنبه 10 آذر 1390-0:0

          آقا مقداد : همه این رفتارها ریشه در یک چیز دارد : توحش. فقط همین.

          • مينا شکریپاسخ به این دیدگاه 0 0
            پنجشنبه 10 آذر 1390-0:0

            مطلب قابل توجهی بود.الان در خانه ها بچه فسقلی روبروی مادر و پدرش می ایستد و داد میزند چه برسد به بزرگترها.با تشکر

            • پنجشنبه 10 آذر 1390-0:0

              من فکر میکنم مردم آنقدر اوضاع اقتصادی بدی دارند که مجبورند ملاحظه همدیگر را نکنند.آدم که جیبش پر باشد اخلاقش هم بهتر میشود..با تشکر از تذکرتان


              ©2013 APG.ir