تعداد بازدید: 3304

توصیه به دیگران 2

جمعه 19 اسفند 1390-16:19

جدایی زندگی از سیمین

محمد عظیمی از سیمین دانشور می گوید:اول هر ماه بايد براي مادر معنوي ام- سيمين خانم- تلفن مي زدم.تاخير تماسم، عصباني اش مي كرد و هميشه مي پرسيد:كي تهرون مي آيي؟/اوايل اسفند آخرين تماس ما بود و صدايش خسته مي نمود/بخت، يارم بود كه به فرزندي ام پذيرفت و اجازه داد تا هر بار در كنارش بنشينم و بر دستانش بوسه زنم.


مازندنومه؛محمد عظیمی،نویسنده و پژوهشگر،بهشهر:خبر ناگهاني و تكان دهنده بود. برايم باور اين حقيقت تلخ مشكل بود. اول هر ماه بايد براي مادر معنوي ام، سيمين خانم تلفن مي زدم و حال و احوالپرسي از همديگر و تاخير تماسم، عصباني اش مي كرد و هميشه مي پرسيد: كي تهرون مي آيي؟

و من مي گفتم اگر ضرورت دارد.همين حالا حركت كنم و مي گفت كه نه،تنها دوست دارم ببينمت و من قول اولين فرصت براي ديدار و دست بوسي اش را مي دادم.

اوايل اسفند آخرين تماس ما بود و صدايش خسته مي نمود و گويي رمق احوالپرسي نداشت.زني مهربان با قامت مردانه و سرشار از متانت و دانايي كه كمتر مي توان بديلش را يافت. نمونه اش را تنها در خواهر نيما، بهجت الزمان ديده بودم.

اولين ديدار با سيمين دانشور به سيزدهم دي ماه سال 1385 برمي گردد. بهانه مصاحبه اي بود در مورد نيما به مناسبت چهل و هفتمين سالگرد خاموشي اش و با لطفي مادرانه در خانه اش را به روي مان گشود. مصاحبه اي كه در مجله ي گوهران «ويژه ي نيما يوشيج» به چاپ رسيد و بازتاب گسترده اي يافت.

بخت، يارم بود كه به فرزندي ام پذيرفت و اجازه داد تا هر بار در كنارش بنشينم و بر دستانش بوسه زنم و اول هر ماه از او احوال پرسي كنم و در مناسبت هاي مختلف جوياي زندگي اش شوم و روز مادر را به او تبريك گويم. فرصتي كه نصيب هر كس نمي شود و بسياري را به حضور نپذيرفت. از اين رهگذر بود كه آرزوي دوستدارانش را براي ديدارش فراهم مي نمودم تا از نزديك حضورش را درك كنند.

دانشجوي بزرگوارش دكتر محمود موسوي، باستان شناس برجسته كشور كه پايان نامه اش را در دهه چهل با خانم دانشور گرفته بود، را به خانه اش بردم و عنايتي بيدگلي كه داستان نويسي تيزبين است و خانم الطافي و ديگران. خانه ي جلال حال و هواي غريبي دارد.

هنوز مي توان بر روي مبل هاي اتاق پذيرايي اش نشست و حضور جلال آل احمد، نيما يوشيج، امام موسي صدر، احمد شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، غلامحسين ساعدي و ديگر شاعران و نويسندگان بزرگ ايران را حس كرد.

بيماري و سكته سال 1386 كه مدتي او را در اغما فرو برد، اگرچه او را ناتوان و كم تحرك كرده بود اما حافظه اش را آسيب فراوان نرساند و علي رغم حركت با واكر، همچنان هوشيار و نكته سنج بود. البته بايد اذعان نمود كه بخش اعظمي از سلامتي و تندرستي اش در سال هاي اخير، مرهون زحمات و مهرباني هاي نديمه ي بزرگوارش بود كه مانند دختري مهربان به تيمار مادر ادبيات ايران مي پرداخت و لحظه اي از او غفلت نمي نمود.

سيمين دانشور بسيار منظم و دقيق بود و با مراقبت هاي دوستان پزشكش بيماري مزمن و نگران كننده اي نداشت و تنها كهولت سن بود كه او را ناتوان كرده بود. گرچه فرزندي از او و جلال به يادگار نمانده است ولي مي توان گفت كه تمام نويسندگان و شاعران اين سرزمين از لطف مادرانه اش بهره مند شده اند و آثارش همچنان در برابر چشم نسل هاي آينده دعوت كننده بيداري و هنر ايران خواهد بود. به احترامش برمي خيزم و فقدانش را به تمام نويسندگان و شاعران ايران و جهان تسليت مي گويم و براي روح بلندش آرامشي ابدي آرزو مي كنم.

*دكتر سيمين دانشور،شهرزاد رمان ايراني

عصر پنج شنبه 18 اسفند ماه 1390 بانوي بزرگ رمان و داستان ادبيات معاصر ايران، دكتر سيمين دانشور در نود سالگي درگذشت.

هنوز پنج عصر نشده بود كه روحش آماده پرواز شد و بهترين همراه و پرستار سال هاي اخيرش، چشمهاي مهربان او را بست.

همسر وفادار جلال آل احمد در سال هاي اخير خانه نشين بود و در جهان تنهايي خويش همچنان به كار ادبي ادامه مي داد.

دكتر سيمين دانشور در ارديبهشت ماه سال 1300 شمسي در شيراز متولد شد. پدرش دكتر محمدعلي دانشور و مادرش قمرالسلطنه حكمت، هنرمند نقاش بود. دوره ابتدايي و متوسطه را در مدرسه مهرآئين شيراز گذراند و در سال 1317 در رشته ادبيات دانشگاه تهران پذيرفته شد.

اولين مقاله اش را با عنوان «زمستان بي شباهت به زندگي ما نيست» را در روزنامه اي محلي به چاپ رساند و پس از آن شروع به مقاله نويسي و ترجمه در روزنامه هاي معتبر كشور كرد.

مجموعه داستان «آتش خاموش» در سال 1327 نام دانشور را به عنوان اولين نويسنده زن در تاريخ ايران به ثبت رساند.

در سال 1328 دكتراي ادبيات فارسي را با دفاع از رساله اش با عنوان «علم الجمال و جمال در ادبيات فارسي تا قرن هفتم هجري» به پايان رساند و به تدريس در دانشگاه پرداخت.

در همين سال كتاب «سرباز شكلاتي» اثر برنارد شاو را ترجمه و به چاپ رساند. جلال آل احمد در سفري از شيراز به تهران با سيمين دانشور آشنا شد و در سال 1329 زندگي مشترك خود را آغاز نمودند.

دو سال تحصيل و مطالعه در رشته زيباشناسي دانشگاه استنفورد آمريكا فرصتي بود تا دو داستان كوتاهش را در مجله ادبي اسپكتاتور به چاپ برساند و عنوان اولين داستان كوتاه از يك زن نويسنده ايراني را در نشريات ادبي آمريكا به نام خود ثبت كند.

ترجمه هاي دكتر سيمين دانشور عبارتند از كتابهاي: باغ‌آلبالو، دشمنان و تیفوس‌از آنتوان‌چخوف - بئاتریس از شیلر- رمز موفق‌زیستن اثر دیل‌کارنگی -‌کمدی‌انسانی از ویلیام‌سارویان -‌داغ‌ننگ‌از ناتانیل‌هاتورن -‌همراه‌آفتاب‌با ویراستاری‌مرولد کورلند - بنال‌وطن از آلن‌پیتون‌ - ماه‌عسل‌آفتابی‌، تألیف‌آلبرتو موراویا و دیگران – سرباز شكلاتي از جرج برنارد شاو و ذن بوديسم از سوزوكي از اين نويسنده برجسته كتابهاي «سووشون» «چهل طوطي» كار مشترك با جلال آل احمد «شهري چون بهشت» «به كي سلام كنم؟» «شاهكارهاي فرش ايران» با همكاري خانم دكتر ناي در دو جلد به فارسي و انگليسي «راهنماي صنايع ايران» «غروب جلال» «جزيره سرگرداني» «شناخت و تحسين هنر» «از پرنده هاي مهاجر بپرس» «ساربان سرگردان» و «آتش خاموش» منتشر شده است.

سيمين دانشور فعاليت هاي فرهنگي ديگري مانند مدیريت مجله ي نقش و نگار، عضو هیئت دبیران مجّله ي علم و زندگی، عضو هيئت دبیران کتاب ماه کيهان ، مسئول بخش ادبی مجّله ي آرش «آخرین دوره، با همکاری غلامحسین ساعدی» و رياست کانون نویسندگان ایران را در كارنامه ي خود دارد.

زندگي با جلال آل احمد، همسايگي، همنشيني و همكلامي با نيما يوشيج و ارتباط نزديك با شاعران و نويسندگان بزرگ ايران، او را به ميراثي معنوي و راوي صادق خاطرات ارزشمند از هنرمندان و نويسندگان سرزمين ما ساخته بود و نسل ادبيات امروز ايران با واسطه و بي واسطه از شاگردان او محسوب مي شوند.

روحش شاد و يادش گرامي باد.


  • دوشنبه 22 اسفند 1390-0:0

    ما که جوانیم و البته مثل شما نمیدانیم اینها کی بودن اما پدرم که یک روزائی عضو حزب توده انروزی بود خیلی از جلال ال احمد میگه .در کل اورا قبول نداره یعنی میگه قلم خوبی داشت اما خودش هم نمیدانست چی میخواهد و چی میگوید ؟ یکبار پدرم را بردم تهران دکتر پیرمرد حال ندار بود توی تاکسی داشتیم از اتوبان جلال ال احمد رد میشدیم که راننده تاکسی گفت این اتوبان جلال الاحمد هم اخرش درست درمون نشد و پدرم توی تب میسوخت و یک دفعه گفت مثل خود اقا جلال که نه ماشینروی درست و حسابی داشت و نه پیاده رو....پدرم میگه این ادم میرفت با سران حزب و مرشدای اونا در روسیه فالوده میخورد و بعد از حج سردر میاورد و یک جورای دیگه مینوشت پدرم میگه ولی خانمش واقعا خانم بود و دانشمند و ادیب خلاصه دست همه کوتاه است و خدا بیامرزدشون به این اقا که تا حالا فرزند خوانده چند نفر شده هم تسلیت میگم بالاخره مثل اینکه خیلی ادبیاتی هستن خدا خیرش بده

    • محمدنژادپاسخ به این دیدگاه 0 0
      شنبه 20 اسفند 1390-0:0

      خدا رحمتش کند.من سووشون را خواندم و لذت بردم.امشب دوباره می خواهم بخوانم و برایش فاتحه بخوانم

      • جمعه 19 اسفند 1390-0:0

        جناب استاد عظیمی، فرهنگ دوست مهربان و دانش پژوی عاشق و متعهد؛
        سلام و سپاس خویش را تقدیم شما محبوب مسئول و عزیز دلسوز نموده که هماره، دغدغه فرهنگ و دانش و علاقه به ایران و بزرگان؛ آئین دل و آئینه دینتان بوده و به سان شمعی درخشان، روشنی بخش محفل و مجلس دوستان و محبّان دانش جو هستید. خدایش بیامرزد مرحوم جلال و همسر فرهیخته و دانشمندش، روانشاد دکتر سیمین دانشور که به نیک و نکویی، فرزند خواندگانی چون جنابعالی را تربیت نموده و در معیت دوستی و علم آموزی خویش قرارداده است. احترام به بزرگان علم و دانش و نکوداشت دانشمندان و اندیشمندان، احترام به دانایی و آگاهی و پاسداشت مقام دانش بوده که همواره در وجوتان به خوبی و درستی شعله ور بوده و خواهد بود. تلاش های بی شائبه شما در احترام و یادمان نیما و خواهر فقیده شان و گرامی داشت مرحوم دانشور و استاد مهندس موشس اشرفی و دیگر مشاهیر و معاریف منطقه ای و ملی، نشان از همان فرهنگ دوستی و شان و جایگاه علمی و فرهنگی جنابعالی و سایت فرهنگ دوست مازندنومه داشته و دارد. خواهشمند است مراتب تعزیت و تسلیت توام با امتنان اینجانب را از مرکز کشور پذیرا باشید.
        زمانی- تهران

        • جمعه 19 اسفند 1390-0:0

          خدا رحمت کند یادش در دلها خواهد ماند.
          از آقای عظیمی که شاگرد خوبی برای استادش بود نیز متشکریم!

          • جمعه 19 اسفند 1390-0:0

            عظیمی جان دستت درد نکند که به یاد بزرگان هستی.بهجت و سیمین و...تشکر و تسلیت

            • جمعه 19 اسفند 1390-0:0

              خدا بیامرزد.حیف شد.یادگار جلال مابود


              ©2013 APG.ir