تعداد بازدید: 3180

توصیه به دیگران 2

چهارشنبه 29 خرداد 1392-11:7

شریعتی و علم

به بهانه 29 خرداد سالروز خاموشی دکتر علی شریعتی/شريعتي نتيجه مي گيرد كه بايد دو مفهوم را از يكديگر تفكيك كرد: «خدمت» و «صلاح» و از نظر جامعه شناسي فايده و ارزش علوم مفيد و خدمتگزار مي كوشند تا به انسان آن چنان كه هست برخورداري، تسلط بر طبيعت، رفاه و در يك كلمه خوشبختي ببخشند.


مازندنومه؛احسان شریعت،کارشناس ارشد جامعه شناسی:شريعتي بر طبق مسير هميشگي‌اش يعني حركت بر مدار اعتدال و روشن بيني علم را مي ستايد و از آن در شناخت جامعه، انسان ها، عقايد، تاريخ و سياست بهره مي گيرد، و هم منتقد علم زدگي است و استفاده‌ي ابزاري از آن براي بردگي جديد و مزدوری علم را رد مي كند. اما اساسي ترين قيدي كه شریعتي به گونه‌اي يكسره و تكرار پذير با علم همراه مي دارد مفهوم «تعهد» است.

 به زعم شريعتي نقد بزرگي كه بر علوم در قرن اخير وارد مي باشد ادعاي پر طمطراق بيطرفي است: «بدبختي بزرگ است است كه جامعه شناسي علمي قرن بيستم را در دانشگاه ها و مؤسسات بالاي تحقيقي زنداني كرده‌اند. در حصار سيانتيسم محصور شده و به بيماري هولناك بي غرضي و انزواي عالمانه مبتلا شده است. در بيمارستان هاي آكادميك بستريش كرده‌اند و اساتيد متخصص به پرستاريش مشغول اند و عيادت مردم را هم ممنوع كرده‌اند!» (شريعتي، 1385: 178).

بدين گونه علم با داعيه‌ي افراط گرايانه‌ي بيطرفي در كناري ايستاده و دردها و مسئوليت ها و تعهد را نمي فهمد. در «علم و اسكولاستيك جديد» نظر شريعتي درباره‌ي علم در قرن اخير با صراحت تمام ابراز مي شود.

شريعتي در اين نوشتار بيان مي دارد: «علم در قرون وسطي كه ما قبل دوره جديد است به سرنوشتي دچار شد كه رقت بار بود كه به اسارت علم در خدمت كليسا و مذهب مسيح و بالاخص فرقه كاتوليك آن را تعبير توان كرد....

اسكولاستيك عبارت از نامي است كه به اين دوره (بردگي علم در خدمت كليسا) داده شده يعني در طول قرون وسطي عقل و هوش و استعداد و همه قدرتهاي كشفي و ابتكاري و خلقي بشر يعني هنر، علم و فلسفه همه و همه يك بايستن و اجبار داشته اند و آن عبارت بود از توضيح و تشريح و توجيه علمي آنچه كليسا بعنوان اصول مذهب مسيح اعلام مي كرد». اما علم در قرون جديد بالاخره از زير نوع كليسا آزاد شد و توانست زندگي و جامعه را عوض كند و به ساختن تمدن و برخورداري هرچه بيشتر از مواهب طبيعي بپردازد؛به گونه‌اي كه بشر به وسيله علم چنان بر طبيعت مسلط مي گردد كه دچار نخوت و غرور ناشي از قدرت علم مي شود و تقدس علم و هدف حقيقت‌جوئي آن به كنار رفته و «قدرت» به هدف اصلي مبدل مي گردد.

به قول شريعتي امروز همه علوم يك رسالت دارند و آن قدرت بخشيدن به انسان است. نتيجه اين مي شود كه علم با پول ازدواج مي كند و با آن سازش مي نمايد و از ازدواج اين دو «ماشين» متولد مي شود. «ماشين بايد بيشتر توليد كند چون سرنوشتش بدست ثروت است و ثروت نمي گذارد، ماشين از كار بايستد و جبر ماشين، پول بيرحمانه افزون طلبي است».

 شريعتي مي گويد: «اگر در گذشته انسان بي تمدن و وحشي را به عنوان برده خريد و فروش مي كردند امروز تمدن ماشيني و مدرن انسان نابغه و دانشمند را خريد و فروش مي كند و سرنوشت علم را هم پول تعيين مي نمايد... امروز در كنار دانشگاه هاي بزرگ اروپا و آمريكا، سرمايه داران بزرگ و سازمانها ايستاده اند و انسان نابغه و دانشمند را به حراج مي گذارند»(شریعتی: 12).

مشكل از ديد شريعتي اين است كه با اين وضع عالم و دانشمند خودش هدفهاي علمي را تعيين نمي كند. او برده‌ي سرمايه دار است و تمام توان علمي خود را به كار مي گيرد تا احتياجات صاحبان صنايع را مرتفع سازد.

علم ديگر از خود استقلالي ندارد، بلكه پول و سرمايه عنان آن را در دست دارد و وقتي كه علم ابزار دست پول و قدرت بشود مي تواند فاجعه‌هاي همچون بمباران اتمي 1945 را به بار بياورد، نكته‌اي كه شريعتي بارها در باره‌ي علم جامعه شناسي متذكر مي شود و اينكه نه جامعه شناسان همسو با نظام سرمايه داري و نه جامعه شناسان ماركسيست پديده‌ي «استعمار» كشورهاي جهان سوم را مد نظر قرار نمي‌دهند و تلاشهايي نيز كه پس از سالهاي عمر شريعتي در دهه هاي هفتاد و هشتاد قرن بيستم توسط انديشمنداني همچون آندره گوندر فرانك انجام مي شود با اعتراف خود فرانك به نااميدي و بن بست بر مي خورد.

شريعتي در يك كلام مي گويد: «اسكولاستيك جديد عبارتست از استارت علم در توليد و مصرف بيشتر و ايجاد و تحميل مصارف مصنوعي بر زندگي آدمي»(همان).

 بر طبق اين ديدگاه دانشمندان و متفكران علم پرست به وجود مي آيند كه مي گويند: «علم را بايد با هيچ چيز نيالود و در خدمت و مصلحت ديگران در نياورد و چنانچه با علم راه حل زندگي بسازيم علم را مسخ كرده‌اين. اگر يك جامعه شناس بگويد كه براي پيش بردن يك جامعه بايد فلان كار را كرد و فلان تغيير را در جامعه داد، اينها حرف هاي سياسي است و به علم مربوط نيست....»

 نتيجه‌ي اين ديدگاه آن است كه در جامعه كسي نمي انديشد تا بسازد، همه مي انديشند تا انديشيده باشند. روابط اجتماعي دچار اختلال و آنومي مي شود اما عالم بيطرف با داعيه‌ي بي طرفي و نسبي انديشي ، به معركه وارد نمي شود تا مسئوليت اجتماعي اش را به دوش كشد.

علم تبديل مي شود به تحليل هاي انتزاعي صرف كه در كافه ها و دور از بستر اجتماعي و متن مردم انجام مي پذيرد. علم به پيشه تبديل مي شود و در حالتي رخوت آميز به دور از تعهد انساني و اجتماعي هميشه در مرحله‌ي «آنچه هست» در جا مي زند و به مرحله‌ي «آنچه بايد باشد» نمي رسد.

 اما شريعتي در يك اظهار نظر ابدي بر آن پاي مي فشارد كه علم بايد داراي رسالت باشد و روشنفكران كه داعيه‌ي اصلاحگري دارند مي بايست نخست با ذهني فارغ از تعصبات و با سلاح علم به سراغ پديده‌هاي اجتماعي بروند و سپس پس از تشخيص آسيب ها به درمان بيندیشند.

كاري كه خود وي در تمام طول عمر خود به آن كمر همت مي بندد و بيماري هاي جامعه‌اش را مانند علمي تشخيص مي دهد و با همان رويه‌ي علمي به «آنچه بايد باشد» ها به گونه‌اي جدي مي انديشد.

 شریعتي علم پرستي و سیانتیسم را زاده‌ي سه علت معقول و منطقي و طبيعي مي داند: 1. خاطره‌ي شوم تعهد و سرسپردگي كليسا و اسارت در چنگال توجيه هاي مذهبي كه «تعهد» را برايش «اسارت» معنا مي كرد. 2. هدف علم شناخت طبيعت و تسلط بر آن براي به استخدام درآوردن آن در خدمت زندگي و پيشرفت بشر است. 3. غرور علم كه ناشي از تسلط بي سابقه بر طبيعت و پيشرفت تكنولوژي و رفاه و آسايش بشري بود.

 براساس اين سه علت سه نتيجه حاصل مي شود كه عكس العمل طبيعي‌اي است در برابر اسكولاستيك قرون وسطي: علم براي علم نتيجه‌ي علت اول، واقعيت گرايي تجربي نتيجه‌ي علت دوم و انحصار طلبي علم نتيجه‌ي علت سوم(شریعتی،1385: 230-228).

 از اين رو شريعتي كه هماره بر روشن بيني ذهن روشنفكر تاكيد مي كند خود نيز در بررسي تاريخ علم بر مسير اعتدال و واقع بيني حركت مي كند و علم جديد يا علم پرستي را نتيجه‌ي منطقي و عكس العمل طبيعي در برابر نظام بسته‌ي فكري قرون وسطي و دگم انديشي كليسا و آخرت زدگي كاتوليكي مي داند اما از سوي ديگر اين وضعيت را تأييد نمي نمايد و سخت در برابرش مي ايستد و آن را محكوم مي نمايد.

 ليكن اين محكوم نمودن به معناي آرزوي بازگشت به نظام منحط كليسائي ايام پيش از رنسانس نيست، بلكه شريعتي طبق مباني هستي شناسي خويش همواره جريانات افراط گرايانه اي را كه در دو سوي يك پيوستار به دشمنان يكديگر مبدل مي گردند را رد مي كند و با اتخاذ راه سوم ذهن را متوجه جريان حقيقي كه مي بايست وجود داشته باشد مي نمايد.

 شريعتي حتي در نامه‌هاي شخصي اش كه به اعضاي خانواده‌ي خويش مي نگاشته است دغدغه‌هاي اصلي روح اجتماعي اش را به صراحت در نوشته ها مي آورد.

 او در يكي از آخرين نامه هايش كه در ارديبهشت 1356 به پدر بزرگوارش مي نويسد درباره‌ي علم اين چنين مي گويد: «.... و علم هم كه به جاي آنكه جانشين شايسته تري براي مذهب شود كه ادعا مي كرد سر از بمب اتم در آورد و غلامي سرمايه داري و زور و در نتيجه، از انسان جديد، بدبختي غني و وحشي بي متمدن ساخت»(شریعتی، 1356: 42). در آخر به سخن ابتدايي مان مي رسيم.

 آنجا كه شريعتي از اسارت علم در چنگال اسكولاستيك قدیمي و جديد گلايه مند است و اين را موجب مسخ علم مي داند: «اصلاً نتيجه علم و رسالتش هم در اين است كه ارزيابي كند و تعيين خوب و بد و حق و باطل و زشت و زيبا، وگرنه علم اگر در مرحله‌ي اول، آنچنان كه سيانتيست ها و مدعيان علم براي علم و بي طرفي عالم مي پندارند- بماند، عقيم مانده است و اگر عالم تعيين ارزش نكند و در برابر آنچه مي شناسد موضوع نگيرد و حقيقت يا بطلان و سود يا زيان آن را اعلام نكند، پس چه كساني بايد چنين كنند؟ سياستمداران و عوام و متعصبان كور و ناآشنا؟»(شريعتي، 1385: 172).

شريعتي نتيجه مي گيرد كه بايد دو مفهوم را از يكديگر تفكيك كرد: «خدمت» و «صلاح» و از نظر جامعه شناسي فايده و ارزش علوم مفيد و خدمتگزار مي كوشند تا به انسان آن چنان كه هست برخورداري، تسلط بر طبيعت، رفاه و در يك كلمه خوشبختي ببخشند.

 اما يك خودآگاهي ويژه كه اصلاح را مد نظر دارد تحت عنوان آگاهي سياسي در شكل ايمان و ايدئولوژي، مكتب اجتماعي، مسلكي و آرمان خواهي انسان، ملي، طبقاتي، تجلي مي كند و مي كوشد تا انسان فرد و جامعه را از آن چه هست به آن چه بايد باشد براند و هدف مستقيمش، نه آسودگي و خوشبختي و برخورداري و تسلط او بر طبيعت، بلكه حركت، انقلاب، كمال و قدرت معنوي انسان و تسلط او بر خويش است(شریعتی، 1385: 136).

در اسلام عالم يك داننده‌ي بي تعهد و دارنده مشتي یا خرواری يا خرمني دانستني نيست. علم در مغز او او انبوهي از اطلاعات و معلومات نيست، در دل او پرتوي از نور است: نور خدائي علمي كه نور است علم مسئول اسقف علم هدايت، علم عقيده او فضا را روشن مي سازد و شب را مي شكند راه را نشان مي دهد(شریعتی، 1350 : 30). 

ایمیل نویسنده: (abie_malakouti_2008@yahoo.com)


  • كيجا سوادكوهيپاسخ به این دیدگاه 1 0
    شنبه 1 تير 1392-0:0

    شريعتي به نظرم به چشمه معرفت الهي وصل بود كه هنوزم عطش دريافتن يافته هاي او تمامي ندارد و يافته هايش به عمق جان شنونده مي نشيند. با سپاس از نويسنده عزيز


    ©2013 APG.ir