تعداد بازدید: 5385

توصیه به دیگران 2

شنبه 13 ارديبهشت 1393-8:1

تفنگت را زمین بگذار

نامه یک قوچ به شکارچی ها/ بارها تصمیم گرفتم ازاین جا بروم ؛ اما بعد پشیمان شدم . شکارچی همه جا هست . تازه اگربروم با خطرجاده ها چکارکنم؟


مازندنومه؛ سرویس محیط زیست و گردشگری، سیدمحمد هاشمی، شاعر و نویسنده:

سلام!
من یک قوچ نرهستم . دریکی ازمناطق حفاظت شده میان کوه وصخره های بلند زندگی می کنم. دوستانم گفته اند برای توچیزی ننویسم . گفته اند بی فایده است . اما من نظردیگری دارم . می دانم بعضی ازشما آن قدرسنگ دل وبی رحم هستید که صدای ضجه های شکارهم بیدارتان نمی کند، اما اگربتوانم با این نامه فقط تو را بیدارکنم تا تفنگت را زمین بگذاری ودیگرحیوانی را شکارنکنی به هدفم رسیده ام .

این روزها آن قدرشکارچی ها زیاد شده اند که هرصبح وقتی ازخواب بیدارمی شویم وازلابه لای صخره ها بیرون می آییم ، نمی دانیم آیا تا شب زنده می مانیم یا نه .

هرلحظه منتظریم تا لوله ی تفنگی ازپشت صخره ای بیرون بیاید وصدای گلوله ای را بشنویم . آن وقت یکی ازما غرق درخون روی سنگ ها می افتد. بعد تورا می بینیم که شاد وخندان نزدیک می شوی ولاشه را بردوش می گیری تا خانواده ات با گوشت آن غذایی درست کنند وساعتی را خوش بگذرانند .

دراین لحظات ، بعد ازخدا ، تنها کسانی که با چشم های نگران مراقب ما هستند محیط بانانند . هرچند تعدادشان کم است ؛ اما همین مقدارهم غنیمت است . هروقت محیط بانی را دوروبرخود می بینیم ، آسوده خاطریم . تنها آن لحظه است که آسوده می چریم وبره های مان بازی می کنند وازصخره ها بالا وپایین می پرند .

 محیط بانان خستگی نمی شناسند . درزمستان وقتی چند متربرف می بارد و هرلحظه ازگرسنگی درانتظارمرگ هستیم ، آن ها هستند که علوفه بردوش می گیرند وپای پیاده کیلومترها می آیند تا غذایی به ما برسانند . گاهی حتی جان خود را به خطرمی اندازند . همین چند روزپیش بود که یکی ازمحیط بانان منطقه ی من با شکارچیان درگیرشد . آن ها با تفنگ وتبروچاقو افتادند به جان محیط بان . من ازپشت صخره نگاه می کردم . کاری ازدستم برنمی آمد . آرزو کردم ای کاش پلنگ بودم .آن وقت می پریدم وگلوی شان را به دندان می گرفتم وخفه شان می کردم . نمی دانم آن محیط بان زنده است یا نه؟

بارها تصمیم گرفتم ازاین جا بروم ؛ اما بعد پشیمان شدم . شکارچی همه جا هست . تازه اگربروم با خطرجاده ها چکارکنم ؟ کمی پایین ترجاده ای هست که به راحتی نمی شود ازآن عبورکرد . ازیکی شنیدم هفته ی قبل یک پلنگ ویک شغال درهمین جاده با خودروهای عبوری تصادف کرده اند وکشته شده اند . همین جا بمانم بهتراست .

این سال ها ما با خطرزاده می شویم . با خطرزندگی می کنیم وبا خطرمی میریم . ما حتی ازرفتن به آبگیری که همین نزدیکی هاست می ترسیم .حاضریم تشنگی را تحمل کنیم ؛ اما آن جا نرویم .آخرتو گاهی کنارآبگیرها تله های آهنی می گذاری . کافی ست پای مان به آن جا برسد ، حتماً گرفتارمی شویم .
من مدت هاست دنبال یک جفت می گردم . گاهی با نرهای دیگرمبارزه می کنم وپیروزهم می شوم . اما الان طوری شده که ماده ها کمترمیل به باردارشدن دارند .

فصل زاد و ولد که می شود ، تو با دوستانت کمین می کنی وبره های تازه متولد شده را جلوی چشم مادران شان می گیری وبا خود می بری . البته این کارهولناک بیشتربا کشتن مادران همراه است . بره ها چند ماهی هم بازی بچه هایت می شوند وبعد هم گوشت شان خوراک چند شب خانواده ات خواهد شد .

من به ماده ها حق می دهم که ازباردارشدن بترسند . چون بارها اشک آن ها را دیده ام . بارها درفراق بره ها ، صدای ناله شان را تا خود صبح شنیده ام . تو ندیده ای ؟ نشنیده ای ؟ یاد مادرم افتادم که دوسال پیش شکارش کرده ای . می گفت شکارچی شکارچی های قدیم . لااقل آن قدرمعرفت داشتند که به قوچ های باردارشلیک نمی کردند . اما من این سال ها چندین باربه چشم خود شلیک شکارچی ها را به سمت قوچ های بارداردیده ام .

خسته ات کردم . عین این نامه را چند تا نوشته ام وجایی در شاخ خودم وشاخ قوچ های دیگرپنهان کرده ام ، طوری که به راحتی آن را ببینی . شاید فردا هم بیایی ویکی ازقوچ ها را شکارکنی . اگرنامه به دستت رسید ، اول خوب آن را بخوان ، بعد تفنگت را زمین بگذارو بیدارشو .   


  • سعید مازنیپاسخ به این دیدگاه 3 0
    پنجشنبه 18 ارديبهشت 1393-10:43

    90 درصد مردم واسه تفریح میرن شکار اگر هم پوست و چرمش ازش داره بازم دلیلش زیاده خواهی خود ما مردم . تازه از پوست گاو و چیزای دیگه هم میشه چرم گرفت . انقدر چیزای صنعتی متنوع اومده که میتونه جایگزین باشه . اره داداش الکی کار و خرج زن و بچه رو بهانه نکن . به جای شکار میتونی چهارتا گاو و گوسفند نگه داری . شاهزاده های قاجار برای اینکه مثلا قدرتشون نشون بدن میرفتن شکار ببر و حیوون های دیگه . بعدش ازطرف دیگه جرعت نداشتن جلوی کشورهای دیگه کاری از پیش ببرن . اخه کشتن یه حیوون با یه تفنگ عکس انداختن داره .

    • يکشنبه 14 ارديبهشت 1393-15:51

      شما که اینقدر دلسوز هستی چرا در مورد اینهمه انسان که در غرب خونشون به زمین ریخته میشه حرف نمیزنید. واقعا ارزش قوچ بیشتره یا اشرف مخلوقات. تازگیها همه جوگیر شدند و دم از پلنگ و یوزپلنگ میزنند. بابا در این گره خاکی ده ها میلیون ادم دارن از گرسنگی تلف میشن شما اونا رو نمیبینی؟ اگه شکار بد بود بزرگان دینی ما، مردم رو به اینکار تشویق نمیکردن.
      در منطقه ما قراره یک کارخانه احداث بشه ولی آدمایی مثل شما مخ مسئولان رو خوردند که اگه کارخانه بزنید جان حیوانات به خطر میفته. وقتی با احداث یک کارخانه مشکل اشتغال عذه ای حل میشه، چرا باید نگران محیط زیست باشیم. یعنی ما بیکار و فقیر بمونیم که مبادا به شغال و گراز و خرس و پلنگ جسارت بشه؟ مگه ببر مازندران منقرض نشد؟ مگه ماموتها و دایناسورها منقرض نشدند؟ مگه چی شد. آب هم از آب تکون تخورد.

      • کارن تبریپاسخ به این دیدگاه 3 0
        يکشنبه 14 ارديبهشت 1393-10:39

        وقتی بچه بودم، ترانه ای لری شنیدم که تفنگ را از کشتن آهو باز می داشت.
        «تفنگ حیفه که آهو بکشی آهو قشنگه
        تفنگ حیفه بکشی کوک کوهی رنگارنگه
        تفنگ بزه وه او دزد فراری......... » این ترانه در مهرورزی من با طبیعت، تاثیر فراوان داشت.
        شاید آن چوپان مسلح لر که باوجود از دست دادن تعدادی از گوسفندانش به پلنگ زیبا که به اقتضای طبیعت خود رفتار می کرد، شلیک نکرد، تحت تاثیر همین ترانه قرار گرفته بود.
        شاید کوتاهی از ما هنرمندان است که به جد دست به کار نشدیم. اگر ماهم چنین ترانه هایی می ساختیم، شایدپلنگ نگون بخت تنکابن به آن مصیبت دچار نمی شد و فرهنگ چند هزارساله تبری ها شرمنده آفرینش نمی شد.

        • کارن تبریپاسخ به این دیدگاه 2 0
          يکشنبه 14 ارديبهشت 1393-10:9

          نمی دانم چه بگویم،هنوز شکار نکرده ام و نخواهم کرد. من از طبیعت انرژی می گیرم با تماشا و لمس کردن گیاه و حیوان آب و سنگ و خاک، روان خویش را درمان می کنم، با هرگازی که به میوه ای میزنم ، تلاش ابر و باد و مه و خورشید و فلک در نظرم نمایان می شود و هستی را می ستایم و خدا را نیایش می کنم. شکارچیان را درک نمی کنم.
          باور هم ندارم که از سر نیاز بی رحمی می کنند. زیرا هرچه شکارچی دیده ام و می شناسم تنها از سر تفریح و شکم سیری تفنگهای چند ده میلیونی و ماشینهای شاسی بلند می خرند و به جان آفریدگان زیبای خدا می افتند.. قصه قصه غرور سیری ناپذیر بشر است و بس!

          • يکشنبه 14 ارديبهشت 1393-0:56

            سلام آقا قوچه! خیلی نوکرم! قربون شاخهای پیچ پیچت بشم. شرمنده تم من یکی از شکارچیها هستم اما خدا به سر شاهده تو رو به خاطر گوشتت شکار نمیکنم. گوشت تو و پوست حیوونایی مثل پلنگ رو خوب میخرند؛ با پولش کلی برای زن و بچه م خرید میکنم. اگه به خانم ابتکار رو بندازی که یه شغلی برام جور کنه قول میدم بچه خوبی بشم و دست از شکار بردارم.
            ضمنا یه سوال هم دارم چرا میگن شما قوچها نماد باروری هستید؟ آخه موضوع پایان نامه من «بازتاب اسطوره های باروری در شاهنامه » است. در مورد رابطه گاو و باروری در اسطوره و حماسه اطلاعاتی دارم اما نمیدونم چرا بعضی از اقوام ایرانی شما قوچها رو نماد باروری میدونند. یادم باشه ایندفعه زنده گیریت بکنم و این سوال رو ازت بپرسم.
            راستی همه تو جام جهانی منتظر یوز ایرانی هستند ولی من منتظر قوچ ایرانیم میشناسیش که؟.... رضا قوچی رو میگم دیگه. خداییش حرکت عرضیش از جناح راست و چرخش به چپ و شوتهای کاتدارش معرکه است عین گلی رو که به کره زد تو لیگ دسته یک انگلیس برای چارلتون زد. فقط رضا قوچی! خیلی نوکریم.

            • شنبه 13 ارديبهشت 1393-23:29

              تفنگت را زمین بگذار
              که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار
              تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن
              من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن
              ندارم جز زبانِ دل ، دلی لبریزِ از مهر تو
              تو ای با دوستی دشمن.
              زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست
              زبان قهر چنگیزی ست
              بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.
              برادر! گر که می خوانی مرا، بنشین برادروار تفنگت را زمین بگذار
              تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تواین دیو انسان کش برون آید.
              تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟
              اگر جان را خدا داده ست
              چرا باید تو بستانی؟
              چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلطانی؟
              گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی
              و حق با توست ولی حق را برادر جان!
              به زور این زبان نافهم آتش ‌بارنباید جست
              اگر این بار شد وجدان خواب آلوده‌ات بیدار، تفنگت را زمین بگذار.
              فریدون مشیری

              • شنبه 13 ارديبهشت 1393-15:19

                بحران اينده ما در مازندران بي شك بحران طبيعت است،كه بي شك حيات وحش از اولين قربانيان آن خواهد بود.
                اميد است تمام دوستداران محيط زيست در قالب گروههاي مردم نهادديده بانهاي طبيعت و حيات وحش نسبت به برگزاري برنامه هاي آموزشي،فرهنگي نسبت به مقوله مهم منابع طبيعي و حيات وحش اقدام فرهنگي و تشويقي كنند شايد با اين پيام:تبر و تنفنگت را زمين بگذار!


                ©2013 APG.ir