تعداد بازدید:

توصیه به دیگران 1

شنبه 15 مرداد 1384-0:0

«خاطرات آيت الله شيخ اسماعيل صالحي مازندراني» منتشر شد

كتاب خاطرات مرحوم آيت الله صالحي مازندراني مجموع مصاحبه هاي وي در مركز اسناد انقلاب اسلامي قم است كه پس از بازنويسي و تدوين در چهار فصل تهيه و در اختيار علاقمندان به تاريخ معاصر قرار گرفت.



فصل اول به زندگي نامه، تحصيلات، استادان، تدريس و شاگردان وي اختصاص دارد.
در فصل دوم راوي به بيان همگامي هاي خود با نهضت امام خميني(ره) پرداخته و ضمن ارزيابي جايگاه سياسي و علمي ايشان حوادثي را كه در دوران مبارزه به وقوع پيوسته، شرح مي دهد.
فصل سوم مربوط به سفرهاي تبليغي خاطره گو است كه در اين سفرها وي ضمن توصيه مردم به كسب تقوا و ايمان، آنها را به مبارزه به مبارزه با رژيم دعوت مي‌كرد.
در فصل چهارم مرحوم صالحي مازندراني وقايع بعد از پيروزي انقلاب اسلامي را مرور كرده و به بيان بعضي از مسئوليت هاي خود پرداخته است.
در اين فصل راوي شرحي از اقدامات قضايي خود در شهرهاي مختلف كشور ارائه داده كه در نوع خود جالب توجه است.
كتاب در 365 صفحه تنظيم شده و در بخش اسناد و تصاوير، 39 سند از مجموعه اسناد ساواك كه حاوي گزارشهاي اين سازمان در مورد فعاليتهاي سياسي صالحي مازندراني مي‌باشد، آمده است.
نوشتاري كه در ذيل مي آيد بخشي از فصل چهار كتاب تحت عنوان «يكي از محاكمات محلات» است كه از نظر مخاطبان مي گذرد.
«از جمله پرونده هايي كه به آن رسيدگي شد پرونده اي مربوط به مسائل منكراتي بود. داستان از اين قرار بود كه صبح يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان به منزل امام جمعه محترم - آقاي مقدسي- رفته بودم. جواني حدود 35 ساله در آن جا حاضر بود. آقاي مقدسي هنوز به اتاق وارد نشده بودند. جوان شروع كرد به صحبت و خيلي متين، آرام و موقر از حادثه و مصيبتي كه بر سرش آمده بود سخن گفت و اشاره كرد كه الان به خاطر آن مصيبت خانه نشين شده است. پرسيدم كه مگر چه شده است. او از ارتباط همسرش با افراد ديگر خبر مي داد.
پرسيدم: از كجا مطمئن هستي؟ گفت: نوار دارم. نواري كه حكايت از اعتراف همسر دارد. گفتم: اين جا منزل است، فردا بيا دادگستري و نوار را با خودت بياور تا گوش كنم و نتيجه آن را بدانم. فرداي آن روز جوان با مدرك دادگستري مراجعه كرد. نوار را گوش دادم و ديدم هر چه جوان مي‌گويد راست به نظر مي رسد و همسرش به مسائل مورد نظر اعتراف كرده است. نوار را به دوستان ديگر در دادگستري دادم و گفتم: شما هم گوش كنيد ببينيد چه چيزي مي‌فهميد. آنان نيز به اتفاق، هر چه در نوار بود تصديق كردند. در عين حال، احتياط و كنجكاوي باعث شد كه براي حكم اين پرونده كمي دقت و وسواس به خرج بدهم. چنين احتياط و وسواسي موجب لطف و عنايت خدا نسبت به من بود و در خصوص مسائل قضا زود اقدام نمي كردم. به همين دليل چند روزي صبر كردم و در يكي از روزها فرمانده سپاه وقت - حاج مهدي محلاتي، برادر شهيد محلاتي- را به حضور طلبيده، از او خواستم كه يكي از اتاق‌هاي ساختمان سپاه پاسداران را خلوت كند و در اختيار من قرار دهد و دستور دادم كه آن زن و مرد را به آن جا بياورد تا كمي با آن ها صحبت كنم. فرمانده سپاه به ما محبت و لطفي داشت و پذيرفت و اتاق را براي ما خلوت كردند. در ابتدا شوهر را خواستم، با خودم ضبطي همراه داشتم، آن را روي ميز قرار داده، عباي خودم را چهار تا كرده و روي آن قرار دام به گونه‌اي كه ضبط زير عبا پنهان شده، كسي متوجه آن نمي شد.
خطاب به شوهر گفتم: اين طور كه مي‌گويي نمي‌تواند باشد. من خانم را ديدم و احساس كردم كه خانواده دار و داراي عشيره و قبيله و تعصبي هستند و در امور عرضي و ناموسي سخت گيرند و خانه شما نيز در موقعيتي قرار گرفته كه كسي نمي‌تواند روز روشن از ديوار آن بالا برود و از طرفي در شهر محلات- چه در زمان طاغوت و چه در اين زمان- چنين مسائلي نمي توانست وجود داشته باشد، در حالي كه تو ادعا مي‌كني وسط روز سه نفر از ديوار بالا آمدند و... و ادامه دادم كه اگر گنجشك هم بخواهد پر بزند همه مي‌فهمند.
شوهر به گريه افتاد و اصرار كرد. بعد از اين بود كه بعد از بررسي خصوصيت رواني و شخصيتي فرد دريافتم كه او شخصي ترسو است و از طرفي به تفاوت سني تقريبا بالاي زوجين كه مرد 35 ساله و همسرش 18 ساله بود، پي بردم.
از مجموع اين مسائل و موارد ديگر احساس كردم كه ماجرايي ديگر در بين است. با پي گيري دريافتم كه گويا او قبلاً زن ديگري نيز داشته و او را نيز به اين بدبختي دچار كرده است. زن قبلي او پاكدامن و مومنه و عفيفه بود. اين شخص با اين دسيسه همسرش را متهم كرده، سپس جهيزيه او را خورده و او را طلاق داده است و اكنون نوبت اين زن است. علاوه بر اينها، مرد معتاد به مواد مخدر نيز بود، ولي
قيافه اي كاملاً حق به جانب به خود گرفته بود.
با گوش كردن نوار احساس كردم كه همسرش مورد تهديد شوهر قرار گرفته و او اقدام به گفتن يك سري مطالب مي كند. صداي مرد تكرار مي شود كه بگو بگو، باز هم بگو.
جو شهر به خاطر اين مسئله متشنج شده بود. فرداي آن روز آخرين جمعه ماه رمضان در پيش بود و مردم در روز قدس بناي راهپيمايي داشتند و فاميل هاي زن قصد داشتند با خود كارد و قمه به همراه آورده، در روز راهپيمايي سه نفر متهم را مجازات كنند.
البته اين سه نفر به همين اتمام در بازداشتگاه به سر مي‌بردند. تهديد بسيار جدي بود و حتي بعضي به نزد من آمده گفتند ما فردا اين سه نفر را مي كشيم. از خدا طلب كمك كردم و براي آخرين بار رو به شوهر كردم و با اصرار از او خواستم كه واقعيت را بگويد. ديدم تمام حرف هاي قبلي را تكرار مي كند. او را از اتاق بيرون كردم. در همين اثنا ناگهان جرقه اي در ذهنم زد. همسر مرد پشت در ايستاده، منتظر بود كه داخل شود. از فرماندهي سپاه خواستم كه زن را به اتاق راهنمايي نكند تا به او خبر بدهم. بلند شدم و شروع به قدم زدن داخل اتاق كردم و همين طور با خودم صبحت مي كردم، به طوري كه زن در پشت در صداي مرا مي شنيد. من اين طور با خودم صحبت كردم كه خدايا، بارالها تو را شكر مي كنم. چقدر خوب شد كه به من كمك كردي و معماي به اين بزرگي و با اين همه پيچيدگي و سنگيني، حل و حقيقت روشن شد. مي‌بيني كه چگونه كلافه‌ام كرده بودند. خدايا تو را شاكرم، الحمدلله راحت شدم. بعد از تمام شدن اين صحبت ها خطاب به حاج مهدي كردم و گفتم: حالا وقت آن است كه آن زن داخل اتاق شود. زن بعد از سلام كردن داخل اتاق شد و گفتم: خب، جواب بده و ادامه دادم كه براي چي آمدي؟ گفت: مي‌خواهم حقيقت را بگويم. گفتم: لازم نيست حقيقت را بگويي چون حتماً از درز مي شنيدي كه چه چيزي مي‌گفتم. شوهر شما حقيقت را به من گفتو و اين راز را برملا كرد، پس ديگر نيازي نيست كه شما آن را تكرار كني.
زن در پاسخ من با لهجه خاص خودش تكرار مي كرد: آقا، بگذاريد حرفم را بزنم و من براي اين كه او را تشنه تر كنم تا واقعيت را بگويد، مي‌گفتم: حالا چه بگويي چه نگويي تاثيري ندارد. در عين حال حرفي ندارم تو هم هر چه داري مي‌تواني بگويي. گفت: آقا اگر واقعيت را بگويم شوهرم را مجازات مي‌كنيد. گفتم: نه كاري به كار او ندارم. زن شروع به صحبت و برملاكردن راز كرد و گفتكه اين نوار همه اش صحنه سازي است. گفتم: چطور صحنه سازي است؟ گفت: شوهرم قبلاً نيز زني داشت و او را متهم كرد و در نهايت جهيزيه او را خورد و زن را از خانه بيرون انداخت، در حاليكه او زن پاكدامني بود. عاقبت هم آن زن رفت و شوهر كرد. در يكي از روزها شوهرم از من خواست كه بروم سراغ پسر هندوانه فروش سر كوچه و به او بگويم شوهرم در منزل با شما كاري دارد. در حالي كه اين ها همه توطئه و دسيسه بود. من هم رفتم و به پسر هندوانه فروش كه جوان 19 ساله اي بود، گفتم به منزل ما بيايد كه شوهرم با او كار دارد. وقتي پسر هندوانه فروش به داخل منزل آمد، شوهرم در را بست و آن پسر را به باد كتك گرفت و كبودي كه اكنون زير چشم آن پسر وجود دارد از كتك شوهرم است. بعد از آن پسر را از خانه بيرون كرد و بعد از تهيه ضبط صوتي با دشنه اي به من نزديك شد و آن را روي سينه من گذاشت و با تهديد از من اعتراف گرفت كه بگو سه نفر اين جا بودند و... و الا هيچ خبري نبوده و من از ترس اين حرف ها را زده بودم. او مي‌خواهد از اين موقعيت استقاده كند تا با طلاق من اثاثيه و جهيزيه ام را صاحب شود.
بعد از آن كه اصل قضيه روشن شد، علما و مقامات قضايي را خواستم و موضوع را برايشان روشن كردم. اين جريان مثل توپ در شهر صدا كرد. بعد از اين واقعه سريع به بچه هاي سپاه دستور دادم كه به منزل اين مرد بروند و آن را بازرسي كنند. ماموران در حين بازرسي به آثار اعتياد و آلات قتاله و دشنه برخورد كردند. بنابراين طي دستوري جهيزيه زن را ضبط كرديم تا شوهرش به كمك ايادي خود نتواند به اثاثيه لطمه اي وارد كند.
در نهايت مرد و زن را خدمت امام جمعه محترم- حاج آقا مقدسي- احضار كردم و به آنها گفتم: شما ديگر به درد هم نمي‌خوريد، پس بهتر است از همديگر جدا شويد و من نمي‌خواهم خودم صيغه طلاق را بخوانم و تاكنون نيز چنين صيغه اي را اجرا نكردم. اگر چه عقد ازدواج زياد خوانده ام. اين دو نفر در مقابل آقاي مقدسي طلاقشان را اجرا كردند و براي آن كه مرد تنبيه شود تا دوباره چنين كاري نكند، به مدت دو سال به تفت يزد تبعيد شد تا در همان جا به شغل خودش كه كارمندي مخابرات بود، ادامه دهد.
در آن زمان نوار را بعضي از علما، دوستان و مدرسين از جمله آيت الله راستي كاشاني و آيت الله سيد جعفر كريمي مازنداراني گوش كردند و گفتند: اين حيله را از كجا ياد گرفتي؟ گفتم: از بركات انقلاب و نهضت امام راحل(ره) است.(farsnews)


    ©2013 APG.ir