تعداد بازدید: 4265

توصیه به دیگران 1

پنجشنبه 21 آبان 1394-8:41

بنیان دود اندود

بررسی علل وجود تیرگی در شعر نیما یوشیج/ حدود 900 سطر در اشعار نیما حال و هوای تیرگی دارد که آمار بسیار بالایی است.


مازندنومه؛ سرویس فرهنگی و هنری، دکتر لیلا هاشمیان، مریم برزگر:

شب نیست که آه من نیـانگیزد سوز          روزی نه که از شبـم  نه تلخی آموز
می پرسی از روز و شبم؟ خود دانی          نه شب به شبم ماند و نه روز به روز1

هر شاعر یا نویسنده در طول عمر هنری خود، مطابق روحیه، حالات و عواطفش واژه هایی را به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه در آثارش تکرار می کند؛ به طوری که گاه شناخت کلیّت یک اثر مستلزم آن واژه هاست. این واژه ها در اصطلاح «موتیو» یا «موتیف» (motif) نامیده می شوند.

بدون شک، خوانندگان شعر معاصر فارسی سایه ی سنگین شب و تاریکی را بر بسیاری از آثار این دوره از ادبیات ما احساس کرده اند.

یکی از دگرگونی های شعر معاصر تغییر در نحوه ی نگاه شاعران به طبیعت و عناصر آن است. از  جمله ی این عناصر، پدیده ی شب است.

شاعران بزرگ معاصر، هر یک به طریقی، در خلال اشعارشان از اسارت در زنجیرهای محکم شب دم زده اند. شبی که از نوع شب های شاعران سبک خراسانی و عراقی نیست. نه گیسو به دامن فروهشته و نه گرزن قیرینه دارد. در شعر نیما نیز نمود تاریکی و عنصر شب به خوبی احساس می شود.

تیرگی شعر نیما را تنها شب ایجاد نکرده است؛ نیما در شعر خود، علاوه بر شب، آنقدر از مصادیق دیگر تاریکی، نظیر ابر، دود، سیاهی و مِه، حرف می زند که خواننده، خود را در این تیرگی ها گمشده ای می یابد که راه به جایی نمی برد:

این چنین است نمی بیند اگر گمشده ای راهش را2

شب در آثار ادبی معاصر- اعم از نظم و نثر- پدیده ای آشناست، اما به راحتی نمی توان از کنار این پدیده گذشت. شبی که زنده است و هراس انگیز و سایه ی سنگین آن شانه های خالق و مخلوق اثر  را خرد می کند.

موجودی غول آسا که چنگال هایش را در تن انسان همه ی اعصار فرو برده است و او را می بلعد. چنان که ذکر شد، این شب، شب عنبرآمیز نظامی و منوچهری نیست که پاورچین بیاید و بگذرد. حرف می زند، حکم صادر می کند و حضوری پا برجا دارد.

آنجا که فروغ فرخزاد به بوی شب آغشته می شود:

شب پشت شیشه های پنجره سُر می خورد
و با زبان سردش
ته مانده های روز رفته را به درون می کشید
من از کجا می آیم؟
من از کجا می آیم
که این چنین به بوی شب آغشته ام؟3

و یا وقتی سهراب سپهری دست و پای انسان را در قیر شب گرفتار می بیند:
دیرگاهی است که چون من همه را          رنگ خامـوشی در طرح لب است
جنـبشی نیـست در این خـاموشی          دست هـا پـاها در قیـر شب است4

زمانی که احمد شاملو شب را موجودی خون آشام می بیند:

شب با گلوی خونین
خوانده ست دیرگاه
دریا نشسته سرد5

و یا وقتی مهدی اخوان ثالث می سراید:

جنگل غنوده باز در اعماق ژرف شب          گوشش نمی نیوشد و چشمش نمی پرد6

یا وقتی خود نیما از وحشت شب فریاد می زند:

هان ای شب شـوم وحشت انگیز          تا چنـد زنـی به جـانـم آتـش
یا چشـم  مـرا  ز جـای  بـر کن          یا پـرده ز روی خـود فـروکش7

باید به دنبال دلیل بود.

در شعر نیما نمی توان همه ی سیاهی ها را از چشم شب دید. چنان که ذکر شد، وی، علاوه بر واژه ی شب، گاه از واژه هایی استفاده می کند که تیرگی رنگ خود را به شعر منتقل می کنند:

سیاهی: تو را من چشم در راهم شب هنگام/ که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی8
ابر: خانه ام ابریست/ یکسره روی زمین ابریست با آن9
ظلمت: من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند/ وندر آن اندیشه ی دیوار سازان می دهد تصویر/ دیرگاهی هست می خوانم10
تاریک: و من به هر نشانی باریک/ آنگاه مانده با شب آری/ خو بسته ام به خانه ی تاریک11
درد: گسلیده است در اندوده ی دود/ پایه ی دیواری12
تیرگی: و اهرمن رویی/ تیرگی بر سر هر تیرگی ای/ به هم آورده به هم می بندد13
سایه: بر این مزار/ بیهوده بنشسته است جغد/ اشک سه سایه بی سبب اینجاست بر زمین14
مِه: در هوایی به مِه اندوده شده/ گَردِ مهتاب بر آن بنشسته15
کبود: اندران ناحیه بر فرش تک دریاییم/ همه از نیل کبود16

همچنین گاه از واژه هایی بهره می جوید که به طریقی با شب در ارتباطند و شب را به ذهن می آورند:

شب پره: گم کرده راهش را در شب تاریک/ شب پره ی ساحل نزدیک17
شب تاب: هست پرواز ضعیف شب تاب/ چه شب موذی ای و طولانی18
شب پا: می رود شب پا آن گونه که گویی به خیال/ می رود او نه به پا19
مرغ شباویز: به شب، آمیخته مرغ شباویز/ مدامش کار رنج افزاست چرخیدن20
مرغ شباهنگام: رستگاری بخش/ ای مرغ شباهنگام ما را21

گاه نیز از واژه هایی استفاده می کند که گرچه تیرگی آنها مسری نیست اما حضور آنها به تاریکی فضای شعر کمک می کند.

سیولیشه: سوسک سیاه.
سیولیشه: سوسک سیاه، سیولیشه/ نُک می زند/ روی شیشه22
غراب: هنگام شنیدن نامش نخستین چیزی که به ذهن می رسد سیاهی بال های اوست.
غراب: این شکل یک غراب و سیاهی/ و آن آدمی هر آن چه که خواهی23
جغد: مظهر تاریکی و ویرانی در فرهنگ ایرانی است.
جغد: هیس!  مبادا سخنی، جغدی پیر/ پای در قیر به ره دارد گوش24
قیر: رنگ سیاه دارد و پای انسان در آن گرفتار می شود.
قیر: دم طاووس پر می افشاند/ روی این بام تن بشسته به قیر25

با شمارشی که انجام شد، حدود 900 سطر در اشعار نیما دارای حال و هوای تیرگی بودند که آمار بسیار بالایی است.

به راستی بر این «گل سرما زده ی وحشی» چه گذشته که این گونه برای اثبات تاریکی اطرافش به هر واژه ای که نشانی از تیرگی و ظلمت دارد چنگ زده است؟

نیما معمولاً از صبح نمی گوید و اگر هم بگوید صبحی است لکه دار، نه صبحی صاف و روشن.26 در شعر او معمولاً از مهتاب خبری نیست و اگر باشد مهتابی است که شاهد قومی به

جان باخته و خواب زده است، یا صورتش چرکین است «چرکین چراست صورت مهتاب؟27»
و یا آشیانش سرد است: «تنگ دو مرغ دلاویزند به هم آمده در آشیان سرد مهتاب28»
در جایی که جغد، سوسک سیاه و غراب خودنمایی می کنند، پروانه فقط یک بار فرصت حضورمی یابد:
از بر این بی هنـر گردنـده ی بی نـور
هست نیمـا نام یک پروانه ی مهـجور29

به نظر نمی آید که نیما در تیره کردن اشعار خود اصرار داشته؛ بلکه شعر او به صورت ناخودآگاه به سوی تاریکی و سیاهی قدم برداشته است. تعدادی از اشعار تیره ی نیما از نظر تاریخی با دوره ی حکومت پهلوی تطابق ندارند و این در حالی است که همیشه دلیل تیرگی شعر معاصر، به خصوص شعر نیما، ناهمواری محیط سیاسی و اجتماعی شاعر دانسته شده است. فضاهای تیره ی اشعاری را که نیما قبل از سال 1304 سروده است، نمی توان به استبداد محیط نسبت داد.

احمد شاملو می گوید:

«شعر، برداشتهایی از زندگی نیست؛ بلکه یکسره خود زندگی است30»

با بررسی اشعار نیما هم به وضوح می توان دریافت که وی زندگیش را به شعر در آورده است. نیما اگر از مِه می سراید برای این است که فضای زندگیش مِه آلود است.
وقتی می گوید:

«نگاه من به تکه های دودی است که از جای نامعلوم در دامنه ی جنگل بلند می شود.31» از همه ی زیبایی های جنگل پیش رویش، فقط تکه های دود را می بیند و گویی در آسمان زندگی او آفتاب حضوری گرم و روشن ندارد.

ریشه ی این سیاه بینی را ابتدا باید در شخصیت نیما جستجو کرد. نیمایی که هنگام به سلطنت رسیدن رضاشاه پهلوی جوانی با تجربیات خاص این مرحله از زندگی است. مسلماً شخصیت سیاه بین نیما که هنگام به حکومت رسیدن پهلویِ اول، جوانی 27 ساله بوده، پیشتر از این زمان شکل گرفته است.

خود او در زندگی نامه اش می گوید:«مایه ی اصلی اشعار من رنج است32»رنجی که زندگی به انسان تحمیل می کند و «چقدر بیچاره است انسان33»نیما در آغاز جوانی به دختری غیر هم کیش خود دل بسته، اما به دلیل اختلافات مذهبی، این عشق به شکست انجامیده است. کمی بعد به آغوش «یوش» پناه برده و آنجا با صفورا، دختر چادرنشین، آشنا شده، اما این کبوتر صحرایی نیز به اسارت در قفس زندگی شهری رضایت نداده و نیمای جوان با رنجی دیگر تنها مانده است.او گاه از روزگار سیاهش سروده:

ای دریغـا  روزگـارم  شـد  سیـاه
آه  از این عشـق قوی پی، آه!  آه!34
و گاه از چهار فصلی که در نگاه او به یک رنگ اند:
ای دریغـا!  دریغـا!  دریغـا
که همه فصل ها هست تیـره35

نیما برای فرار از رنج بی کاری و هجوم افکار گوناگون، تصمیم می گیرد به میرزا کوچک خان بپیوندد. اما دیری نمی پاید که منصرف می شود. سرانجام در سال 1305 برای رهایی از افکار پریشان با عالیه جهانگیر ازدواج می کند. حتی در نامه های عاشقانه ی او به عالیه نیز رگه هایی از تاریکی و وحشت از تاریکی به چشم می خورد:

– عالیه! جز من و تو کسی در بین نیست. همه جا تاریک، همه جا مجهول36.
– افسوس! همه جا سیاه است37.
– من یک بسته اسرار مرموزم. مثل یک بنای کهنه ام که استبدادهای روزگار مرا سیاه کرده است38.

نیما در سال 1307، همراه همسرش عالیه، به عنوان آموزگار به آستارا می رود. اما غربت، فهم اندک برخی مردم و محیط پر از سوء ظن و خبرچینی (به دلیل همسایگی با شوروی سابق) آن قدر او را دل آزرده می سازد که بی آن که ملاحظه ی موقعیت شغلی اش را بکند برای خالی نمودن بغضش به مشاجره با مقامات بالا متوسل می شود.

اندکی بعد به فکر انتقال می افتد؛ اما در این مرحله نیز با ناکامی مواجه می شود. هر بار تلاش و وساطت اطرافیان، دست او را به جایی بند می کند؛ اما شخصیت ناسازگار او در چارچوب هیچ قانون و مقرراتی نمی گنجد. او را از مقامش عزل می کنند و با قوت لایموتی دهانش را می بندند.

نیما در زندگی با عالیه نیز مشکل داشت. عالیه بی مسئولیتی پدر خانواده را برنمی تابید و درآمد ناچیز نیما کفاف تأمین زندگی را نمی داد.

«عالیه می دید که پیرمرد چه پناه گاهی شده است برای خیل جوانان؛ اما تحمل آن همه رفت و آمد را نداشت، بخصوص در چنان معیشت تنگی39».

علاوه بر این ها، محیط ادبی آن روز هم چنگی به دل نیما نمی زد. او همواره در محافل ادبی موردبی مهری پیش کسوتان قرار می گرفت. سکوتی که در نخستین کنگره ی نویسندگان ایران، درباره ی شعر نیما شد، او را از محیط بیرونی ادبیات نا امید کرد و به محیط درونی سوق داد.

از دیدگاه علم روان شناسی یک اثر می تواند عقده های مسکوت و واپس زده ی فرد را به صورت ناخودآگاه، در قالبی نمادین بیان کند. ناخودآگاه نیما نیز او را در قالب شخصیت مانلی و زندگی اش را در قالب زندگی او بیان نمود و این گونه بود که سرود:

«با کفم خالی از رزق خدایـا چه مرا
سـوی این سـرکش دریـا آورد؟40»

و یا

«تنـگ روزی تـر از مـن  کـس نـیـسـت
در جهانی که به خون دلِ خود باید زیست41»

نیما با تنگدستی خود کنار آمده بود. «تا عمر داشت به فقر ساخته بود.42» اما خانواده و شعر او هرگز با این وضع کنار نمی آمدند.

این عوامل، صرف نظر از محیط سیاسی آن روز، نیما را شخصیتی رنجیده اما منزوی بار آورده بود و او انزوایش را در قالب شعر می ریخت. به گفته ی صادق هدایت: «عقرب را که در اطرافش آتش بگذارند برمی گردد و خودش را نیش می زند43».

نیمای گوشه گیر و بی آزار می دانست که یک دست صدا ندارد و اگر داشته باشد صدایش به جایی نخواهد رسید. به همین دلیل و برای این که حداقل پاسخی به درون خود داده باشد، در خیالش دشمنان خود را به دار می آویخت. داستان این انتقام از زبان خودش شنیدنی است:

«داده ام یک جعبه آینه درست کنند و چند دار کوچک هم بسازند، توی این جعبه آینه کار می گذارم. وقتی قصاب به من گوشت را گران تر از نرخ عادلانه می فروشد چون زورم بهش نمی رسد هنگامی که رسیدم خانه، یک مگس متناسب با هیکل قصاب… می گیرم و توی جعبه آینه به دارش می کشم و روی یک تکه کاغذ می نویسم: «قصابی که به من گوشت گران فروخت» و با سنجاق بالای دار مگس آویزان  می کنم44.»

نیما نمی توانست آشکار ساز مخالف بزند چون اگر صدای مخالفتش را می شنیدند، ساز را روی سرش خرد می کردند.

اگر کمی به گذشته تر برگردیم می بینیم که سال های کودکی و نوجوانی نیما مقارن با اواخر حکومت قاجار بود. او شاهد ظلم و ستم پادشاهان این دودمان، سرکوبی جنبش های روشنفکری، به خاک و خون کشیده شدن قیام های مردمی و مشروطه خواهی (قیام شیخ محمد خیابانی، کلنل پسیان و میرزا کوچک خان) بود.

با انقراض این سلسله، مردم ایران از چاله به چاه افتادند. رضا خان میرپنج در سال 1304 خود را شاه ایران معرفی کرد. در سال 1305 تاج گذاری نمود و دوره ی 16 ساله ی حکومت مستبدانه ی او، که به استبداد کبیر معروف است، آغاز شد. شاعر متعهد با دیدی منتقدانه، وقایع را می نگریست. آغاز جنگ جهانی دوم (1318)، اشغال ایران توسط قوای متفقین (25 شهریور 1320)، تحمیل استعفا به شاه ایران، به سلطنت رساندن فرزندش محمدرضا، تأسیس حزب توده (1320)، نفوذ تدریجی آمریکا بعد از خروج انگلیس و شوروی از ایران، تلاش دکتر مصدق به حمایت آیت ا… کاشانی برای ملی شدن صنعت نفت، به نتیجه رسیدن تلاشها (1329)، نخست وزیری مصدق و کمی بعد استعفای او (1331)، تصدی سمت نخست وزیری توسط قوام، بازگشت مصدق به توصیه ی آیت ا… کاشانی به نخست وزیری با قیام 30 تیر، فرار شاه از ایران (25 مرداد 1332)، کودتای 28 مرداد 1332، سرنگونی دولت مصدق، نخست وزیری سرلشگر زاهدی، بازگشت مجدد محمدرضا شاه و تصدی امور کشور و… همه دلایلی بود که ذهن شاعر حساس را درگیر ناآرامی و تلاطم نمود.
این دوره با میان سالی شاعر همراه بود. اشعار این دوره از زندگی نیما عموماً سویه ی سیاسی گرفتند.

او به اقتضای تعهدی که هنرمند در قبال اجتماع و اطرافش داشت، نمی توانست خاموش باشد؛ اما خفقان حاکم، رخصت شعله ور شدن را به او نمی داد. به همین جهت اعتراضش را در لفافه ی سمبل می پیچید و عرضه می کرد. او مخاطب خود را خوب می شناخت و به فهم او از اشعارش ایمان داشت. نیما چاره ای جز روی آوردن به نماد نداشت. اگر جلال آل احمد صریح و پوست کنده سخن می گفت، از آن جهت بود که اطرافیان او نفوذ شدیدی در رژیم داشتند؛ اما وضعیت نیما تفاوت داشت. نیما از رژیم واهمه داشت.

او در برهه ای از زندگی خود به حزب توده علاقه نشان داد؛ نه به خاطر موافقت با همه ی مسائل، بلکه به این دلیل که بستری آزاد برای سرودن یافته بود. نیما هرگز عملاً به جرگه ی آن حزب نپیوست. او همواره بیم آن را داشت که بلای مبارزان بر سر او هم نازل شود و ترسش هم بی مورد نبود. بعد از کودتای 28 مرداد، که تشکیلات حزب از هم پاشید، به او نیز شک کردند و او را مدتی در زندان انداختند که البته، پس از چندی، آزاد شد؛ هر چند تا پایان عمر در اضطراب و بی اعتمادی به سر می برد.

جلال آل احمد درباره ی او می نویسد:

«بیمار آسا گمان می کرد همه در تعقیب او هستند این طور که می نمود عمری در «وای بر من» خود زیست؛ بعد از قضایای 28 مرداد طبیعی بود که می آیند سراغش45.»
آشنایی نیما با ادبیات فرانسه، تأثیر شعر و عرفان مولوی بر ذهن و روح او و در نهایت اختناق حاکم بر روزگار شاعر، اشعارش را به سوی سمبلیسم سوق داد و نیما را در زمره ی برجسته ترین شاعران نمادگرای ایران نشاند. از این پس بود که همه ی تیرگی های شعرش به ظلمت و تیرگی اجتماع و دورانش پیوند خورد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا برای شاعر نازک دل، «بنیان دود اندود»46ی پی ریزی گردد.

و او آه از نهاد بر آرد که:
«یکسره روی جهان هست سیه در نظرم»47

نیما «شب پا»ی48 سرزمینی بود که از هر سو خوکان برای بلعیدنش دهان گشوده بودند؛ اما کسی از رنجی که شب پا می برد، آگاه نبود.

از مرور نکات فوق در می یابیم که نمی توان تیرگی ها و سیاهی حاکم بر شعر نیما را تنها به استبداد دوران زندگی او نسبت داد. بدون شک شخصیت نیما نیز در پرورش چنین وضعیتی تأثیر داشته است. دلیل عمده ی سیاهی های شعر نیما به مسائل روان شناختی و شخصیتی او بر می گردد و علل سیاسی و اجتماعی، در درجه ی دوم اهمیت هستند.

پانوشت ها:

1- مجموعه کامل اشعار نیما، ص 55
2- همان، ص 511.
3- مجموعه اشعار فروغ فرخزاد، ص 329.
4- هشت کتاب، ص 13.
5- مجموعه آثار احمد شاملو، باغ آینه، ص 346.
6- زمستان، ص 190.
7- مجموعه کامل اشعار نیما، ص 34.
8- همان، ص 517.
9- همان، ص 504.
10- همان، ص 502.
11- همان، ص 485.
12- همان، ص 468.
13- همان، ص 469.
14- همان، ص 306.
15- همان، ص 413.
16- همان، ص 368.
17- همان، ص 510.
18- همان، ص 414.
19- همان، ص 417.
20- همان، ص 490.
21- همان، ص 493.
22- همان، ص 514.
23- همان، ص 224.
24- همان، ص 301.
25- همان، ص 287.
26- همان، ص 299.
27- همان، ص 473.
28- همان، ص 314.
29- همان، ص 308.
30- مجموعه آثار شاملو، ص 5.
31- دونامه، ص 77.
32- مقدمه ی ماخ اولا، ص 10.
33- نیما چشم جلال بود، ص 153.
34- مجموعه کامل اشعار، ص 31.
35- همان، ص 51.
36- نامه های نیما، ص 141.
37- همان، ص 142.
38- همان، ص 113.
39- نیما چشم جلال بود، ص 137.
40- مجموعه کامل اشعار، ص 352.
41- همان، ص 355.
42- نیما چشم جلال بود، ص 139.
43- داستان دگردیسی، ص 347.
44- نیما یوشیج، زندگانی و آثار، ص سوم.
45- نیما چشم جلال بود، ص 139.
46- مجموعه کامل اشعار، ص 320.
47- همان، ص 362.
48- همان، ص 412.

منابع

1- آل احمد، شمس (1376)، نیما چشم جلال بود، تهران، میترا.
2- اخوان ثالث، مهدی (1369)، زمستان، تهران، مروارید.
3- براهنی، رضا (1371)، طلا در مس، تهران،          بی جا.
4- جنتی عطایی، ابوالقاسم (1334)، نیما، زندگانی و آثار او، تهران، صفی علی شاه.
5- حقوقی، محمد (1379)، شعر نیما از آغاز تا امروز، تهران، نگاه.
6- حمیدیان، سعید (1381)، داستان دگردیسی، تهران، نیلوفر.
7- سپهری، سهراب (1385)، هشت کتاب، تهران، طهوری.
8- شارق، بهمن (1350)، نیما و شعر پارسی، تهران، طهوری.
9- شاملو، احمد (1385)، مجموعه آثار، تهران، نگاه.
10- فرخ زاد، فروغ (1383)، مجموعه اشعار، تهران، شادان.
11- مهاجر، مهران و نبوی، محمد (1376)، به سوی زبان شناسی شعر، تهران، مرکز.
12- میرانصاری، علی (1375)، اسنادی درباره ی نیمایوشیج، تهران، سازمان اسناد ملی ایران.
13- یوشیج، شراگیم (1376)، نامه های نیما، تهران، نگاه.
14- یوشیج، نیما (1381)، ماخ اولا، تهران، آیه ی مهر.
15- یوشیج، نیما (1371)، مجموعه کامل اشعار، گردآوری سیروس طاهباز، تهران، نگاه.

*این مقاله پیشتر در مجله گیلان ما منتشر شده بود.

 


  • جمعه 29 آبان 1394-11:45

    شما اینهمه تیرگی را دیدید اما نگفتید چند بیت از روشنایی صحبت به میان آورد.


    ©2013 APG.ir