تعداد بازدید: 3242

توصیه به دیگران 1

شنبه 15 دی 1386-0:0

از رودكي تا قطب روياني

جهانگير( عباس)داناي علمي،پژوهشگر،متولد1336تنکابن(مقيم تهران)


 در كشور ما ايران گاهي اوقات با سرگذشت ها و وقايعي روبه رو مي شويم كه  از جهاتي شبيه هم مي باشند.بعضي از اين سرگذشت ها باعث مي شود انسان بر سر شوق آمده، خاطره اش راهيچ وقت از ذهن پاك نگرداند.


در اين كشور پاك گاهي شعر و موسيقي چنان انقلابي در فرد يا گروه به وجود مي آورد كه هيچ قدرتي را ياراي مقابله با آن نيست . يه عنوان نمونه از دو جاي گاه مختلف و از دو شاعر در زماني متفاوت ياد مي كنيم كه هر دو توانستند با اشعار خود پادشاه يا حاكم زمان را چنان به شعف وا دارندكه اختيار از كف بدهند و … ابتدا از رودكي و تاثير شعر او بر نصربن احمد ساماني با استفاده از سر گذشتي كه نظامي عروضي سمرقندي ياد مي كند،آغاز مي كنيم.


بنا به نوشته عروضي چون سپاهيان و بزرگان كشور بعد از چهار سال اقامت شاه را مصمم به اقامت در تابستان ديگر ديدند،سران مهتران نزد استاد ابو عبدالله رودكي رفتند زيرا آن ها مي دانستند كه هيچ كس از او محتشم و مقبول تر نزد سلطان نيست و به او وعده دادند كه در قبال پنج هزار دينار كاري كندكه ابونصر به سوي بخارا حركت نمايد.

سپاهيان هم چنين از مشكلات زندگي و دوري از فرزندان و خانمان خود بسيار ناليدند. رودكي چنان تحت تاثير قرار مي گيرد كه بر آن مي شود تمام تلاش خود را بر اين امر مهم به كار گيرد.البته رودكي با تجربه اي كه از نشست هايش با پادشاه كسب كرده بود مي دانست كه در رابطه با اين نوع مسائل يعني در زماني كه شاه در عيش و نوش و شادكامي است كارها به صحبت راست نيايد پس او قصيده اي سراييد و زماني كه امير بخارا با ياران و دوستان خويش نشسته بود به قول عروضي ؛ امير صبوع كرده در آمد و به جاي خويش بنشست و چون مطربان فرود داشتند او چنگ بر گرفت و در پرده عشاق اين قصيده را آغاز كرد:( 1 )


بوي موي موليان آيد همي  
  بوي يار مهربان آيد همي
و پس فرو شد و گويد:
ريگ آموي و درشتي او 
 زير پايم پرنيان آيد همي
آب جيحون از نشاط روي دوست 
خنك ما را تاميان آيد همي


و اين قصيده ادامه پيدا مي كند تا رودكي به اين بيت مي رسد :
مير سرو است و بخارا بوستان   
سرو سوي بوستان آيد همي 


امير چنان تحت تاثير قرار مي گيرد كه گويند : از تخت فرود آمد بي موزه پاي در ركاب مي نهد و به شتاب خود را بدون اين كه لحظه اي در جايي بايستد خود را به بخارا مي رساند( 2 ) .

 استاد عبدالحسين زرين كوب روايتي را كه عروضي درباره رودكي ذكر مي كند اغراق آميز مي داند . وي در اين باره مي نويسد:
« در تاثير و قبول شعر او همين بس كه به موجب روايت مبالغه آميز چهار مقاله يك وقت بعد از سال ها آوارگي در خراسان ، مهجوران موكب امير را تحت تاثير يادي كه جوي موليان كرد همراه خود امير به بخارا باز آورد و اگر به روايت چهار مقاله بتوان اعتماد كرد اين توفيق بس عظيم بوده است .»(3)


به هر حال اين حكايت،تاثير شعر همراه با آهنگ راكه به وسيله يكي از بزرگ ترين شعراي تاريخ كشورمان خوانده و نواخته مي شود ، بر امير بزرگ بخارا بيان مي كند . در اين حكايت شاه يا امير خود مختار است و همه چيز و همه كس بايد طبق دستور او عمل كنند. اگر چه مدت اقامت اجباري بر سپاهيان چهار سال هم طول بكشد .


او خوش است و از تشويش و نگراني سربازان و ياران خود بي خبر . او حـتي مي توانست سال هاي سال ديگر هم بماند و مورد عتاب و سرزنش هيچ كس قرار نگيرد، اما در رويان شاعري ديگر ، در قرن هفتم قصيده اي بــه زبان تـبري مي سرايد و حاكماني را به منزلگه خويش و به منطقه رويان هميشه سر سبــــز مي خواند كه آن حكام همراه با خان مغول و بنا به دستور او مسئوليت خطير قلعه گيري را دارا بودند و تمرد از دستور ، يعني نابودي سرزمين ، نابودي تمام خانواده و .… درست است كه شعر بر امير بخارا و حاكم رويان تاثير مي گذارد و هر دو را به سوي مقر حكومت خود مي خواند اما آيا مي توان حالت يا موقعيت هر دو را به يكسان در كفه ترازو گذاشت و سنجيد ؟


چون پادشاهي چنگيز بر منكوقاآن رسيد و در زمان او بيشتر قلعه هاي شرق و غرب به دست هلاكوخان مسخر شد تنها قلعه اي كه تا زمان اباقاخان ( 680ـ663 ) تسخير نشده بود،گرد كوه بود .ظهير الدين مرعشي آن قلعه را در دامغان در دهي به نام منصور آباد مي داند . ( 4 )


خان مغول به تمام حاكمان ممالك دستور داد كه در اين محاصره بايد نوبت به نوبت با سپاهيان مغول همكاري و همياري داشته باشند.محاصره دو تا سه سال  طول كشيد،در نتيجه بنا به فرمان قاآن از ملوك مازندران و رستمدار( 5 ) خواسته شد حتما در اين محاصره شركت كنند كه در آن زمان شمس الملوك اردشير باوند( 6 ) ملك مازندران بود و استندار شهراكيم حاكم ( 7 )  و فرمانــرواي رويان( 8 ) و اطراف آن بود .


شهرآكيم همراه با دامادش شمس الملوك به سوي قلعه گرد كوه رفتند تا بنا به دستور در اين قلعه گيري شركت كنند . آن زمان در رويان شاعري تبري زبان بود به نام قطب روياني.او قصيده اي ترجيع بند به زبان تبري سرود كه در آن شعر از بهار و شكارگاه هاي رويان كه ميان او و استندار معهود بود ياد كرد.آن قصيده در زمان اولياء الله در مازندران شهرتي بسيار داشت.( 9 )

 در اين شعر ترجيعي به لفظ تبري در وصف بهار و شكار سروده شده كه مرعشي درباره اين شعرمي نويسد:«چون از حوت آفتاب به حمل رفت باز گرد كه بهاريات شكفته است.»(10 )

درباره بيت اول اين شعر كه به صورت هاي گوناگون نوشته شده كسروي مطالبي را عنوان مي كند .


تا وره وشي چل شم اي شيم   
وا پي كرد نياز كه وشكت وهار هجره ديم (11)
يا :
داوا ورة ورشي چل شم اي شيم 
وا پي كرد بناز و شكست و هاد بجرديم ( 12 )


زيرا كه وره به عبارت بره است و بره مراد از حمل است .“ چل شم “ يعني شمع چرخ و مراد از آن آفتاب است و شيم به لفظ تبري ماهي را گويند و ماهي حوت است .( 13 )
 اين شعر در تاريخ رويان به صورت زير آورده شده :


داو وده ورش چلي شم اي شيم     
واپي كرد بناز وشكر و هار مجيرديم
و مقطعش اين است كه :
ها گير كرده كويي در بريو و نيرنگ 
يا بهل انداج كه بينه او يــكي سنــگ ( 14 )


احمد كسروي شعر قطب روياني را با توضيحات در چندين صفحه آورده است كه به عنوان نمونه به چند خط آن اشاره مي كنيم:


داوا ورة ورشي چل شم اي شيم
وا پي كرد بناز وشكت وهاد بجيرديم
كني كرم وادكت شرما وكاليم
روباري اوهارش باي ورف ليم
ميه شي شني اي سنبله خوري بيم
اكهو سنبل وربكرد زيله رازيم
نركيس دهيت جام زرد  ريوو پات سيم
دبيري ببازر ير بسيم رزي ميم
ونوشه نباز هو كرد سرو درومه
جادر بكهو كرد بكلون كرد جومه


مرعشي در رابطه با تاثير اين قصيده بر شهرآكيم و شمس الملوك مي نويسد : «في الجمله چون شاعر اين قصيده را درآن مقام بر خواند استندار را غرور جواني و حكومت بر آن داشتي كه بي اجازت و رخصت خان متوجه رويان بود.»( 15 )


چون شهر آكيم به سوي رويان حركت كرد،دامادش كه جواني متهور و بي باك بود سوار و به شتاب به دنبال شهرآكيم روانه شد كه در هنگامه شب به اورسيد و با هم به سوي اوطان خود حركت كردند . پس از اين كه خبر از اردو، خارج شدن و عصيان ملوك به گوش خان مغول رسيد،اوغازان بهادر را كه يكي از امراي به نام بود با لشگر بسيار به سوي آن دو روانه داشت كه استندار شهرآگيم بعد از مشورت با ياران به آن ها گفت:چون دامادم ملك مازندران مردي است جوان و عملكرد او به واسطه هم ياري و پيروي از من بوده،حالا من صلاح در اين نمي بينم كه به خاطر من ملك مازندران خراب و تاراج شود . پس شهر آكيم با چند تن از ياران خاصه به آمل رفته،در ديوان امارت حاضر شد كه مورد بخشش غازان بهادر قرار گرفت و غازان بهادر پس از كسب تكليف از قاآن براي ايشان دوباره حكم حكومت صادركرد و آن ها به مقر حكومت خود با گشتند .


البته امير غازان بهادر در زمستان آن سال در آمل سكونت و ولايت مازندران و استندار را ضبط نمود. ( 16 ) در سال 663 هجري شمس الملوك به اردوي قاآن پيوست . او در آن جا هيچ گونه سستي از خود نشان نمي داد و سعي نمي كرد هم چون غلامي حلقه به گوش مطيع و تابع بي چون و چراي مغولان باشد؛ در نتيجه بر اثر بدگوني سعايت غمازان بالاخره شمس الملوك را به زندان افكندند و از استندار شهرآكيم خواستند كه خود را به ديوان رساند.او از اين كار امتناع كرد تا شايد بتواند سرزمين رويان و اطراف آن را از سيطره مغولان نجات دهد … وقتي خبر ناسازگاري شهر آكيم به اردوي خان مغول رسيد او بلافاصله شمس الملوك را بكشت زيرا او مي دانست طعمه قرار دادن شمس الملوك ديگر سودي نداشته،شهر آكيم زرنگ تر از آن است كه در دام مغولان گرفتار شود .


وقتي قتل ناجوانمردانه كسي كه ميهمان مغولان بود به گوش مردم رسيد فرياد و فغان آن ها به هر سو برخاست.شرايط به وجود آمده چنان شاعر تبري زبان ديگري به نام امير علي را تحت تاثير قرار داد كه مرثيه اي با ترجيع بند تبري مي سرايد :
خوشا دل آزاري چل تو بيني كرياي     
كه تو بر كسي آرد دل خويشيناي( 17 ) 


و اما شهر آكيم چون ديد كه ديگر حاكمان از او پشتيباني نمي كنند، مجبور مي شود با خان مغول راه صلح را در پيش گيرد.وي در سال 671 وفات يافت.

منابع
1 ــ نظامي عروضي سـمرقندي،چـهار مـقاله،ص 53،به اهتـمام دكتر معين، امير كبير،1364
2 ــ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ص 53 ،البته در بعضي از نسخه ها به جاي ( بوي يار مهربان آيد همي)،( ياد يار مهربان آيد همي ) آمده است .
3 ــ زرين كوب عبدالحسين ،با كاروان حله، ص 4 ،انتشارات محمد علي علمي، 1347
4 ــ مرعشي ظهير الدين ، تاريخ طبرستان ، رويان و مازندران، ص34 ،به كوشش محمد حسن تسبيحي، انتشارات شرق ،چاپ 1361
5 ــ رابينو درباره رستمدار مي نويسد:اسم رستمدار واقع در جنوب شاهرود را ابتدا در زمان مغول ها، حمدالله مستوفي ذكر كرده، بعدها شامل تمام مازندران غربي بين سخت سر در گيلان و آمل (و بنابراين رويان) مي شده است .
 مازندران واسترآباد، رابينو، ص 12،چاپ سوم، 1365
6 ــ شمس الملوك محمدبن اردشير حاكم آل باوند بود كه اين خاندان از سال 45 تا 750 هجري يعني تا زمان فخرالدوله حسن كه به دست چلابي ها كشته شد فرمانروايي مي كردند.خاندان آل باوند به سه شاخه تقسيم مي شدند:
 1 ــ كيوسه از سال 45 هجري تا 379  2ــ اسپهبديه از 466 تا 606 هجري قمري  3 ــ كينخواريه از 635 تا 750  هجري قمري .
شمس الملوك محمدبن اردشير جزء شاخه كينخواريه قرار مي گيرد .
7 ــ شهر آكيم پسر نماور ( 643 ــ 671 ) كه از حكام آل پادوسپان بود. اين خاندان بر رستمدار رويان، نور، كجور، يعني در سرزمين ميان گيلان و آمل فرمانروايي مي كردند كه مدت حكومت آن ها از 45 هجري تا 1005 يعني تا زمان شاه عباس به طول انجاميد . حاكمان آل پادوسپان ابتدا لقب اسپهبديه و بعد استندار ( به معني كوهستانات ) و سپس آخرين حكام آن ها عنوان ملك را در ابتداي نام خود داشتند كه با توضيح داده شده معلوم شده استندار شهرآكيم جزء گروه يا شاخه دوم محسوب مي شد.
در زمان شهر آكيم حدود و ثغور گيلان تا نمك آبرود امتداد داشته است .
9 ــ آملي اوليا ء الله، تاريخ رويان، ص 111 ،به همت عباس خليلي،فروردين 1313
10 ــ مرعشي ظهير الدين، تاريخ طبرستان، رويان و مازندران، ص 34
11 ــ ــــــــــــــــــــــــ مقدمه احمد كسروي، ص هفتاد
12 ــ ــــــــــــــــــــــــ مقدمه احمد كسروي ص شصت و هشت
13 ــ ــــــــــــــــــــــــ مقدمه احمد كسروي ص هفتاد
14 ــ آملي اوليا ء الله ،تاريخ رويان،ص 111
15 ــ ــــــــــــــــــــــــ ص  34
16 ــ آملي اوليا ء الل،ه تاريخ رويان،112
 مرعشي ظهير الدين ، تاريخ طبرستان ، رويان و مازندران،ص 35
17 ــ آملي اولياء الله ،تاريخ رويان،114 

 



    ©2013 APG.ir