شب عرس؛ سخنان نو از اندیشه مولانا
مولانا بر اثر آموزههای شمس، شجاعانه از کهنگی گریخت تا تازه شود و نگاهها را تازه کند.

مازندنومه، کلثوم فلاحی: مراسم شب عرس به مناسبت هفتصد و پنجاه و دومین سال درگذشت مولانا با حضور چهرههای علمی فرهنگی از جمله عسگری پاشایی نویسنده و مترجم برجسته کشور، علی کریمی مله استاد بازنشسته دانشگاه مازندران، اسدالله عمادی شاعر و داستاننویس مطرح مازندرانی، رضا ستاری عضو هیات علمی دانشگاه مازندران و دیگر علاقهمندان در سالن تالار مرکزی ساری برگزار شد.
در این رویداد فرهنگی علاوه بر روایت مختصری از سرگذشت و زندگی مولانا و اجرای قطعاتی با اشعار این شاعر نامدار، رضا زرینکمر نویسنده، مولاناپژوه و دانشآموخته مقطع دکترای زبان و ادبیات فارسی نیز به تشریح و تحلیل آثار مولانا و بیان مفاهیم «نو شدن» در نگرش او پرداخت.
فرازهایی از سخنان مؤسس اندیشکده مهرگان در ادامه میآید:

- آموزههای شمس در زیستن، سرودن و اندیشیدن مولانا با اندکی دقت قابل ردیابی و شناخت است. از مهمترین آموزههای شمس به مولانا که تغییراتی اساسی و زیربنایی در منش و زیست او ایجاد کرد دعوت به «نو شدن» بود.
-مولانا عمری را در مقام مدرس و استاد گذرانده بود. زندگی او در مداری تکراری و البته با شکوه میگذشت هر روز به تدریس میپرداخت و هر شب بر منابر وعظ و موعظه با مریدان و دوستدارنش سخن میگفت. این زندگی برای او تکراری و روزمره بود.
-جان او در قفس زرین استادی و پیشوایی جای نمیگرفت. از این رو هر روز گرچه به کار فاخر خویش میپرداخت، ذرهذره میل و شوق رهایی در دلش جوانه میزد. پس هنگامی که شمس او را در کوچههای قونیه از اسب تدریس و تحقیق و خطابه پایین کشید، شیفتهوار در پی او رفت و از او، «تازه شدن» و «هر روز زاده شدن» را آموخت.
- شمس، مولانا را به درکِ آشکارِ مفهومی رساند که بیتردید پیشتر نیز آن را میدانست. اما بین دانستن و درک کردن تفاوت بسیار است.
-مولانا به راهنمایی شمس مفهوم «گذرا بودن زمان» را درک کرد. همه میدانیم که زمان در حال گذر است. اما آیا متناسب با این دانستن زندگی میکنیم؟
- مولانا پس از دیدار با شمس از عمق وجودش دریافت که زندگی تنها در «حال» جریان دارد و «گذشته» و «آینده» مفاهیمی ذهنی و خارج از دسترس هستند.
-در نگاه مولانا، نقد حال را رها کردن و به نسیه گذشته یا آینده پرداختن، ضایع کردن سرمایه عمر است. فقط کسی میتواند لحظه حال را زندگی کند که تمام توجهش به آن معطوف باشد و تمام توان، انگیزه و میلش را برای لحظه حال بگذارد. چنین کسی از زمان گذرا چنان بهره برده که وقتی حال به گذشته تبدیل میشود حسرت گذشته را نمیخورد.
- آنچه مانع بهره بردن از حال میشود، اندوه و حسرت گذشته و نگرانی و تشویش آینده است. مولانا دریافت که زندگی، جویباری است که هر لحظه نو میشود و اگر ما این نو شدن را نمیبینیم به این دلیل است که چشمان ما به تکرار عادت کردهاند؛ چشمان تکرارزده ما توانِ درک گذر هر لحظه جویبار عمر و تازه شدن مکرر آن را ندارد.
- مولانا با چنین باوری زندگی روزمره و البته پرشکوه خود را ترک کرد تا شکوه زیستن در حال را تجربه کند و با افسوس خوردن از آنچه رفته و نگرانی از آنچه نیامده و شاید هرگز نیاید، این فرصت بیتکرار و این لحظه بیبازگشت را هدر ندهد. پس برای مولانا، زمان و جهان هر لحظه در حال نو شدن است.

- برای مولانا گذشته وجود ندارد و به همین دلیل پرداختن به آن ملالانگیز است. برای او، در هر پلک زدن جهانی نو متولد میشود. مولانا در هر لحظه با «منِ تازه» پیش روی «جهان تازه» قرار میگیرد.
- نخستین آموزه مولانا برای ما آن است که از عمق جان دریابیم تازگی از کهنگی بهتر است. اگرچه ما با آنچه متعلق به گذشته است، مانوسیم و با آنچه تازه آمده آشنا نیستیم، اما زمانِ ما، زمان تازگی و تازگان است؛ نه کهنگی و کهنگان. حتی دلپذیرترین چیزها در زندگی ما تا زمانی که تازهاند دلپذیر و گوارا هستند و وقتی کهنه شوند روان را خسته و ملول میکنند.

- البته باید توجه کرد که تازگی و کهنگی دو مفهوم کیفی هستند. هرچیز که بر آن عمری گذشته باشد کهنه نیست. برای مولانا میان کهن و کهنه تفاوت زیادی وجود دارد و الزاما هر چیز کهنی کهنه نیست. کهنه آن است که در گذشته مانده باشد و نتواند نیازهای زمان حال را برآورده و به مقتضای حال رفتار کند.
-دومین اصل مولانا «قدر دانستن فرصت تازگی» است. زمان بر همه چیز میگذرد و آنچه روزی نو بود را کهنه میکند. پس تازگی، کیفیتی مانا نیست و آنچه روزی تازه بود هم کهنه میشود.

-از نگاه مولانا، همین که سخنی تازه گفته شود شهد و شیرینی آن بر جان مینشیند، اما اگر آن سخن زایا و نوشونده نباشد دیگر کهنه شده است و ملال میآورد.
- کنار گذاشتن کهنگیها سومین اصل مولانا است. ما آدمها موجوداتی محدود هستیم. همانگونه که جسم ما تا حدی توان و ظرفیت دارد، روان و جان ما نیز گنجایش و توان محدودی دارد. بنابراین برای آنکه فضای کافی برای پذیرش تازهها ایجاد کنیم، ناچاریم که کهنه را بیرون بریزیم. زیرا کهنهها، راه ورود تازهها را میبندند. مولانا بارها و بارها میگوید که بیایید و همچون من کهنهها را کنار بگذارید تا تازهها را پذیرا شوید.
- مولانا به ما خطاب میکند که کهنگی و کهنگان را رها کن و از تنها شدن یا کم شدن نترس که تازگی میآید. تا وقتی همنشین کهنگی و کهنگان باشیم، تازگی و تازگان را به زندگی ما راه نیست.

-مولانا بر اثر آموزههای شمس، شجاعانه از کهنگی گریخت تا تازه شود و نگاهها را تازه کند. به همین دلیل است که پس از هشت سده همچنان مولانا برای ما سخن تازه دارد. او ما را دعوت میکند تا پیش از آنکه روزگار ما را فرسوده کند و کهنگی ناگزیر به سراغمان بیاید، تا میتوانیم تازه زندگی کنیم و تازه بمانیم. پس ما نیز چون او باید انتخابی شجاعانه کنیم؛ سخنها، عادتها، باورها و سنگرهای کهنه را رها کنیم تا خورشیدِ تازگی بر ما بتابد و بادِ تازگی بر ما بِوَزد و زمستانِ سرد و اندوهناک کهنگی برود و نوبهار سبز و شاد تازگی بدمد.
فرماندار میاندورود:
در حکایت خاکسپاری رضا یحیایی؛ نقاش و مجسمه ساز جهانی ایران
تبیین جامعه شناختی قتل پدر درساری